ارکان هژمونی آمریکایی
چارچوب تئوریک نظریه ثبات هژمونیک (hegemonic stability theory)
طرفداران تئوری ثبات هژمونیک یا ثبات مبتنی بر سیطره استدلال میکنند که اقتصاد آزاد در سطح جهانی مستلزم کسب قدرت مهاجم و غالب (هژمون) است. دنیا باید دارای یک سرکرده یا رهبر باشد به نحوی که فقط او سیطره خود را در سراسر جهان بگشاید و نظام بینالملل یکسانی ایجاد کند. چالز کیندبرگ میگوید: «دنیا به یک ثباتدهنده نیاز دارد و فقط یک ثباتدهنده.» براساس این تئوری، قدرت هژمونیک باید ثبات سیستم را طوری حفظ کند که اقتصاد آزاد در دنیا یک سلسله کالاهایی را تحت عنوان کالاهای همگانی تولید کند. رابرت گیلپین (Gilpin) میگوید کلمه کلیدی در این تئوری اقتصاد است یعنی ثبات دنیا در گرو تجارت آزاد، ایجاد مناطق آزاد تجاری و برداشتن تعرفهها و گمرکات، ایجاد بازارهای جهانی واحد، ایجاد رژیم پولی واحد، برداشتن موانع اقتصادی و برداشتن مرزهای ملی است. برای این کار باید با قدرت درست یک هژمونHegemony باشد. براین اساس، قبل از جنگ جهانی دوم این قدرت بریتانیا بوده است که یکسری رژیمها را از قبیل رژیم دریاها، رژیم نفتی و رژیم پولی استرلینگ را بنا نهاد، اما بعد از جنگ جهانی دوم آمریکا به موجب مذاکرات برتون وودز(Berton woods)یکسری رژیمها را ایجاد کرد مانند بانک جهانی، IMF، گات و رژیم پولی دلار. درست است که آمریکا این رژیمها را برای منافع دولت خود، شرکتهای چند ملیتی و اتباع خود ایجاد کرده است، ولی این رژیمها مانند پارکها و پیادهروهایی هستند که شهرداری در سطح شهر ایجاد میکند که به آنها کالاهای همگانی (public goods)گفته میشود. این کالاها برای استفاده همگان است. درست است که شهرداری خانه عدهای را خراب میکند اما پارک، خیابان و پیادهرو مورد استفاده عموم قرار میگیرد.
به این ترتیب، صاحبان قدرت هزینه تشکیل یک رژیم اقتصادی یا امنیتی را میپردازند و قواعد آن را مینویسند و کشورها نیز در این ترتیبات رژیم بهصورت سواری رایگان (free rider) سود میجویند. با همه این اوصاف در صورتی که قدرت هژمونیک آن رژیم را در تضاد منافع خود ببیند، هرزمان که بخواهد به آن قواعد که خود ساخته است پشت پا میزند و از آن رژیم خارج میشود. این موضوع در خصوص خروج آمریکا از معاهده برجام و پیمان آب و هوایی پاریس صادق است. آمریکا نشان داد زمانی که ترتیبات یک رژیم با منافع آن کشور در تضاد است هزینههای ناشی از کنار گذاشتن آن را میپردازد.
تبعات خروج برای اروپا
۱- اروپا نشان داد که همچنان وابسته به قدرت آمریکا است. سفر مقامات اروپایی برای نجات برجام به روشنی نشانگر عجز و ناتوانی آنها در مقابل قدرت آمریکا بود. مذاکرات آنها با ترامپ بینتیجه ماند و به این ترتیب ترامپ با خروج از برجام سیطره و قدرت هژمونیک آمریکا را در برابر اروپا به نمایش گذاشت.
۲-اروپا مثل گذشته رهبران قدرتمندی مانند شارل دوگل و مارگارت تاچر را ندارد که بتوانند جلوی قدرت آمریکا مقاومت کنند. عاجز ماندن رهبران اروپا در مقابل ملاقات با ترامپ، حکم دستبوسی آنها با یک رهبری هژمونیک در یک نظام تک قطبی را به نمایش گذاشت.
۳- اقتصاد و امنیت اروپا همچنان در گرو ایالاتمتحده آمریکا است. همانند وضعیت احیای اروپا پس از جنگ جهانی دوم در چارچوب طرح اقتصادی مارشال و طرح نظامی ناتو، آمریکا بار دیگر نشان داد که میتواند در هر زمان که بخواهد با وضع تعرفههای تجاری با اروپا مانع از تجارت صنایع فولاد و آلومینیوم شود. در زمینه امنیت نیز هنوز ایالات متحده آمریکا چتر نظامی ناتو را بهعنوان محافظ اروپا نگاه داشته است.
۴- با خروج آمریکا از برجام، منافع ملی کشورهای اروپایی بهطور کل با توجه به خروج شرکتهای سرمایه گذار اروپا از بازار ایران متضرر شده است. در همین ارتباط لازم به ذکر است بر خلاف کشورهای در حال توسعه که دولتها سیطره کامل بر فعالیت شرکتهای تجاری وسرمایهگذاری دارا هستند؛ دولتهای اروپایی فقط بازوی اجرایی شرکتهای تجاری و سرمایهگذاری اروپایی هستند و دستورات آن شرکتها را اجرا میکنند. لذا خروج آمریکا از برجام باعث شکاف میان شرکتهای اروپایی و دولتهای متبوع آنها شده است.
تبعات خروج در رابطه با ایران
۱- باید توجه داشت که آمریکا نقش پلیس بد و اروپا نقش پلیس خوب را در پرونده ایران بازی میکنند. آمریکا و اروپا درخصوص موضوعات امنیتی و راهبردی بایکدیگر اتفاق نظر دارند، اما در حوزه اقتصادی ممکن است جنگ تجاری داشته باشند.
۲- جدای از صحبتهای دیپلماتیک مقامات کشورهای اروپایی در تریبونهای رسمی، شرکتهای تجاری و سرمایهگذاری اروپا، زمانی که تحریمهای یکجانبه آمریکا بیشترین فشار را بر آنها وارد آورد، گوششان به این حرف دولتها نخواهد بود، زیرا شرکتها بهصورت شبکهای (networking)کار میکنند و اولین تیری که از ماشه (مانند خروج آمریکا از برجام) شلیک شود فرار میکنند. یعنی شرکتها در هماهنگی کامل با یکدیگر هستند، زیرا ریسک و خطر برای یکی از آنها به معنی ریسک برای دیگری خواهد بود. حتی ممکن است ارزش سهام آنها در بورسهای بزرگ جهانی افت کند. بنابراین همین ریسک سیاسی برای این موضوع کافی است چه برسد به مسائل حقوقی که نیازمند زمان است و زمان یعنی پول از منظر شرکتها.
۳- برجام در چارچوب قطعنامه ۲۲۳۱ خطر جنگ را از ایران دور کرد، این در حالی است که ۵۶ میلیارد دلار از داراییهای ایران به موجب احکام و آرای دادگاههای آمریکا بلوکه شدهاند.
۴- همچنین بیش از ۵۰ درصد از پرداختهای بینالمللی از طریق ترتیبات مبتنی بر رژیم دلار انجام میپذیرد. با برگشت تحریمهای آمریکا، نظام پولی ایران با مشکلات زیادی مواجه میشود، به همین دلیل بانکهای خارجی از جریمههای نجومی در ترس و هراسند.
۵- از سوی دیگر منازعات جناحهای داخلی کشور باعث تصلب ساختاری داخلی شده است و اقتصاد نحیف ایران تضعیف میشود. این در حالی است که ما هنوز کمرمان از تحریمهای بینالمللی راست نشده است، چگونگی ادامه برجام و کنار گذاشتن برجام با یک رهیافت جدید در تعاملات بینالمللی از سوی جناحهای داخلی مورد چالش قرار گرفته است.
برجام و قدرت هژمونیک
در چارچوب نظریه ثبات هژمونیک برنامه جامع اقدام مشترک یا برجام (JCPOA) بهعنوان یک فرصت تاریخی پنجرهای را برای روابط ایران با جهان باز کرد. بر اساس تئوری مذکور قدرت هژمونیک تصمیم گرفت که هزینه تشکیل یک رژیم اقتصادی یا امنیتی را بپردازد و قواعد آن را بنویسد و کشورها نیز در این ترتیبات رژیم بهصورت سواری رایگان (free rider) سود جویند. همانطور که گیلپین معتقد است برای اینکه تز اصلی تئوری رعایت شود یعنی برای اینکه اقتصاد لیبرالیسم، در دنیا رواج پیدا کند، هژمون یا سرکرده باید قادر(able) و مایل(willing) باشد که هرگونه تهدید(threat) سیستم را از میان بردارد. مطابق این استدلال، ثبات سیستم یک متغیر وابسته به قدرت و مهمتر از آن تمرکز قدرت است. تمرکز قدرت منجر به ثبات سیستم میشود که همکاری نیز یک متغیر وابسته به قدرت است، چراکه این رهبر یا سرکرده است که رژیمهای بینالمللی را ایجاد کرده و موجب تسهیل همکاری میشود. نظریهپردازان تئوری ثبات هژمونیک یا ثبات مبتنی بر سیطره، چند ویژگی را برای سرکرده قائل هستند:
۱ – کنترل بر مواد خام (Control over raw material)
۲ – کنترل بر منابع سرمایه (Control over sources of capital)
۳ – کنترل بر بازار (Control over market)
۴ – کنترل بر کالاهای دارای ارزش افزوده بالا (Control over high surplus value goods)
۵ – کنترل بر نرخ ارز (Control over exchange rate)
ضمن آنکه در کنار پارامترهای اقتصادی رهبر باید از نظر قدرت نظامی بهخصوص در بخش هستهای و بازدارنده یکهتاز بوده و علاوه بر توان نظامی باید یک نوع ایدئولوژی مردمپسند همچون دموکراسی و حقوق بشر را ترویج کند. به همین دلیل است که برای مثال گفته میشود چون ژاپن و آلمان، نژادپرست هستند، هرگز رهبر نخواهند شد. مضافا اینکه از لحاظ نظامی عقب بوده و بر مواد خام کنترل ندارند. به موجب این نظریه تمرکز قدرت باعث ثبات سیستم و تکثیر قدرت باعث بیثباتی میشود. این به آن مفهوم است که ثبات نظام بینالملل رابطه مستقیمی با قدرت هژمون یا سرکرده دارد.
در رابطه با قدرت هژمونیک آمریکا نظرات متفاوتی تا بهحال مطرح بوده است. نویسندگان آمریکای شمالی همچون هانتینگتون و بروس راس ادعا کردهاند که قدرت آمریکا در حال احیا شدن است (Revivalists)، حال آنکه دسته دوم معتقدند قدرت آمریکا رو به زوال است ولی در یک تا دو دهه آینده بهعنوان یک دولت قوی در دنیا مطرح خواهد بود (Declinists). مایکل هاز و گیلیپین معتقدند نهادهای برتون وودز(Berton woods) در اثر ضعیف شدن قدرت آمریکا خدشهدار شدهاند و اقتصاد لیبرال در معرض تهدیدات است. علاوه بر این، برخی نویسندگان در روابط بینالملل از قبیل دیوید لیک و راپکین معتقدند آمریکا رو به ضعف است و اگرآلمان و ژاپن از آن حمایت نکنند رژیمهای ایجاد شده ضعیف خواهد شد. در واقع لیک درصدد نجات تئوری ثبات هژمونیک یا ثبات مبتنی بر سیطره است. رابرت کوهین در کتاب After Hegemony معتقد است هر کشوری بالاخره برای همیشه نمیتواند رهبر باشد. آمریکا هم سرانجام روزی ضعیف خواهد شد. برای اینکه قدرتهای جدید خواهند دید که برای ایجاد رژیمهای جدید باید هزینه بپردازند و به خاطر جنبههای مالی و هزینههای دیگر همین رژیمها را حفظ خواهند کرد.
نظام سلسله مراتبی قدرت
در روابط بینالملل، در نظام سلسله مراتبی غیردستوری، جهتگیری سیاست خارجی هریک کشورها متناظر منافع ملی آنها شکل میگیرد. در واقع کشورها در پیوست به معاهدات و پیمانهای بینالمللی و بهطور کلی در سیاست خارجی بهدنبال سود و منفعت هستند و به اصطلاح اقتصادی داخلی shopping انجام میدهند و بر این اساس سود و زیان روابط خارجی خود را تنظیم میکنند. برای مثال روسیه بهعنوان متحد راهبردی ایران، از سوی دیگر منافع آن کشور ایجاب میکند تا روابط مناسب با اسرائیل داشته باشد. چین بهعنوان یک قدرت جهانی در دو سوی روابط با آمریکا و کشورهای در حال توسعه مانند ایران قرار دارد، این در حالی است که حجم تجاری کل کشورهای اروپا بهعنوان اتحادیه اروپا با آمریکا فقط کمی بیشتر از چین است حالا چگونه تصور میشود چین این حجم تجارت را در موضوع برجام با آمریکا حل و فصل کند؟ انگلیس که اعلام کرد در یک برنامه درازمدت در دوران پسابرجام میلیاردها دلار در ایران سرمایهگذاری خواهد کرد چگونه باید تضامین تحریمهای یکجانبه آمریکا را برای شرکتهای خصوصی فراهم آورد؟ از سوی دیگر شرکتهای خودروسازی PSA پژو و سیتروئن و بسیاری از پروژههای دیگر فرانسه و آلمان و دیگر کشورهای اروپایی در صنایع مختلف ایران بهویژه انرژیهای تجدیدپذیر چگونه از حمایتهای حقوقی در قبال ترجیح بازار ایران نسبت به سایر بازارهای بینالمللی برخوردار خواهند شد. همه پرسشهایی هستند که نیازمند راهکار اساسی از سوی اروپا در رابطه با ایران خواهد بود.
ارسال نظر