انقلاب علمی
این گفته پروفسور هربرت باترفیلد درباره انقلاب علمی که از زمان پیدایش مسیحیت همه چیز را تحتالشعاع قرار داده و رنسانس و اصلاح دین را به درجهای از رویدادهایی فرعی تنزل داده است» بیانگر دیدگاه بسیاری از تاریخ نویسان معاصر است. بنابراین تاریخنویسان تشخیص میدهند که گسترش اندیشه علمی بین ۱۵۰۰ و ۱۷۰۰ در پدید آمدن تمدن جدید نقشی حساس داشته است. خود این تشخیص، که به تازگی به آن دست یافتهاند، نتیجه تاثیر با اهمیت علم بر زندگی نسل ما است. در قرن بیستم، علم دنیا را، خواه از نظر فکری و خواه از نظر مادی، از بیخ و بن زیر و رو کرده و دوباره ساخته است. به این منظور، علم برداشت ما را از گذشته با همان شدتی دگرگون کرده است که انتظارات ما را از آینده. از نظر مادی ما در دنیایی نو و در حال دگرگونی زندگی میکنیم. از نظر فکری هم دنیا را به شکلی متفاوت میبینیم؛ بهگونهایکه روند طبیعت و حتی تاریخ برای ما منطقی متفاوت دارد. خلاصه، انقلاب علمی بین سالهای ۱۵۰۰ تا ۱۷۰۰ در درجه اول انقلابی فکری بود: آن انقلاب به آدمیان آموخت که بهگونهای دیگر بیندیشند. بعدها، یعنی در دوره انقلاب صنعتی و در حدود۱۸۰۰ بود که از این اندیشه استفاده عملی جدیدی شد که این حالت گرایش به ظواهر را به تمدن ما بخشید؛ ولی خود انقلاب صنعتی در تصویری که مردم از دنیا در نظر داشتند تفسیری اساسی ایجاد کرد.
این تغییر اساسی «دنیای چیزهایی را که بنا بر ماهیت کمال مطلوبشان ردهبندی شده بودند به دنیای رخدادهایی بدل میکرد که دارای توالی منطقی بودند. دیدگاهی که پیش از ۱۵۰۰ درباره چگونگی جریان امور دنیا وجود داشت با دیدگاه کنونی ما کاملا تفاوت دارد. تفاوتها آنقدر زیاد است که مجسم کردن دیدگاه پیشین دشوار به نظر میآید. در واقع، دشوارترین کار تاریخی این است که مانند تمدنی دیگر بیندیشیم: توجیههای آن تمدن را منطقی و دیدگاه آن را از دنیا طبیعی به شمار آوریم. از همان نخست باید بدانیم که صرفا از سر نادانی نبود که نقاش قرون وسطایی چهره حضرت مسیح را در نقاشیاش بزرگتر از آنی میکشید که پرسپکتیو اجازه میداد، از سر کندذهنی نبود که مسافری قرون وسطایی فیل را حیوانی با پنج پا توصیف کرده بود که از یکی از پاهایش به جای دست استفاده میکند.
در نظر ما حکایت آن مسافر احمقانه است؛ زیرا میدانیم که فیل در شمار پستانداران و تابع قوانین تکامل است، ما از نوع شباهت و ارتباط فیل با پستاندارانی چون اسب و ببر یا بالن و انسان باخبریم؛ ولی در نظر انسانهای قرون وسطی این ارتباطها شکل دیگری داشت؛ جهان به شکلی دیگر سازمان یافته بود، همانگونه که امروز برای تمدنهایی جز تمدن ما به شکلی دیگر سازمان یافته است. امروز هم، نباید انسانی ابتدایی را که میگوید او خود حیوان توتم خویش است ریشخند کرد و نباید جزیرهنشینی را که برای هر درختی نامی دارد، ولی نامی برای درخت ندارد نادان شمرد؛ چرا که برداشت آنان از طبیعت متفاوت است.