ریشه سیاسی بحران‌های اقتصادی

جیمز رابینسون در سراسر جهان از جمله در بولیوی، کلمبیا، هائیتی، جمهوری دموکراتیک کنگو، نیجریه و سیرالئون به تدریس و انجام کارهای میدانی می‌پردازد و مقالات متعددی تالیف کرده‌است. او همچنین کتاب‌های پرفروشی از جمله کتاب‌های «ریشه‌‌‌‌‌های اقتصادی دیکتاتوری و دموکراسی» (۲۰۱۲) و «راه باریک آزادی» (۲۰۱۹) را همراه با عجم‌‌‌‌‌اوغلو نوشته و منتشر کرده‌است. به سختی می‌توان به یک قضیه اصلی در حوزه سیاست یا سیاستگذاری فکر کرد که کارهای رابینسون برای کسی که به‌دنبال درک یا یافتن پاسخی عمیق‌تر است، نخستین نقطه توقف و تأمل نباشد. پژوهش‌های او درباره نهادها و عوامل سیاسی تعیین‌‌‌‌‌کننده شکوفایی جامعه، دستور کار برای نسلی از محققان تعیین کرد که به‌دنبال درک چگونگی ایجاد صلح و رفاه در مناطقی از جهان هستند که گرفتار  درگیری و فقر هستند. در گذشته معمول بود که محققان این نابرابری ریشه‌‌‌‌‌دار را به عواملی مانند جغرافیا، آب و هوا یا فرهنگ نسبت ‌‌‌‌‌دهند، با این‌حال رابینسون، عجم‌‌‌‌‌اوغلو و جانسون استدلال می‌کنند که نهادهای اقتصادی و سیاسی – چگونه سازماندهی پیدا می‌کنند و تاثیری که بر شهروندان یک جامعه می‌گذارند – باعث ایجاد این شکاف‌‌‌‌‌های درآمدی شدید بین ملت‌ها می‌شوند. برای درک مساله پیچیده علیت، محققان بخش‌هایی از تاریخ را ردیابی کردند. آنها به‌طور خاص به استعمارگری اروپایی‌‌‌‌‌ها در بخش‌های بزرگی از جهان که از حدود قرن شانزدهم آغاز شد، نگاه کردند. همان‌طور که استعمارگران در سراسر جهان مستقر می‌شدند، نهادهای جدیدی را نیز تاسیس کردند که بر فرصت‌ها و ثروت‌‌‌‌‌ها تاثیر می‌گذاشت و دسترسی به آموزش و مالکیت زمین. تفاوت بین نحوه عملکرد این نهادها، خواه بهره‌‌‌‌‌کش یا فراگیر، پیامدهای بزرگی برای شکوفایی بلندمدت یک ملت دارد، اگرچه رابینسون اذعان می‌کند که احتمالا ساده‌‌‌‌‌لوحانه است فکر کنیم پس از دریافت جایزه نوبل چیزی تغییر نخواهد کرد که او آن را «تجربه‌‌‌‌‌ای نسبتا سوررئال و خارج از بدن» توصیف کرد، او مشتاقانه منتظر ادامه پژوهش‌های در حال انجام خود است؛ از جمله پروژه دو کتاب و همکاری‌های آینده با همکارانی که نوبل گرفتند.

آرمان آیسلطان: کسب جایزه نوبل اقتصاد را به شما و همکاران‌‌‌‌‌تان تبریک می‌‌‌‌‌گویم. آیا انتظار شنیدن چنین خبری را داشتید؟ و چرا فکر می‌کنید پژوهش‌های شما که بیش از ۲۰ سال‌پیش به شکل تلاش‌های مشترک منتشر شد، اکنون مورد‌توجه و قدردانی قرارگرفته‌است؟

جیمز رابینسون: من فکر می‌کردم احتمالا چنین چیزی باشد، اما صادقانه بگویم، واقعا به آن فکر نمی‌کردم. فکر‌کردن به چنین چیزهایی می‌تواند باعث دلگیری و ناراحتی فرد شود. البته که دریافت جایزه نوبل خیلی خوشایند است، اما دانشمندان برجسته بسیاری در علم اقتصاد هستند که می‌توانستند این جایزه را دریافت کنند. بدیهی است که خوشحالم، اما واقعا در کانون توجهم نبود، اگرچه می‌دانستم احتمالش هست.

ما از زمان انتشار آن کتاب، پژوهش‌های زیادی انجام دادیم. اگر اینک از من بخواهید درباره توزیع ثروت در جهان صحبت کنم، اساسا به همان روشی که در کتاب توضیح دادیم، توضیح خواهم داد، پس از این نظر، من هنوز فکر می‌کنم این چارچوب مفیدی برای درک جهان است، اما هنوز چیزهای بسیاری برای درک‌کردن وجود دارد، مانند آنچه که واقعا در چین می‌گذرد. این یک نمونه روشن است، اما اگر از من درباره چین بپرسید، بازهم همین را خواهم گفت.

شما با دو برنده دیگر در بسیاری از دوران کاری خود همکاری نزدیک داشتید. چگونه کار را بین خود تقسیم می‌کردید؟ آیا یک فرآیند طبیعی وجود دارد، یا آگاهانه تصمیم می‌گرفتید که چه‌کسی چه جنبه‌های خاصی از پژوهش را مدیریت کند و پیش ببرد؟

ما حدود ۳۰ سال‌است که با هم کار می‌کنیم. ما هنوز هم دوستان خوبی هستیم، همچنان درباره ایده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها بی‌‌‌‌‌وقفه صحبت می‌کنیم. وقتی مدتی طولانی با افرادی کار می‌کنید و شناخت شخصی خوبی از هم پیدا می‌کنید، تقسیم وظایف و رسیدگی به جنبه‌های مختلف کار بسیار آسان می‌شود. هرکدام از ما احتمالا در چیزهای مختلفی مهارت و مزیت داریم، پس وقتی همدیگر را ملاقات می‌کنیم تا به بحث درباره ایده‌‌‌‌‌ها یا یک پروژه پژوهشی بپردازیم، خیلی آسان است که بگوییم: «خب، شما این بخش کار را انجام بده» یا «چرا به این موضوع توجه نکردید؟» اینها همه به روشی بسیار طبیعی اتفاق می‌افتد. ما یادداشت‌‌‌‌‌برداری نمی‌کنیم یا حساب نمی‌کنیم چه‌کسی چه‌کاری کرده. این کار را به شکل یک تلاش مشترک می‌بینیم.

آیا حوزه‌هایی بود که اختلاف‌نظر داشتید یا مجبور شدید افکار یکدیگر را به چالش بکشید؟

فکر می‌کنم ما واقعا خیلی اختلاف‌‌‌‌‌نظر نداریم. اگر اختلاف‌نظری باشد، بحث می‌کنیم و تقریبا همیشه به سمت تفسیری مشترک از آنچه واقع شده همگرایی پیدا می‌کنیم. ما سال‌ها درباره موضوعات خاصی بحث کرده‌‌‌‌‌ایم، مانند اینکه چگونه جنبه‌های معین و عوامل خاص، برای مثال ایده‌‌‌‌‌ها را، وارد تحلیل خود کنیم. هنگام بحث درباره رویدادهایی مانند انقلاب فرانسه یا انقلاب بلشویکی نقش ایده‌‌‌‌‌ها بسیار مهم است. صحبت درباره چنین انقلاب‌‌‌‌‌هایی بدون اشاره به ایده‌‌‌‌‌ها دشوار است. اما بسط‌دادن یک چارچوب علوم اجتماعی برای اندیشیدن در این‌باره که ایده‌‌‌‌‌ها چگونه خلق می‌شوند و تاثیرشان یا نقش فرهنگ چگونه است کار بسیار دشواری است. من در جنوب صحرای‌آفریقا زیاد کار کرده‌‌‌‌‌ام و به فرهنگ و تاریخ آفریقا بسیار علاقه‌‌‌‌‌مندم، بنابراین در این‌باره که چگونه فرهنگ را وارد این چارچوب کنیم خیلی بحث کرده‌‌‌‌‌ایم. نمی‌‌‌‌‌گویم اختلاف‌نظر داریم، اما قطعا چیزهایی وجود دارد که هنوز کاملا نمی‌دانیم چگونه بررسی کنیم و درنتیجه بسیار بحث می‌کنیم.

پژوهش شما دو نوع نهاد سیاسی و اقتصادی فراگیر و بهره‌‌‌‌‌کش را در نقطه متضاد با هم قرار می‌دهد. چرا این موضوع خاص مورد‌توجه شما بود؟

امروزه ثروتمندترین کشورهای جهان حدود ۳۰‌برابر ثروتمندتر از فقیرترین کشورها هستند. محققان مدت‌هاست به این فکر کرده‌اند که چرا این نابرابری وجود دارد‌ و چرا ادامه دارد. اقتصاددانان می‌دانند که چه چیزی باعث رونق و شکوفایی کشورها می‌شود و بنابراین من هرگز آنقدر به کشورهای ثروتمند علاقه‌‌‌‌‌مند نبوده‌‌‌‌‌ام. برای من، معما همیشه درباره کشورهای فقیر بوده‌است و اینکه چرا کشورهای فقیر نمی‌توانند از همه این مطالبی که در کتاب‌های درسی اقتصاد آمده است استفاده کنند؟ ما توانستیم از تکنیک‌‌‌‌‌های زیادی از اقتصاد کار و سایر بخش‌های اقتصاد استفاده کنیم و آنها را در مطالعه این موضوعات توسعه مقایسه‌‌‌‌‌ای وارد کنیم که معلوم شد بسیار قدرتمند است.

پس به گمانم موضوع و پرسش اصلی باید مساله نابرابری در جهان و چرایی وجود اختلاف عظیم درآمدی بین کشورهای فقیر و ثروتمند باشد. عوامل مختلفی در این قضیه دخیل هستند، اما فقط یکی از آنها اقتصادی است، پس طبیعی است که نهادهای اقتصادی را بررسی کنیم، چون این نهادها هستند که اقتصاد را ساختارمند می‌کنند و برانگیزه‌‌‌‌‌های اقتصادی تاثیر می‌گذارند. زمانی‌که شروع به این کار کردیم، اقتصاددانان از مدت‌ها پیش به این موضوع فکر کرده‌بودند، اما به‌نظر ما، اینکه درباره نهادهای اقتصادی صحبت کنیم و فقط به آنها توجه کنیم کافی نبود. برای مثال، اگر من بگویم علت تورم شدیدی که در آرژانتین مشاهده می‌شود اینست که دولت پول زیادی چاپ می‌کند، مساله حل شده‌است، چون با داشتن نظریه ابرتورم، راه‌‌‌‌‌حل آن‌هم متوقف‌کردن چاپ پول است. اکثر اقتصاددانان از این پاسخ راضی می‌شوند، اما از نظر من، چنین توضیحی کافی نیست چون توضیح نمی‌دهد چرا دولت خودش را درگیر و آلوده به چنین سیاست ناکارآمد و محکوم به شکستی می‌کند. اینجاست که عامل و نقش سیاست وارد صحنه می‌شود.

من زمانی‌که دانشجو بودم، هرگز نمی‌توانستم بفهمم چرا اقتصاددانان از متوقف‌شدن در آن سطحی که به‌نظرم خیلی سطحی و کم‌‌‌‌‌مایه می‌‌‌‌‌آمد، باید خرسند باشند. در پس این موضوعات اقتصادی آشکارا سیاست و مسائل سیاسی نهفته است و نهادهای سیاسی عرصه سیاست را ساختارمند می‌کنند، بنابراین به‌نظرم، فکر‌کردن به جنبه سیاسی قضایا  گام آشکار بعدی بود که باید برداشته می‌شد.

نظر شما درباره نقش تاجران و کاسبان و سرمایه‌داران بزرگی مانند ایلان ماسک در حمایت از نامزدهای سیاسی در انتخابات آمریکا چیست؟ آیا اقدامات آنها -مانند حمایت مالی یا ترویج ارزش‌هایی مانند آزادی بیان و حق حمل اسلحه – تاثیر معناداری بر فرآیند دموکراتیک دارد؟ فرادستان اقتصادی چه نقشی در شکل‌دادن به واقعیت‌های سیاسی دارند؟

این موضوعی است که ما درباره آن بسیار نوشته‌‌‌‌‌ایم: اثر مخرب و زیان‌‌‌‌‌آور نابرابری اقتصادی بر حوزه سیاست. من امیدوار هستم دهه‌‌‌‌‌ها پژوهش‌های من و همکارانم بتواند به کاهش نابرابری جهانی کمک کند و البته می‌دانم که اقتصاددانان برای حل این مشکل راه‌‌‌‌‌حل آنی ندارند. من فکر می‌کنم شاید ایده‌‌‌‌‌ها از نظر‌دادن اهرم‌‌‌‌‌ها به مردم یا‌دادن راه‌هایی برای فکر‌کردن درباره مشکلات جامعه‌‌‌‌‌شان مهم باشند. فقط امیدوارم این مسیر ادامه یابد و بتوانیم پیشرفت‌های خوبی در این زمینه داشته باشیم. ریشه افزایش شدید نابرابری اقتصادی طی ۴۰سال‌گذشته به سیاست بازمی‌گردد. برای مثال، ایلان ماسک در حال وارد‌شدن به‌کاری است که در آمریکای‌لاتین آن را «خرید  رأی و مشارکت در انتخابات» می‌نامند، یعنی از ثروت عظیم خود برای تبلیغ‌ علنی به نفع یک نامزد ریاست‌‌‌‌‌جمهوری استفاده کنید. چنین کاری به این شکل در آمریکا غیرمعمول است و افراد ثروتمند دارای ترجیحات سیاسی از دیرباز به روشی مخفیانه‌‌‌‌‌تر و ناشناس کمک‌های انتخاباتی خود را اهدا می‌کنند، اما سبک ماسک این‌گونه نیست، او علاقه دارد در کانون توجه و مهم باشد.

او خودش نمی‌تواند نامزد ریاست‌‌‌‌‌جمهوری شود، چون در آفریقای‌جنوبی به دنیا آمده و هرکس بخواهد رئیس‌‌‌‌‌جمهور شود باید در هنگام متولد‌شدن شهروند آمریکا باشد؛ در غیر‌این‌صورت‌ من مطمئن هستم که او نامزد می‌شد. صادقانه فکر می‌کنم چنین وضعیتی یک فاجعه است. او شهروند است و حق دارد نظر خود را ابراز کند، اما معتقد نیستم دموکراسی بتواند در‌برابر این حجم عظیم از هجوم پول مقاومت کند، به‌ویژه در شرایطی که نهادهای سیاسی در معرض تهدید هستند. اگر پرزیدنت ترامپ به‌قدرت بازگردد، نهادها در معرض خطر جدی خواهند بود. ترامپ اصلا به نهادها اهمیت نمی‌دهد و ترکیب نهادهای ضعیف و هجوم پول کلان می‌تواند برای دموکراسی در این کشور فاجعه‌‌‌‌‌بار باشد.

آیا آسیای‌مرکزی ازجمله قزاقستان را کانون بالقوه پژوهش‌های خود برای آینده درنظر دارید؟

این کار جذابی خواهد بود. من سال‌گذشته از قرقیزستان و ازبکستان بازدید کردم تا ترجمه‌‌‌‌‌های کتابم را رونمایی کنم و یک دوست خوب دارم که اقتصاددانی از ازبکستان است، بنابراین بله، قطعا آن را درنظر می‌‌‌‌‌گیرم، با این‌حال پژوهش‌های من به‌شدت تحت‌تاثیر پرسش‌‌‌‌‌هایی هستند که دنبال می‌کنم و این پرسش‌‌‌‌‌ها می‌تواند من را به هر کجای دنیا ببرد. من در مناطق آمریکای‌لاتین و آفریقا زیاد کار کرده‌‌‌‌‌ام و در حال‌حاضر سرگرم نوشتن کتابی درباره آفریقا هستم، بنابراین خواهان پژوهش درباره آسیای‌مرکزی هستم اما این کار واقعا به یافتن پرسش‌‌‌‌‌های مناسب برای کندوکاو علمی بستگی دارد، رویکردی که من در کارم استفاده می‌کنم.

شما در کارهای پژوهشی خود روی افغانستان هم تمرکز داشته‌‌‌‌‌اید که در آن زمان، قدرت متمرکزی وجود نداشت و توسعه اقتصادی کشور به توازن قدرت بین قبایل رقیب بستگی داشت. آیا می‌توان گفت با روی کار آمدن طالبان در سال‌های اخیر، تمرکز قدرت حاصل شده‌است؟ و اینک از جنبه توسعه اقتصادی افغانستان چه چیزی ممکن است تغییر کند؟

نکته جالب این است که طالبان، نسبت به هر دولت قبلی تحت‌حمایت آمریکا، کنترل بسیار بیشتری بر کشور دارد. تصورم این است که روسای‌جمهور قبلی افغانستان واقعا بر این کشور حکومت نمی‌کردند؛ آنها کنترل بسیار اندکی داشتند. از سوی دیگر، طالبان سازوکارها و ارتباطات اجتماعی بسیار عمیق‌تری برای اعمال کنترل دارند. با این حال، این یک پرسش پیچیده است که آیا طالبان از سوی بسیاری از افغانستانی‌‌‌‌‌ها به‌عنوان یک حکومت مشروع دیده می‌شود؟ از دیدگاه غربی، ممکن است چنین حکومتی کاملا نامشروع به‌نظر برسد، اما طبق استنباط من، حتی اگر تا حدودی ظاهری باشد، نشان می‌دهد چنین چیزی کاملا درست نیست. طالبان در‌درجه اول نماینده مردم پشتون است، اما افغانستان کشوری چندفرهنگی است – ازبک‌‌‌‌‌ها در شمال و گروه‌های بسیار دیگری وجود دارند - بنابراین این پرسش مطرح است که آیا طالبان واقعا یک حکومت برای همه افغان‌‌‌‌‌ها یا فقط بخشی از جمعیت است، با این‌حال تاکیدی که حکومت طالبان بر اسلام و مبانی اسلامی دارد بسیاری از مردم در افغانستان با آن همراهی می‌کنند.

فکر می‌کنم آمریکا نتوانست حکومتی کارآمد یا مشروع در افغانستان ایجاد کند و این کمکی به مردم نکرد، بنابراین به‌نوعی باید دوباره از نو شروع کرد. فکر می‌کنم کاری که اکنون باید انجام داد این است که باید به طالبان توجه داشت و با آنها تعامل کرد، روی موضوعاتی که مهم است کار کنیم و از تبدیل آنها به یک عنصر مطرود و منفور بین‌المللی اجتناب کنیم، زیرا اکنون آن یک دولت است. نمی‌دانم چرا دولتی که در چین است باید قانونی‌‌‌‌‌تر و مشروع‌‌‌‌‌تر از دولت افغانستان درنظر گرفته شود. می‌دانیم که آمریکا در افغانستان تحقیر شد، بنابراین به همین‌دلیل، تعامل با آنها تا حدی دشوار است، اما من دلیلی برای بدگویی‌کردن از آنها نمی‌بینم. مطمئنا چیزهایی وجود دارد که ما با آنها مخالفیم، مانند نحوه برخورد آنها با زنان و بسیاری از جنبه‌های دیگر که با ارزش‌های غربی ناسازگار است.

آیا هنوز هم می‌توان گفت نرخ رشد اقتصادی چین بیشتر از کشورهای توسعه‌‌‌‌‌یافته است؟ اگر چنین است، چگونه این را توضیح می‌‌‌‌‌دهید؟

خب، فکر می‌کنم نرخ رشد چین کند می‌شود، چون نمی‌توان برای همیشه با نرخ رشد ۱۰‌درصد در سال‌ادامه داد. فرآیندهای رشد اقتصادی به‌طور طبیعی در طول زمان کند می‌شوند. شما ابتدا با کارهای ساده‌‌‌‌‌تر شروع می‌کنید، اما با پیشرفت اقتصادی، کارها سخت‌تر و پیچیده‌‌‌‌‌تر می‌شود و به نوآوری بیشتری نیاز دارد که به رشد کندتر منجر می‌شود، بنابراین فکر می‌کنم طبیعی است و انتظار می‌رود که رشد چین کند شود، با این‌حال چین هنوز از نظر اقتصادی بسیار پویا است، احتمالا بیشتر از هر کشور درحال‌توسعه دیگری. نفوذ چین به انواع مختلف در حال گسترش است.

گزارش جالبی در نیویورک‌تایمز درباره چینی‌‌‌‌‌هایی خواندم که در حال خریدن فروشگاه‌های قهوه در ایتالیا هستند و با باریستاهای چینی که آنها را اداره می‌کنند، بنابراین انواع پدیده‌‌‌‌‌های بسیار جالب از گسترش چین از جهات مختلف وجود دارد.

با این‌حال، همان‌طور که ما در کتاب «چرا ملت‌ها شکست می‌خورند»‌ آوردیم، فکر نمی‌کنم که این رشد بتواند ادامه یابد. هیچ سابقه و نمونه تاریخی برای داشتن یک اقتصاد مدرن، فراگیر و نوآور زیر حاکمیت یک نظام سیاسی توتالیتر وجود ندارد. در نهایت، حزب کمونیست روی ماندن در قدرت و کنترل‌کردن مردم متمرکز شده‌است و در مقطعی از زمان چنین کاری احتمالا با رشد اقتصادی پایدار ناسازگار خواهدشد. این هنوز هم پیش‌بینی من درباره آینده چین است.

چه فرآیندهای اقتصادی جهانی که اکنون در حال وقوع است علاقه شما ما به‌عنوان یک اندیشمند را به خود جلب کرده‌است؟ اکنون روی چه موضوعاتی کار می‌کنید؟ انتظار انتشار چه کار بعدی می‌توانیم از شما داشته باشیم؟

خب، من روی موضوعات مختلفی کار می‌کنم. همان‌طور که اشاره کردم، در حال اتمام کتابی درباره آفریقا هستم، اگرچه مطمئن نیستم به‌طور کلی چقدر جالب خواهد بود. همچنین بسیاری از پروژه‌های پژوهشی کوچک‌تر در آفریقا و آمریکای‌لاتین دارم که بر روی پرسش‌‌‌‌‌های خاصی تمرکز دارند.

من و پروفسور آساموا به نقش ایده‌‌‌‌‌ها علاقه زیادی داریم. اگر به تاریخ جهان نگاه کنید، ما اغلب درباره این موضوع صحبت می‌کنیم که چگونه انسان‌ها جوامع مختلف را ایجاد می‌کنند و چگونه جوامع به‌طور جمعی نهادها و قوانینی را که تحت‌آن زندگی می‌کنند شکل می‌دهند، اما ما همچنین معتقدیم که ایده‌‌‌‌‌ها نقش مهمی در این فرآیند دارند. به‌طور کلی، فرهنگ و به‌ویژه ایده‌های مذهبی از نظر تاریخی، در گردهم آوردن جوامع بسیار مهم بوده‌است. این چیزی است که ما در حال‌حاضر خیلی به آن فکر می‌کنیم.

در مسیر پیشرفت شغلی،چه چیزی بر روی تفکر شما تاثیر گذاشته‌است؟

خب، فکر می‌کنم تاثیرات مختلفی وجود داشته‌است و من بسیار خوش‌‌‌‌‌شانس بودم که افراد زیادی به من کمک کردند و تشویقم کردند. من در کنفرانسی در دانشگاه شیکاگو همین دوشنبه گذشته، به این موضوع اشاره کردم که مشاور پایان‌‌‌‌‌نامه من زمانی‌که دانشجوی دکترا در دانشگاه ییل بودم، در شکل‌دادن به طرز فکر من درباره جهان بسیار مهم بود. یکی از افرادی که در آنجا به آن اشاره نکردم، اما او نیز بسیار مهم بود، کنت سوکولوف است. او مورخ اقتصادی در دانشگاه کالیفرنیای لس‌آنجلس بود که سال‌های پیش درگذشت. نخستین کار من در آمریکا در لس‌آنجلس، تدریس در دانشگاه کالیفرنیای جنوبی بود و با کنت دوست بسیار خوبی شدم. او برخی پژوهش‌های اساسی درباره توسعه اقتصادی مقایسه‌‌‌‌‌ای قاره آمریکا انجام داد، به‌ویژه اینکه چرا سطح زندگی در آمریکای‌شمالی از آمریکای‌لاتین فاصله گرفت و واگرا شدند.

آن کار برای ما بسیار مهم بود. به‌نوعی، او بیشتر یک مورخ اقتصادی بود-او فرضیه‌‌‌‌‌ها را آزمون نمی‌کرد یا رگرسیون انجام نمی‌داد-اما کار او در ارائه چارچوبی که به هدایت کارهای اولیه ما کمک کرد و در نهایت به‌جایزه نوبل منجر شد، بسیار مهم بود، بنابراین فکر می‌کنم کار کنت، همراه با نویسنده همکارش استنلی انگرمن-که هر دو از دوستان بسیار خوب من بودند-بسیار تاثیرگذار بود. افراد زیادی هستند که به من الهام بخشیدند. یکی از آخرین افرادی که به او اشاره می‌کنم، مورخ بزرگ آفریقا، یان وانسینا است که او نیز درگذشت. کار او برای من بسیار تاثیرگذار بود؛ او برنامه‌‌‌‌‌ای برای اندیشیدن به تاریخ عمیق آفریقا تنظیم کرد که به‌نظرم شگفت‌‌‌‌‌انگیز بود. وقتی شروع به خواندن کتاب‌هایش کردم، واقعا اعجاب‌‌‌‌‌انگیز بودند و این فرصت را داشتم که پیش از دنیا رفتنش کمی با او آشنا شوم. او یک محقق الهام‌‌‌‌‌بخش و شگفت‌‌‌‌‌انگیز بود.

می‌‌‌‌‌دانم که کمتر از یک ماه از اعلام جایزه نوبل گذشته است، اما می‌خواهم بپرسم برنده‌شدن جایزه نوبل چه تاثیری بر زندگی روزمره یا رویکرد کاری شما داشته‌است؟ آیا تغییرات غیرمنتظره یا فرصت‌های جدیدی از زمان اعلام وجود داشته‌است؟

بله، من از زمان اعلام جایزه هیچ فرصتی برای کار‌کردن نداشتم. صدها کار از این قبیل انجام داده‌‌‌‌‌ام؛ صحبت‌کردن با آدم‌های مختلف، انجام مصاحبه و پاسخ‌دادن به ایمیل. فکر می‌کنم هفته گذشته ۵‌هزار ایمیل دریافت کردم، بنابراین صادقانه بگویم، من هنوز پاسخ را نمی‌دانم. برای پاسخ‌دادن به پرسش شما هنوز خیلی زود است؛ من هنوز در این نوع به‌‌‌‌‌هم ریختگی هستم، پس چند ماه دیگر باید دوباره از من بپرسید، اما به‌طور کلی من فکر نمی‌کنم این اتفاق چیزی را تغییر دهد. این یک قدردانی بزرگ است و من فقط امیدوارم که بتوانیم به همین کار ادامه دهیم. این کاری است که ما در آن مهارت داریم  و  واقعا دوست داریم.

چالش بزرگ بعدی یا هدف زندگی خود را چه می‌بینید؟

یکی از چیزهایی که در چند سال‌اخیر بر روی آن تمرکز کرده‌‌‌‌‌ام، تدریس در آفریقا و همکاری با دانشمندان جوان آفریقایی و همچنین دانشمندان غربی برای بهبود کیفیت آموزش علوم اجتماعی در آنجا است، درحالی‌که ابتکاراتی وجود دارد، احساس می‌کنم آنها از جنبه فکری و اندیشه‌‌‌‌‌ای به اندازه کافی جاه‌‌‌‌‌طلبانه و همه‌‌‌‌‌جانبه نبودند.

چیزی که دوست دارم ببینم این است که دانشمندان و روشنفکران آفریقایی بیشتری در بحث‌های مربوط به این قاره شرکت کنند. بیشتر اوقات، وقتی به یک کنفرانس درباره آفریقا می‌‌‌‌‌روید، اکثریت شرکت‌‌‌‌‌کنندگان گروهی از سفیدپوستان هستند. ما به آفریقایی‌‌‌‌‌های بیشتر، دانشمندان آفریقایی بیشتری نیاز داریم. این چیزی است که من برای آن زمان و تلاش زیادی صرف کرده‌‌‌‌‌ام و واقعا امیدوارم بتوانم در این زمینه پیشرفت کنم.

در شکل‌گیری تفکر شما چه کتاب‌هایی تاثیرگذارتر بوده‌اند؟ از آثار اخیر-چه دانشگاهی و چه غیرآکادمیک-که به درک بهتر پویایی جهانی کمک کند، کدام‌ها را به خوانندگان توصیه می‌کنید؟

می‌‌‌‌‌توانیم درباره کتاب‌های زیادی صحبت کنیم. فکر می‌کنم یکی از کتاب‌هایی که در دوران دانشجویی برای من بسیار مهم بود، کتابی از رابرت بیتس به‌نام «بازارها و دولت‌ها در آفریقای گرمسیری» بود که نوعی تبیین سیاسی برای افول اقتصادی در آفریقای پسااستعماری بود. فکر می‌کنم آن کتاب خیلی تاثیرگذار بود. البته الان که درباره‌‌‌‌‌ این مسائل فکر می‌کنم اصلا آنطوری که آن کتاب گفته بود نیست، اما کتاب خیلی تاثیرگذاری بود. اینکه اقتصاد و سیاست را گردهم بیاوری، برای من واقعا هیجان‌‌‌‌‌انگیز بود.

فکر می‌کنم کتاب جرد دائموند با عنوان «تفنگ‌‌‌‌‌ها، میکروب‌‌‌‌‌ها و فولاد» از این نظر بسیار الهام‌‌‌‌‌بخش است که چگونه به پرسش‌‌‌‌‌های بزرگ درباره توسعه مقایسه‌‌‌‌‌ای و تطبیقی در طول تاریخ پرداخته شود. کتابی از آیان موریس با عنوان «چرا غرب استیلا پیدا کرد البته تا اینجای کار» که درباره روابط چین و غرب است، اگرچه من با نتیجه‌‌‌‌‌گیری آن موافق نیستم، اما هنوز کتاب بسیار جذاب و همه‌‌‌‌‌کس فهمی است.  کتاب زیبایی از دو باستان‌‌‌‌‌شناس جویس مارکوس و کنت فلانری به‌نام «ایجاد نابرابری» وجود دارد که به منشأ نابرابری در جامعه بشری و زمان ظهور نابرابری، به ۱۰‌هزار سال‌قبل می‌پردازد. من این نوع آثار تاریخی را خیلی دوست دارم.

نمی‌دانم این کتاب‌‌‌‌‌ها چقدر برای دیگران قابل‌استفاده و همه‌‌‌‌‌کس‌‌‌‌‌ فهم هستند، اما «اسلحه، میکروب‌‌‌‌‌ و فولاد» مطمئنا بسیار قابل‌فهم و هیجان‌‌‌‌‌انگیز است. بازهم با این نتیجه‌‌‌‌‌گیری آن کاملا مخالفم. به‌نظر من سرنوشت جامعه بشری را جغرافیا تعیین نمی‌کند. من معتقدم که سرنوشت جوامع واقعا توسط خود انسان‌ها تعیین می‌شود که چگونه جامعه خود را می‌‌‌‌‌سازند. من فکر نمی‌کنم موفقیت یا شکست ناشی از عواملی باشد که دائموند روی آنها تمرکز می‌کند، اما این واقعا یک کتاب درخشان است و شما را وادار به فکر‌کردن می‌کند.

در خارج از حوزه اقتصاد و سیاست چطور؟ آیا رمان موردعلاقه‌‌‌‌‌ای دارید که بخواهید پیشنهاد دهید؟

به نظرم رمان‌‌‌‌‌ها بسیار قدرتمند هستند، درحالی‌که من تمایل دارم به علوم اجتماعی توجه و تمرکز داشته باشم، رمان‌‌‌‌‌ها روشی قدرتمند برای اندیشیدن درباره جامعه ارائه می‌دهند. گاهی حتی به دانشجویان کلاس‌هایم درباره آفریقا می‌‌‌‌‌گویم؛ اگر می‌خواهید جامعه آفریقا را درک کنید، رمان‌‌‌‌‌ها، آنجا را بهتر از کتاب‌های دانشگاهی به تصویر می‌‌‌‌‌کشند. برای مثال، کتاب «همه چیز فرومی‌‌‌‌‌پاشد» نوشته چینوا آچه‌به، کتابی شگفت‌‌‌‌‌انگیز درباره جامعه پیش از استعمار در شرق نیجریه کتاب زیبایی است.

همچنین اگر می‌خواهید درباره کلمبیا بیاموزید، احتمالا باید با کتاب «صد سال‌تنهایی» گابریل گارسیا مارکز شروع کنید. من از ادبیات لذت می‌‌‌‌‌برم، به‌ویژه ادبیاتی که به سیاست و جامعه می‌پردازد. من اخیرا کتاب «روزگار سخت» ماریو بارگاس یوسا را خواندم که درباره کودتای سال‌۱۹۵۴ در گواتمالا است که عمدتا از سوی شرکت چندملیتی یونایتد فروت (The United Fruit Company) علیه دولتی که خواهان اجرای اصلاحات ارضی است هدایت می‌شود. بنابراین، من رمان‌‌‌‌‌های زیادی درباره آفریقا و آمریکای‌لاتین و سایر نقاط جهان می‌‌‌‌‌خوانم، اما بیشتر به سمت رمان‌‌‌‌‌هایی گرایش دارم که درباره جامعه، مشکلات اجتماعی و تاریخ باشند.

منبع: https://en.inform.kz/news/nobel-economist-discusses-the-role-of-political-institutions-global-dynamics-and-his-upcoming-works-james-a-robinson-in-an-exclusive-interview-۱۰f۵d۳/