ثروتمندان شبیه یکدیگر نیستند
پیرو همین مساله و افزایش توجه به مساله نابرابریهای اقتصادی، همایشی در اکتبر سال ۲۰۱۹ در موسسه پترسون برگزار شد که در آن همایش، اقتصاددانان مختلفی از طیفهای اقتصادی متفاوت در کنار هم گرد آمدهبودند تا به بررسی مساله نابرابریهای اقتصادی رو به تزاید در چند دهه گذشته بپردازند. در این همایش کموبیش تمام اقتصاددانان پذیرفته بودند که نابرابری اقتصادی در چند دهه گذشته افزایش یافته است و به صورت کلی نیز پذیرفته بودند که تلاش برای کاهش نابرابری به معنای کاهش اندازه کیک اقتصادی نیست.
اما میان اقتصاددانان همچنان یک اختلاف نظر وجود داشت. اینکه راه مبارزه با نابرابری چیست؟ یکی از اقتصاددانانی که در این همایش به سخنرانی پرداخته بود تا از راهکار خود برای کاهش نابرابریها صحبت کند، ان.گریگوری منکیو معروف بوده است. اقتصاددان برجسته دانشگاه هاروارد که مخاطبان ایرانی او را با کتاب «اصول علم اقتصاد» معروفش میشناسند. منکیو در این سخنرانی با مقالهای تحت عنوان «چگونه (اگر لازم شد) مالیات ثروتمندان را افزایش دهیم؟» به نکتهای اشاره میکند که بسیار ظریف است و بهطور کلی از دید بسیاری از اقتصاددانان، سیاستمداران و رسانهها مغفول باقی مانده است. نکتهای که منکیو از آن به عنوان محور سخنرانی خود استفاده میکند، از این قرار است: «تمامی ثروتمندان شبیه یکدیگر نیستند.»
گریگوری منکیو نیز در سخنرانی خود بیان میکند که ما در زمانهایی زندگی میکنیم که از نابرابریهای شدید اقتصادی رنج میبریم. دورهای که در آن، حلقههای سیاسی در حال هیولا ساختن از ثروتمندان هستند. دورهای که افزایش سیاستهای بازتوزیع اقتصادی محبوبیت فراوان دارند و موجب میشوند تا سبد آرای کسانی که در حال مبارزه انتخاباتی هستند، پر شوند. در این دوره صحبت کردن از اینکه باید بازتوزیع بیشتری صورت بگیرد یا نه؛ پرسشی است که نه توسط علم اقتصاد، بلکه باید توسط فلسفه سیاسی به آن پاسخ داده شود و در نتیجه، این کاری نیست که من گریگوری منکیو انجام دهم. اما من گریگوری منکیو در مقام یک اقتصاددان، با در نظر گرفتن این فرض که باید بازتوزیع اقتصادی صورت بگیرد، میخواهم به ذکر نکتهای بپردازم که دانستن آن در تعیین نوع سیاست بازتوزیع اقتصادی میتواند مفید واقع شود.
نکتهای که منکیو از آن یاد میکند و به نظرش میتواند در تعیین نوع سیاستهای بازتوزیعی مفید واقع شود، این است که رفتار اقتصادی ثروتمندان با همدیگر متفاوت است. او در سخنرانیاش برای تشریح این نکته خود مثال میزند. در مثال او دو مدیرعامل فرضی الف و ب وجود دارند که هر دو دارای درآمد سالانه در حدود ۱۰ میلیون دلار هستند. در نتیجه، هر دوی آنها در ده هزارک بالایی توزیع درآمدی قرار میگیرند. اما با توجه به رفتارهای اقتصادی آنها متوجه خواهیم شد که این دو مدیرعامل تنها در میزان درآمد سالانه مشابه یکدیگرند.
در این مثال، منکیو بیان میکند که فرض کنید مدیرعامل الف فردی ولخرج باشد. او تمامی درآمد خود را صرف زندگی در سطح بالا میکند. غذاهای گرانقیمت میخورد، ماشین لوکس سوار میشود، هواپیمای شخصی دارد و با آن به مسافرتهای ویژهای میرود. مبالغ بسیاری را برای احزاب سیاسی و نامزدهای انتخاباتی خرج میکند تا شاید روزی به عنوان سفیر در کشوری دیگر انتخاب شود و اگر هم این مبالغ به نتیجه نرسد، خود با راه انداختن کارزار انتخاباتی با مبالغ سنگین برای رسیدن به مقام ریاستجمهوری خیز برمیدارد. اما در طرف مقابل، مدیرعامل ب فردی صرفهجوست. او زندگی خود را در حد متوسط نگه میدارد و بهجای آن، ثروتش را به نحوی دیگر مورد استفاده قرار میدهد. بخش اعظم عایداتش را پسانداز میکند؛ بهجای خرج عایدات خود در کارزارهای سیاسی، در استارتآپهای موفق دست به سرمایهگذاری میزند. مقداری از ثروت خود را برای فرزندانش باقی میگذارد و مقداری دیگر را برای تامین مالی دانشجویان کم بضاعت در اختیار دانشگاه محل تحصیلش قرار میدهد تا از کمک به تحصیل نسل آینده نیز حمایت کرده باشد.
حال با ذکر این مثال، گریگوری منکیو این پرسش را مطرح میکند که کدامیک از این دو باید مالیات بیشتری را پرداخت کند؟ منکیو در پاسخ به این پرسشی که خود مطرح کردهاست، بیان میکند که شاید کسانی باشند که استدلال کنند که نحوه مواجهه افراد با درآمدشان ربطی به دولت ندارد و در نتیجه، دولت باید مالیات یکسانی از این دو فرد بابت درآمدشان کسب کند؛ اما به زعم خودش این اتفاق نباید صورت گیرد و باید از مدیرعامل الف که ولخرج است مالیات بیشتری در قیاس با مدیرعامل ب که صرفهجوست، کسب شود. در واقع منکیو همانطور که خود نیز بیان میکند، به دنبال برقرار ساختن نوعی مالیات پیگویی است. مالیات پیگویی از آن قسم مالیاتها است که قصد دارد تا بر فعالیتهایی با پیامدهای خارجی منفی وضع شود و به دنبال اصلاح نتایج نامطلوب است.
پیرو همین مساله منکیو بیان میکند که رفتار مدیرعامل ب که صرفهجوست، پیامدهای خارجی مثبت دارد. پیامدهای خارجی مثبت هم برای اعضای خانواده خود و هم برای اعضای جامعهای که او در آن جامعه زندگی میکند. او هم دست به انجام کارهای خیریه میزند و هم با انجام پسانداز بسیار، موجب افزایش موجودی سرمایه در اقتصاد میشود که به نوبه خود از بازدهی سرمایه میکاهد و بر بهرهوری نیروی کار و دستمزدهای واقعی میافزاید و این درست همان هدفی است که بازتوزیع اقتصادی به دنبال آن است. در نتیجه، باید میزان مالیات وضع شده بر مدیرعامل ب کمتر از مدیرعامل الف باشد. اما آنچه به زعم منکیو غیرقابل باور است؛ این است که سیاستهای پیشنهادی توسط سیاستمدارانی چون الیزابت وارن و برنی سندرز - رهبران جناح چپ حزب دموکرات آمریکا- نهتنها موجب این امر نمیشود؛ بلکه، مالیات بیشتری را بر مدیرعامل ب تحمیل میکنند تا مدیرعامل الف!
منکیو در این سخنرانی خود دست روی یک نکته بسیار بدیهی، اما مغفول میگذارد. اینکه ما نمیتوانیم تمام کسانی را که دارای درآمد یکسان هستند، مشابه همدیگر در نظر بگیریم. به بیان اقتصادی میتوان بیان کرد که ثروتمندان همگن نیستند و در واقعیت، ناهمگن هستند. پس نباید یک نوع سیاست یکسان در قبال آنها در پیش گرفت. زیرا این نوع سیاستها میتوانند با اخلال در نظام انگیزهها نظم اقتصادی را بر هم زند. در نتیجه، منکیو در این سخنرانی خود، از سیاستهای بازتوزیعی دفاع میکند که اندرو یانگ آن را پیشنهاد کردهاست. سیاست مالیات بر ارزش افزوده که به نوعی بر فروش تمرکز دارند و نتایج موفقیتآمیز قابل ملاحظهای در جذب درآمد در کشورهای اروپایی داشتهاست. سیاست اقتصادی که به زعم گریگوری منکیو بر درآمد تمرکز ندارد؛ بلکه، بر مصرف تمرکز میکند و خللی در نظام انگیزهها برای پسانداز و سرمایهگذاری نیز ایجاد نمیکند.