بیضایی، فردوسیِ خود را میسازد!
بیضایی تاریخ، ادب و اسطوره ایران را نه برای گزارش گذشته، بلکه برای آفرینش جهانِ خود به کار میگیرد. او از شاهنامه «نقل» نمیکند؛ با آن «خلق» میکند و آن را دستمایه جهان نمایشیِ خود میسازد. معیار او پیش از آنکه سند یا واقعیت تاریخی باشد، ضرورت درونی اثر، منطق و حقیقت هنری است.
این رویکرد تازگی ندارد و همواره چنین بوده است؛ سعدی، مولانا، شیخ اشراق، نظامی، لاهوتی، بهار و حتی مردم کوچهوبازار ــ آنگونه که در روایتهای گردآوریشده بازتاب یافته ــ هر یک از منظر جهانبینی خود به شاهنامه نگریستهاند و فردوسیِ خاص خود را ساختهاند.
سنتهای فرهنگی نه صرفاً با پایبندی محکم به ضوابط پژوهشهای دانشگاهی، بلکه با بازخوانی خلاقانه، استمرار یافتهاند. بیضایی نمونهای برجسته از مواجههٔ خلاقانه با حماسهٔ ملی است و از رهگذر آثار خود، هم حرف اصلی خود را میزند، و هم در حدّ خود، نسل تازه را با شاهنامه و تاریخ ایران مأنوس میکند. سنتهای زبانی و فرهنگی، در برخی آثار او ظرافت و ظرفیتی پیدا میکند که گذشته و حال را در هم میآمیزد و آرزوی سربلندی ایران و بهروزی مردم را فریاد میکند.
بیضایی روایات و مستندات تاریخی را میپژوهد و از میان آنها برمیگزیند تا فردوسیِ خود، توسِ خود، دقیقی، رستم، سهراب و یزدگردِ خود را بسازد؛ روایت هنری او ــ در عین روزآمدی و درگیری با مسائل زمانه ــ در اجمال با روح تاریخ و اساطیر ایران سازگار است و، برخلاف برخی شاعران، حماسهٔ ملی را مسخ نمیکند.
بیضایی گذشته را به اکنون میآورد، نه برای بازسازی، بلکه برای پرسشگری، برای اندیشیدن و برای زنده نگه داشتن معنا؛ برای «جدال با جهل» و با امید به ایجاد «تغییر»، حتی در تاریکترین روزگار.
اگر قرار بود هر اقتباس هنری از تاریخ و اساطیر، صرفاً علمی باشد، نه اسطورهای میماند، نه تراژدی و حماسهای، و نه هنری که بتواند با انسان امروز سخن بگوید.