پایان بی‌خانمانی اقتصاد

دولت‌های ایالات‌متحده از هر دو جناح تا همین اواخر سیاست‌هایی را بر اساس این مفروضات گسترده دنبال می‌کردند: مقررات‌زدایی از امور مالی جهانی، انعقاد قراردادهای تجاری مانند توافق‌نامه تجارت آزاد آمریکای شمالی (نفتا)، استقبال از چین در سازمان تجارت جهانی (WTO) و نه‌تنها اجازه دادن بلکه تشویق تولیدکنندگان آمریکایی تا بیشتر تولیدات خود را به خارج از کشور منتقل کنند. جهانی‌گرایی بازار آزاد البته تا حد زیادی توسط شرکت‌های چندملیتی قدرتمندی که بهترین موقعیت را برای بهره‌برداری از آن داشتند، تحت ‌فشار قرار گرفت (شرکت‌هایی که البته به‌طور مساوی به سیاستمداران هر دو حزب بزرگ ایالات‌متحده کمک مالی کردند تا اطمینان حاصل کنند که آنها فضایل نئولیبرالیسم را خواهند دید).

این به‌نوعی جنگ صلیبی تبدیل شد تا این عقیده جدید آمریکایی را در سرتاسر جهان گسترش دهد و هیجان سریع مد و ابزارهای الکترونیکی همیشه ارزان‌تر را به مصرف‌کنندگان در همه‌جا منتقل کند. کالاهای آمریکایی در واقع نمایانگر خوبی‌های آمریکا هستند. آنها مبلغ ارزش‌های فلسفی آمریکایی هستند؛ لیبرالیسمی که در درون نئولیبرالیسم نهفته است. ایده این بود که کشورهای دیگر - که از ثمرات سرمایه‌داری به سبک آمریکایی به وجد آمده‌اند- به سمت «آزاد» شدن مانند ایالات‌متحده سوق داده می‌شوند.

بر اساس برخی اقدامات، نتایج این سیاست‌ها بسیار سودمند بود: مصرف‌کنندگان آمریکایی به‌ویژه از ثمرات تولید ارزان خارجی لذت می‌بردند؛ درحالی‌که میلیاردها نفر، به‌ویژه در کشورهای درحال‌توسعه، از فقر خارج می‌شدند. با پیوستن بازارهای نوظهور به سیستم بازار آزاد، نابرابری جهانی کاهش یافت و طبقه متوسط جهانی جدیدی متولد شد. اینکه چقدر از نظر سیاسی آزاد بود، البته به کشور بستگی داشت. اما همچنین سیاست‌های نئولیبرال، نابرابری‌های عظیمی را در داخل کشورها ایجاد کرد و گاهی منجر به بی‌ثباتی جریان سرمایه بین آنها شد. پول می‌تواند بسیار سریع‌تر از کالاها یا افراد حرکت کند که باعث سفته‌بازی پرخطر مالی می‌شود. (تعداد بحران‌های مالی از دهه ۱۹۸۰ به‌طور قابل‌توجهی افزایش‌یافته است.)

علاوه بر این، سیاست‌های نئولیبرالی باعث شد که اقتصاد جهانی به‌طور خطرناکی از سیاست‌های ملی جدا شود. در بیشتر دهه۱۹۹۰، این تغییرات تکتونیکی تا حدی در ایالات‌متحده با کاهش قیمت‌ها، افزایش بدهی مصرف‌کننده و نرخ‌های بهره‌ پایین پنهان شد. بااین‌حال، تا سال۲۰۰۰، نادیده گرفتن نابرابری‌های منطقه‌ای ناشی از نئولیبرالیسم غیرممکن شده بود. درحالی‌که شهرهای ساحلی ایالات‌متحده رونق داشتند، بسیاری از مناطق غرب میانه، شمال شرق و جنوب با از دست دادن فاجعه‌بار مشاغل مواجه بودند. متوسط درآمد در میان ایالت‌های آمریکا به‌تدریج دگرگون و از هم فاصله گرفت و در تمام دهه۱۹۹۰ به هم نزدیک شدند.

تجارت با چین به‌ویژه جغرافیای اقتصادی ایالات‌متحده را تغییر داد. اقتصاددانانی مانند «گوردون هانسون»، «دیوید اتور» و «دیوید دورن» در مقاله‌ای در سال۲۰۱۶ در The Annual Review of Economics، توضیح دادند که چگونه سیاست‌های نئولیبرالی مناطق خاصی از ایالات‌متحده را ویران کرده است، حتی زمانی که مزایای زیادی برای سایرین به ارمغان آورد. آنها نوشتند که چین «بیشترِ خِرد تجربیِ ادراک‌شده درباره تاثیر تجارت بر بازارهای کار را از بین برد.» ناگهان [دیگر] یک رویای آمریکایی وجود نداشت، بلکه یک «رویای ساحلی» و یک «رویای غیرساحلی»، یک «رویای شهری» و یک «رویای روستایی» وجود داشت. معلوم شد که دست نامرئی کاملا کار نمی‌کند و لمس آن در نقاط مختلف کشور و جهان متفاوت است.

این یک بینش کاملا جدید نبود. از آغاز دوران نئولیبرال، تعداد انگشت‌شماری از اقتصاددانان در برابر خِرد ادراک‌شده از این حوزه عقب‌نشینی کردند. «کارل پولانی»، مورخ اقتصادی اتریش-مجارستانی در اوایل سال۱۹۴۴ دیدگاه‌های اقتصادی کلاسیک را نقد و استدلال کرد که بازارهای کاملا آزاد یک افسانه‌ اتوپیایی هستند. محققان دوره‌ پس از جنگ، از جمله «جوزف استیگلیتز»، «دنی رودریک»، «راگورام راجان»، «سایمون جانسون» و «دارون عجم اوغلو» نیز دریافتند که این «مکان» اهمیت دارد. همان‌طور که استیگلیتز که در «کمربند زنگارگرفته»[Rust Belt: شمال خاوری و مرکزی ایالات‌متحده که صنایع آن قدیمی و جمعیت آن ظاهرا رو به کاهش است] بزرگ‌شده بود، یک‌بار به من گفت: «اگر در مکانی مانند گری، واقع در ایندیانا، بزرگ‌شده باشید، واضح است که بازارها همیشه کارآمد نیستند.»

این دیدگاه که «مکان» [location] نقش در تعیین نتایج اقتصادی ایفا می‌کند، تازه در محافل سیاستگذاری شروع‌شده است، اما تحقیقات رو به رشدی از آن حمایت می‌کنند. از کارهای «توماس پیکتی»، «امانوئل سائز» و «گابریل زوکمن» گرفته تا کارهای «راج چِتی» و «توماس فیلیپون» اکنون در میان محققان اتفاق ‌نظر وجود دارد که عوامل خاص جغرافیایی مانند کیفیت بهداشت عمومی، آموزش و آب آشامیدنی دارای پیامدهای اقتصادی مهمی هستند. این ممکن است برای اکثر مردم امری شهودی یا حتی بدیهی به نظر برسد؛ اما به‌تازگی در میان اقتصاددانان جریان اصلی پذیرش وسیعی یافته است. همان‌طور که «پیتر اورسزاگ» که به‌عنوان مدیر بودجه باراک اوباما، رئیس‌جمهور آمریکا خدمت می‌کرد، به من گفت: «اگر از یک انسان معمولی بپرسید که «آیا مهم است کجا هستی؟»

آنها از این فرض شروع می‌کنند که «بله، اینکه کجا زندگی می‌کنیم و کجا کار می‌کنیم و در محاصره‌ چه کسانی هستیم بسیار مهم است.» مثل این است که «دروس پایه علم اقتصاد» [یا Econ ۱۰۱] در ۴۰ تا ۵۰سال گذشته از مسیر خود خارج‌شده است؛ دروسی که به ما می‌گوید همه ما جزایر کوچکی هستیم که در ماشین‌های محاسباتی کاملا منطقی اتمیزه شده‌ایم و سیاست هم با این نوع تفکر منحرف ‌شده است.» وی افزود: «رویکرد «دروس پایه علم اقتصاد» که منکر اثر مکان است، آشکارا شکست‌خورده است.»اهمیت مکان [place] از زمان شروع همه‌گیری کووید، جدایی اقتصادی ایالات‌متحده و چین و جنگ روسیه در اوکراین آشکارتر شده است.

جهانی‌شدن اوج گرفته و شروع به فروکش کرده است. به‌جای آن، یک جهان «منطقه‌ای‌تر» و حتی «محلی‌شده‌تر» در حال شکل‌گیری است. در مواجهه با افزایش نارضایتی سیاسی در داخل و تنش‌های ژئوپلیتیک در خارج از کشور، دولت و کسب‌وکارها به‌طور فزاینده‌ای روی انعطاف‌پذیری (علاوه بر کارآیی) تمرکز می‌کنند. در دنیای پسا نئولیبرال آتی، تولید و مصرف در کشورها و مناطق بیشتر به هم مرتبط خواهند شد، نیروی کار نسبت به سرمایه قدرت خواهد یافت و سیاست تاثیر بیشتری بر نتایج اقتصادی نسبت به نیم‌قرن گذشته خواهد داشت. اگر همه سیاست‌ها محلی باشد، همین امر می‌تواند به‌زودی برای اقتصاد مصداق داشته باشد.

چشم‌انداز نئولیبرال

با توجه به خاستگاه‌های فلسفه سیاسی، «لاادری‌گری» نئولیبرالیسم درباره مکان قابل‌ توجه است. این رویکرد در دهه۱۹۳۰ در اروپا ظهور کرد؛ زمانی که کشورها میل به درون پیدا کردند و تجارت بین‌المللی در حال وارفتن و از هم گسستن بود. بعدها، نئولیبرالیسم به ستون نظام اقتصادی پس از جنگ جهانی دوم تبدیل شد، دقیقا به این دلیل که به دنبال تضمین این بود که چنین مشکلاتی هرگز تکرار نشوند. نئولیبرال‌ها می‌خواستند «سرمایه جهانی» و «تجارت جهانی» را به هم پیوند دهند تا از جنگ ملت‌ها با یکدیگر جلوگیری کنند. اما در نهایت، این سیستم بیش‌ازحد پیش رفت و نه‌تنها حباب‌های دارایی و انبوهی از سفته‌بازی را ایجاد کرد، بلکه باعث گسست عمده بین سرمایه و نیروی کار شد. این به‌نوبه خود به ظهور نوع جدیدی از افراط‌گرایی سیاسی دامن زد.

این وقایع به‌نوعی منعکس‌کننده رویدادهای ۱۰۰سال پیش بوده است. بین سال‌های ۱۹۱۸ و ۱۹۲۹، تقریبا قیمت همه دارایی‌ها، اعم از سهام، اوراق قرضه یا مستغلات در اروپا و ایالات‌متحده افزایش یافت. بانک‌های مرکزی در همه‌جا سر «شیرهای آبِ» [monetary spigots] پولی را بازکرده و مردم را تشویق می‌کردند که چیزهایی را با اعتبار بخرند. اما این حس «پول آسان» و «جزر و مد بالا» که همه قایق‌ها را بالا می‌بُرد و تکان می‌داد، تغییرات شوم سیاسی و اقتصادی را پنهان کرد. انقلاب صنعتی، شهرنشینی را در بسیاری از کشورها سرعت بخشید و میلیون‌ها کارگر را آواره کرد. نیروهای کارگری که زمانی عمدتا کشاورزی بودند، اکنون بیشتر در کارخانه‌ها و صنعت کار می‌کردند. دستمزدها به همان سرعتی که قیمت‌ها بالا می‌رفت، افزایش پیدا نکرد که این امر به این معنی بود که رفاه اقتصادی بیشتر مردم به بدهی بستگی دارد.

در همین حال، تجارت بین کشورها کاهش یافت. جنگ جهانی اول و همه‌گیری آنفلوآنزای۱۹۱۸ که تا سال۱۹۲۰ ادامه یافت، باعث شد تجارت بین‌المللی از ۲۷درصد تولید جهانی در سال۱۹۱۳ به ۲۰درصد به‌طور متوسط بین سال‌های ۱۹۲۳ و ۱۹۲۸ کاهش یابد. حباب بدهی در سال۱۹۲۹ منفجر شد و رکود بزرگِ متعاقب آن باعث شد تا تجارت بین‌المللی تا سال۱۹۳۲ به ۱۱درصد از اقتصاد جهانی سقوط کند. تعرفه‌های تجاری و مالیات‌های تنبیهی در دو سوی اقیانوس اطلس بر این مشکل افزود و تنها پس از جنگ جهانی دوم بود که جریان‌های بین‌مرزی کالا و خدمات دوباره از ۱۵درصد اقتصاد جهانی فراتر رفت. از دل این چشم‌انداز تیره‌ اقتصادی، فاشیسم ابتدا در ایتالیا و سپس در آلمان رشد کرد. کشورهای اروپایی در مواضع استعماری خود غرق شدند و منابعی را از کشورهای درحال‌توسعه برای تامین مالی تلاش‌های جنگی خود فراچنگ آوردند. فضای هابزی «همه علیه همه» در اروپا پدید آمد و به وحشت‌های جنگ جهانی دوم منجر شد.

پس‌ازآن، رهبران و روشنفکران در اروپا و ایالات‌متحده به‌طور قابل‌درکی به دنبال راهی برای جلوگیری از تکرار چنین قتل‌عامی بودند. آنها بر این باور بودند که اگر بتوان «بازارهای سرمایه» و «تجارت جهانی» را از طریق مجموعه‌ای از نهادها که بر قوانین هر دولت- ملت معینی شناور هستند به هم متصل کرد، جهان کمتر به هرج‌ومرج فرو می‌رود. آنها همچنین فکر می‌کردند که چنین ترتیبات لیبرالی می‌تواند با تهدید فزاینده اتحاد جماهیر شوروی مقابله کند. همان‌طور که مورخ «کوین اسلوبودیان» استدلال کرده است، هدف متفکران نئولیبرال «حفاظت از سرمایه‌داری در مقیاس کل جهان» بود. او ادعا می‌کند که نهادهای پروژه نئولیبرالی «نه برای آزاد کردن بازارها، بلکه برای احاطه کردن آنها، بارورسازی سرمایه‌داری در برابر تهدید دموکراسی، ایجاد چارچوبی برای مهار رفتارهای اغلب غیرمنطقی انسانی» طراحی‌ شده‌اند.

سرمایه‌داری نامحدود

برای مدت طولانی، این ایده کار می‌کرد، تا حدی به این دلیل که تعادل بین «منافع ملی» و «منافع کسب‌وکارهای خصوصی» خیلی دور از ذهن نبود. حتی در دوران ریاست‌جمهوری رونالد ریگان، این احساس وجود داشت که تجارت جهانی به‌جای صرفا منافع شرکت‌های بزرگ چندملیتی باید در خدمت منافع ملی باشد. ریگان دولت را به‌جای راه‌حل، به‌عنوان یک مشکل معرفی کرد؛ اما دولت او «امنیت ملی» را در مذاکرات تجاری مورد توجه قرار داد و از تعرفه‌ها و سایر سلاح‌های تجاری برای عقب راندن تلاش‌های ژاپن برای به انحصار درآوردن زنجیره‌های تامین رایانه استفاده کرد.این تصور که تجارت باید خدمتگزار منافع سیاست داخلی باشد، در دوران دولت کلینتون، زمانی که ایالات‌متحده یکسری قراردادهای تجاری منعقد کرد و برای ورود چین به سازمان تجارت جهانی تحت‌فشار قرار گرفت، از بین رفت.

این تحول اخیر یک تغییرِ «لرزه‌ای» بود که نرده‌های محافظ را از اقتصاد جهانی حذف کرد. «آدام اسمیت»، پدر سرمایه‌داری مدرن معتقد بود که برای اینکه بازارهای آزاد به‌درستی عمل کنند، شرکت‌کنندگان باید یک چارچوب اخلاقی مشترک داشته باشند.اما ایالات‌متحده و بسیاری دیگر از دموکراسی‌های لیبرال ناگهان درگیر روابط تجاری عمده با کشورهایی شدند - از روسیه و دولت‌های نفتی خاورمیانه گرفته تا دیکتاتوری‌های متعدد آمریکای لاتین و تا بزرگ‌ترین و مشکل‌سازترین شریک تجاری همه یعنی چین - که اساسا چارچوب‌های اخلاقی متفاوتی داشتند (البته از چارچوب‌های اقتصادی‌شان چیزی نمی‌گویم) .

از آغاز قرن بیست‌ویکم، دو ذی‌نفع بزرگ‌ جهانی‌سازی نئولیبرالی یکی دولت چین بوده‌ است که هرگز مطابق با قوانین سازمان تجارت جهانی عمل‌نکرده است و دیگری شرکت‌های چندملیتی که عمدتا تحت تاثیر آشفتگی سیاسی ملی قرار نگرفته‌اند. نتیجه در ایالات‌متحده بیشتر افراط‌گرایی سیاسی در هر دو جناح بوده است که بیشتر آن بر افسون اقتصادی توده‌ها سرمایه‌گذاری می‌کند. این ایده که اقتصاد جهانی باید دوباره در خدمت نیازهای ملی قرار گیرد در حال جذابیت پیدا کردن است، اما هیچ‌یک از طرفین برنامه کاملی برای چگونگی انجام این کار ارائه نکرده‌اند (اگرچه دولت بایدن به نزدیک‌ترین حالت رسیده است) . آنچه واضح است این است که جهانی‌شدن -حداقل از نظر تجارت و جریان سرمایه- در حال عقب‌نشینی است. بحران مالی ۲۰۰۸-۲۰۰۹، همه‌گیری و جنگ در اوکراین، همگی آسیب‌پذیری‌های سیستم را از عدم تعادل سرمایه گرفته تا اختلالات زنجیره تامین و آشفتگی ژئوپلیتیکی آشکار کردند.

اکنون کشورها خواهان افزونگی بیشتر در زنجیره‌ تامین محصولات حیاتی خود مانند ریزتراشه‌ها، انرژی و مواد معدنی کمیاب هستند. درعین‌حال، تغییرات آب‌و‌هوایی و افزایش دستمزدها در بسیاری از بازارهای نوظهور انگیزه ارسال محصولات کم‌حاشیه مانند مبلمان یا منسوجات را در سراسر جهان کاهش می‌دهد. اقتصادهای سیاسی مختلف خواستار سیستم‌های مالی متفاوت و حتی رژیم‌های ارزی متفاوت هستند. نوآوری‌های فناوری مانند چاپ سه‌بعدی که به محصولات امکان می‌دهد سریع و در یک مکان ساخته شوند، محاسبات اقتصادی را نیز تغییر می‌دهند و ساخت مراکز تولید نزدیک به خانه [در اینجا منظور کشور است] را بسیار آسان‌تر و ارزان‌تر می‌کنند. همه‌ این تغییرات نشان می‌دهد منطقه‌ای شدن به‌زودی جایگزین جهانی‌شدن به‌عنوان نظم اقتصادی حاکم خواهد شد. مکان همیشه مهم بوده است؛ اما در آینده اهمیت بیشتری خواهد داشت.

بازگشتی در کار نیست

در مقطعی، سرانجام همه‌گیری و همچنین جنگ در اوکراین پایان خواهد یافت. اما جهانی‌شدن به آنچه یک دهه پیش بود، بازنمی‌گردد؛ بااین‌حال، به‌طور کامل ناپدید نخواهد شد. ایده‌ها و تا حدی داده‌ها، همچنان در سراسر مرزها جریان خواهند داشت. بسیاری از کالاها و خدمات نیز چنین خواهند بود، البته از طریق زنجیره‌های تامین بسیار پیچیده‌تر. در یک نظرسنجی در سال۲۰۲۱ توسط شرکت مشاوره‌ McKinsey & Company، ۹۲درصد از مدیران زنجیره‌ تامین جهانی که در نظرسنجی شرکت کردند، گفتند از پیش تغییر زنجیره تامین خود را آغاز کرده‌اند تا آنها را محلی یا منطقه‌ای‌تر کنند، افزونگی آنها را افزایش دهند یا اطمینان حاصل کنند که به یک کشور واحد برای تدارکات حیاتی وابسته نیستند. دولت‌ها بسیاری از این تغییرات را تشویق کرده‌اند، چه از طریق قوانینی مانند لایحه سیاست صنعتی دولت بایدن یا دستورالعمل‌هایی مانند استراتژی صنعتی جدید اتحادیه‌ اروپا که هدف هر دو بازسازی زنجیره‌های تامین به‌گونه‌ای است که فاصله کمتری داشته باشند.

شکل دقیق نظم اقتصادی پسا نئولیبرال آینده هنوز روشن نیست. اما احتمالا بسیار محلی‌تر، غیرمعمول‌تر، پیچیده‌تر و چندقطبی‌تر از آنچه قبلا بود، خواهد بود. این اغلب به‌عنوان یک‌چیز بد به تصویر کشیده می‌شود؛ یک سقوط برای ایالات‌متحده و یک خطر برای بسیاری از جهان. اما مسلما همان‌گونه است که باید باشد. سیاست در سطح دولت-ملت رخ می‌دهد. در دنیای پسا نئولیبرال، سیاستگذاران زمانی که برای متعادل کردن نیازهای بازارهای داخلی و جهانی تلاش می‌کنند، بیشتر به اقتصاد مبتنی بر مکان فکر می‌کنند. این در حال حاضر در عرصه‌ تجارت اتفاق می‌افتد. برای مثال، در ایالات‌متحده، هر دو حزب بزرگ سیاسی به‌درستی جنبه‌های خاصی از سیاست تجاری نئولیبرالی را زیر سوال می‌برند. این ایده که سیاست‌های محلی و ارزش‌های فرهنگی - وقتی پای سیاست تجاری به میان می‌آید - اهمیتی ندارد، با ظهور کشورهای اقتدارگرا، به‌ویژه با ظهور چین رد می‌شود.

در نتیجه، دولت بایدن بسیاری از تعرفه‌های ترامپ را بر محصولات چینی حفظ کرده و به دنبال تقویت تولید داخلی کالاهایی است که برای امنیت ملی حیاتی هستند. ناسیونالیسم همیشه چیز خوبی نیست؛ اما زیر سوال بردن خِرد متعارف اقتصادی [چیز خوبی] است. کشورهای ثروتمندی مانند ایالات‌متحده نمی‌توانند همه‌چیز - به‌جز منابع مالی و توسعه نرم‌افزار- را به بازارهای نوظهور برون‌سپاری کنند، بدون اینکه خود - و سیستم اقتصادی گسترده‌تر- را در برابر شوک آسیب‌پذیر کنند.

بنابراین سیاست تجاری متعارف باید دچار تحول شود آن‌هم زمانی که کشورها و مناطق تعادل بین رشد و امنیت، کارآمدی و انعطاف‌پذیری را مورد بازاندیشی قرار می‌دهند. جهانی‌شدن به‌ناچار به منطقه‌ای شدن و بومی‌سازی تبدیل خواهد شد.بحث درباره تولید را در نظر بگیرید که نشان‌دهنده سهم نسبتا کوچک و رو به کاهش مشاغل در اکثر کشورهای ثروتمند و در بسیاری از کشورهای فقیر است. برخی از اقتصاددانان استدلال می‌کنند که کشورها باید کار کارخانه‌ای را کنار بگذارند؛ زیرا آنها زنجیره غذایی را با خدمات، بالا می‌برند و نیروی کار با مهارت پایین را با نیروی کار با مهارت بالاتر مبادله می‌کنند.

اما تولید و خدمات همیشه بیش از آنچه داده‌های شغلی نشان می‌دهند، درهم‌آمیخته بوده‌اند و روزبه‌روز بیشتر می‌شوند. تحقیقات نشان می‌دهد که انواع کسب‌وکارهای دانش‌بنیان بیشتر در مراکز تولیدی به وجود می‌آیند و باعث رشد کلی بالاتر می‌شوند. جای تعجب نیست که قطب‌های صنعتی مانند چین، آلمان، ژاپن، کره‌جنوبی و تایوان تصمیم گرفته‌اند از پایگاه‌های صنعتی خود به‌گونه‌ای محافظت کنند که ایالات‌متحده نمی‌کند. آنها این کار را نه با یارانه‌های بیهوده یا سیاست‌های شکست‌خورده مانند جایگزینی واردات، بلکه با تشویق و انگیزه دادن به صنایعِ دارای رشد بالا و آموزش نیروی کار برای حمایت از آنها چنین کرده‌اند. ایالات‌متحده و سایر کشورهای توسعه‌یافته اکنون به دنبال انجام این کار هستند؛ به‌ویژه در بخش‌های کلیدی زنجیره‌ تامین، مانند نیمه‌هادی‌ها و در صنایع مهم استراتژیک، مانند خودروهای برقی.سیاست قوی صنعتی به‌طور فزاینده‌ای در جهان پسا نئولیبرال رایج خواهد شد. حتی در ایالات‌متحده، اکثر دموکرات‌ها و تعداد فزاینده‌ای از جمهوری‌خواهان بر این باورند که دولت نقشی در حمایت از رقابت و انعطاف‌پذیری ملی دارد. پرسش این است که چگونه؟‌

یارانه دادن به مهارت‌سازی، تضمین تقاضای داخلی و هزینه کردن برای ثابت نگه‌داشتن قیمت کالاهای کلیدی احتمالا بخشی از پاسخ خواهد بود. ایالات‌متحده بیش از بسیاری از رقبای خود از جمله چین به نهاده‌های تولید خارج از کشور متکی است. این کشور تنها ۷۱درصد از تقاضای مصرف‌کننده نهایی خود را با کالاهای منطقه‌ای برآورده می‌کند؛ درحالی‌که چین ۸۹درصد و آلمان ۸۳درصد با چنین محصولاتی پاسخ می‌دهند. بر اساس برآوردهای «مک کینزی»، دستیابی به برابری با چین می‌تواند ۴۰۰میلیارد دلار به تولید ناخالص داخلی ایالات‌متحده بیفزاید و این بدون در نظر گرفتن درآمدهای آینده‌ حاصل از انرژی پاک و نوآوری‌های زیست‌فناوری پیشرفته مانند «ژن‌درمانی» است. تلاش‌های مرتبط با بیماری همه‌گیر برای پر کردن شکاف‌های زنجیره‌ تامین برای محصولات ضروری مانند تجهیزات حفاظت فردی و داروها - همراه با تلاش‌ها برای افزایش ظرفیت داخلی در حوزه‌های استراتژیک مانند باتری‌های الکتریکی، نیمه‌رساناها و مواد معدنی خاکی کمیاب - باعث ایجاد بادهای همسو برای تولید داخلیِ کالاهای با ارزش بالا شده است.

این در نهایت می‌تواند سود زیادی را برای ایالات‌متحده به همراه داشته باشد.با منطقه‌ای شدن و بومی شدن زنجیره‌های تامین و تجارت جهانی، تامین مالی جهانی نیز همین کار را انجام خواهد داد. تهاجم روسیه به اوکراین عواقب پایداری برای بازار ارز و سرمایه خواهد داشت. یکی از پیامدهای آن تسریع تقسیم سیستم مالی به دو سیستم است: یکی بر اساس دلار آمریکا و دیگری بر اساس یوآن. چین و ایالات‌متحده به‌طور فزاینده‌ای در حوزه مالی رقابت خواهند کرد و از ارز، جریان سرمایه و تجارت بهعنوان سلاح علیه یکدیگر استفاده خواهند کرد. سیاستگذاران ایالات‌متحده هنوز به‌طورجدی پیامدهای رقابت گسترده‌تر از این نوع را در نظر نگرفته‌اند: ارزش دارایی‌ها، حقوق بازنشستگی و سیاست همگی تحت تاثیر قرار خواهند گرفت. بازارهای سرمایه به مکانی برای دفاع از ارزش‌های لیبرال (مثلا از طریق تحریم‌ها علیه روسیه)، دنبال کردن استراتژی‌های رشد جدید و ایجاد ائتلاف‌های جدید تبدیل خواهند شد.

همه اینها به این معنی است که بازارها نسبت به ژئوپلیتیک بسیار حساس‌تر از گذشته خواهند بود.فناوری‌های غیرمتمرکز اجازه می‌دهد تا کالاهای بیشتری برای مصرف داخلی تولید شود؛ چیزی که ممکن است برای محیط‌زیست مفید باشد. «مزارع عمودی» با فناوری پیشرفته که به‌جای آب‌وهوای آسیب‌پذیر، روی دیوارهای شهر یا پشت‌بام‌ها تولید می‌شوند و می‌رویند، به‌عنوان راه‌حلی برای ناامنی غذایی در حال رشد هستند. شرکت‌های بزرگ - با داشتن تعداد بیشتری از زنجیره‌های تامین خود – به‌عنوان راهی برای محافظت از خود در برابر شوک‌های اقلیمی یا ژئوپلیتیکی به سمت یکپارچگی عمودی حرکت کرده‌اند.

فناوری‌های پیشرفته‌ تولید مانند پرینت سه‌بعدی این تغییر را به سمت سیستم‌های صنعتی بومی (محلی) سرعت می‌بخشند. چنین تولیدی باعث صرفه‌جویی در هزینه، انرژی و گازهای گلخانه‌ای می‌شود. طی همه‌گیری، این امر به رفع شکاف‌های زنجیره تامین کمک کرد و به همه‌چیز از ماسک‌ها و سایر تجهیزات حفاظتی گرفته تا دستگاه‌های آزمایش و حتی خانه‌های اضطراری، اجازه می‌داد به‌صورت محلی «چاپ» شوند. بازار پرینت سه‌بعدی از سال۲۰۱۹ تا ۲۰۲۰ رشد ۲۱درصدی داشته است و انتظار می‌رود تا سال۲۰۲۶ دو برابر شود. روی‌هم‌رفته، این روندها افزایش تولید محلی را پیش‌بینی می‌کند.

جهان پسا نئولیبرال

مانند جهان نئولیبرال، جهان پسا نئولیبرال چالش‌ها و همچنین فرصت‌هایی را به همراه خواهد داشت. برای مثال، جهانی‌زدایی با تعدادی از روندهای تورمی همراه خواهد بود (اگرچه فناوری همچنان کاهش‌دهنده‌ تورم خواهد بود). جنگ در اوکراین به گاز ارزان روسیه پایان داده است. فشار جهانی به سمت دنیای بدون کربن، مالیات دائمی بر مصرف سوخت فسیلی خواهد افزود. هزینه‌های شرکت‌ها و دولت‌ها برای تقویت زنجیره‌های تامین در کوتاه‌مدت به تورم دامن می‌زند (اگرچه تا حدی که صنایع استراتژیک مانند فناوری پاک را تقویت کند، اما در نهایت باعث رشد و بهبود موقعیت مالی کشورهایی که اکنون سرمایه‌گذاری می‌کنند، خواهد شد). در همین حال، پایان برنامه  خرید اوراق قرضه‌ فدرال‌رزرو ایالات‌متحده و افزایش مکرر نرخ بهره آن، محدودیتی برای پول آسان ایجاد می‌کند و قیمت کالاها و خدمات را بالا می‌برد.جنبه‌هایی از این واقعیت جدید خوب است. حساب کردن روی دولت‌های خودکامه برای تامین منابع حیاتی همیشه ایده بدی بود. انتظار اینکه کشورهایی با اقتصادهای سیاسی بسیار متفاوت از یک رژیم تجاری پیروی کنند، ساده‌لوحانه بود.

آلوده کردن کره زمین برای تولید و حمل کالاهای کم‌بازده در فواصل طولانی منطقی به نظر نمی‌رسد و حفظ نرخ‌های بهره از نظر تاریخی پایین برای سه دهه حباب‌های غیرمولد و خطرناک دارایی ایجاد کرده است. با این اوصاف، نمی‌توان از این واقعیت گذشت که جهان «جهانی‌زدایی‌شده»، حداقل در کوتاه‌مدت، تورم‌زا نیز خواهد بود که دولت‌ها را مجبور به انتخاب‌های سخت می‌کند. همه خواهان انعطاف‌پذیری بیشتری هستند؛ اما باید دید که آیا شرکت‌ها یا مشتریان هزینه آن را پرداخت خواهند کرد یا خیر؟ازآنجا‌که سیاستگذاران و رهبران تجاری ایالات‌متحده به دنبال پرداختن به این چالش‌ها هستند، باید از تفکر اقتصادی متعارف عقب‌نشینی کنند. به‌جای اینکه فرض کنیم مقررات‌زدایی، مالی‌سازی و فراجهانی شدن اجتناب‌ناپذیر هستند، آنها باید به استقبال عصر آینده منطقه‌ای شدن و بومی‌سازی بروند و برای ایجاد فرصت‌های اقتصادی مولد برای همه‌ بخش‌های نیروی کار تلاش کنند.

آنها باید بر تولید و سرمایه‌گذاری بر تامین مالی مبتنی بر بدهی تاکید کنند. آنها باید درباره افراد به‌عنوان دارایی فکر کنند، نه تعهدات، در ترازنامه و آنها باید از موفقیت‌ها و شکست‌های دیگر کشورها و مناطق بیاموزند و از تجربیات مکان‌های خاص، درس‌هایی از مکان‌های خاص بیاموزند. برای مدت‌های طولانی، آمریکایی‌ها از مدل‌های اقتصادی نامناسب استفاده می‌کردند تا تلاش کنند دنیای به سرعت در حال تغییر خود را درک کنند. این در اوج شیدایی نئولیبرال در دهه۱۹۹۰ کارساز نبود و قطعا امروز نیز کارساز نخواهد بود. وقتی پای بازار به میان می‌آید، «مکان» همیشه مهم بوده است و احتمالا بیش از هر زمان دیگری اهمیت پیدا خواهد کرد.