اما اجازه دهید چالش‌های اقتصاد ایران و موضوع خصوصی‌سازی آن را از زاویه دیگری ببینیم. بهتر است داستان این چالش و زاویه آن را از زبان آلن گرین اسپن، رئیس کل اسبق و قدر فدرال‌رزرو بیان کنم؛ خاطره‌ای که او در اواخر دوران اتحاد جماهیر شوروی به مسکو سفر کرده بود و آن را در کتاب خاطرات خودش آورده است. بدون شک شاکله اقتصاد ایران و شوروی سابق و روسیه امروز از بعضی جهات شبیه به هم هستند. هر دو اقتصاد سیستم برنامه‌ریزی متمرکز داشته‌، هر دو اقتصاد به دنبال خصوصی‌سازی رفته‌ و هر دو اقتصاد دچار الیگارشی شده‌اند.آلن گرین اسپن در خاطرات خود می‌نویسد که حدود یک سال قبل از فروپاشی دیوار برلین به مسکو دعوت شده بود تا درباره اقتصاد سرمایه‌داری با مدیران و استادان اقتصاد آن کشور صحبت کند؛ یعنی در سال۱۹۸۹ که تقریبا چهار سال از دو طرح بزرگ گورباچف یعنی پروسترویکا و گلاسنوست می‌گذشت که برای بازسازی و اصلاح اقتصاد و جامعه شوروی تدوین شده بود.

اهداف اصلی پرسترویکا عبارت بودند از: تمرکززدایی اقتصادی و آزادی عمل دادن به واحدهای تجاری شوروی، پرهیز از اقتصاد برنامه‌ریزی‌شده توسط دولت مرکزی و ترویج و تشویق ابتکار بخش خصوصی. هدف گورباچف از پرسترویکا انطباق اقتصاد شوروی با کشورهای سرمایه‌داری قرن بیستم بود. این اهداف را ما می‌توانیم در برنامه‌های توسعه‌ای ایران و تفسیر صدر و ذیل اصل۴۴ هم مشاهده کنیم. آلن گرین اسپن که رئیس فدرال‌رزرو آمریکا بود، می‌توانست بهترین فرد در ارائه سیاست‌های اقتصادی سرمایه‌داری باشد. او می‌نویسد که وقتی سخنرانی‌اش در جمع مدیران و استادان اقتصاد شوروی پایان یافت، سوالاتی که از او شده بود وی را متعجب ساخته بود؛ نه از این بابت که آنها از اقتصاد سرمایه‌داری اطلاعی نداشتند، بلکه از این جهت که کاملا به کارکرد اقتصاد سرمایه‌داری واقف بودند و تمام ابعاد آن را می‌شناختند.

وقتی او این تعجب را از دانش مدیران اقتصادی و حتی استادان اقتصاد شوروی بیان کرد، به او گفته شد که درکتابخانه دانشگاه‌های شوروی و نیز بخش‌های اقتصادی درباره اقتصاد سرمایه‌داری مطالب متنوعی وجود دارد و حتی آخرین کتاب‌ها هم در این خصوص ترجمه شده است. اما با وجود این همه دانش چرا اقتصاد شوروی پس از فروپاشی به سمت سرمایه‌داری و اقتصاد رقابتی نرفت؟ جواب به این سوال را می‌توان در دو اصل بنیادین اقتصاد سرمایه‌داری و رقابتی یافت. دو اصلی که گرین اسپن هم به خوبی به آن اشاره می‌کند: حق مالکیت و سنت اعتماد و اعتماد‌سازی میان نهادها. در واقع می‌توان گفت که بدون این دو اصل، هیچ بخش خصوصی قدرتمندی پا نمی‌گیرد و اقتصاد رقابتی هم مسیر خودش را باز نمی‌کند.تجربه اقتصاد پسا شوروی در روسیه به نوعی در ایران تکرار شده است؛ به جز آنکه بخش‌های اقتصادی روسیه از خاکستر غول‌های اقتصادی شوروی برخاسته‌اند و در ایران این غول وجود نداشت و پس از انقلاب آن بچه غول‌هایی که هم بودند، اغلب ناکارآمد شدند.

این شاید تنها تفاوت میان اقتصاد پساشوروی و اقتصاد ایران است. اما احتمالا یک شباهت دیگر را هم می‌توان در این موضوع دید: در هر دو کشور ثروتمندان بسیاری از راه قدرت به ثروت رسیدند؛ بر خلاف اقتصاد سرمایه‌داری که افراد از راه شایستگی و ابداع به ثروت و سپس به قدرت می‌رسند. در ایران اگر مشاهده کنیم به جز افراد معدودی که از راه کارآفرینی و ابداع به ثروت رسیده‌اند، بقیه را اگر رصد کنیم از راه قدرت به ثروت رسیده‌اند. همین اتفاق، شیوه و مسیر قانون‌گذاری را تغییر می‌دهد. آنهایی که از راه قدرت به ثروت رسیده‌اند، معمولا به دنبال شیوه‌هایی هستند که قدرتشان را حفظ کنند تا ثروتشان آسیب نبیند. بنابراین سد هر مسیر و راهی می‌شوند که می‌تواند به قدرت آنها صدمه بزند.

اگر خصوصی‌سازی در ایران موفق نشد، درست بر خلاف خصوصی‌سازی رنو فرانسه که آقای دکتر غنی‌نژاد به آن اشاره کردند یا بر خلاف خصوصی‌سازی در آلمان شرقی پس از پیوستن به آلمان غربی، اگر ثروتی در ایران تبدیل به سرمایه نمی‌شود تا اقتصاد کشور را به رونق بیندازد، اگر مبدعان و کارآفرینان در ایران بی‌انگیزه می‌شوند و اگر فریب‌خوردگی در اقتصاد ایران سال به سال بدتر می‌شود – نمونه اخیر کوروش کمپانی – باید ریشه آن را در مسیر و شیوه دستیابی به ثروت دید: یعنی از راه قدرت به ثروت رسیدن! شاید برای همین است که در ایران همه به دنبال کسب قدرت به هر طریق هستند.