رودربایستی ادامه دادن
چرا مدیریت در ایران سخت شده است؟
توسعه کسبوکار را نیز میتوان در سه بخش مجزا دید. یکی از آنها چشماندازسازی است، به معنای خلق یک چشمانداز رشد برای کارکنان، سهامداران، سرمایهگذاران و...، تا نشان دهد چنانچه آن بنگاه از منابع خود به خوبی استفاده کند به کجا خواهد رسید. بخش دیگر توسعه کسبوکار توسعه بازار است به این معنا که مدیر بتواند برای تحقق چشماندازی که تعریف کرده بازار مناسبی پیدا کند و مشتریان مناسبی بیابد تا حاضر باشند برای دریافت محصول یا سرویسی که او ارائه میدهد پول دهند و این کمک کند منابع مورد نیاز کسبوکار فراهم شود. سومین کاری که در توسعه کسبوکار انجام میشود ایجاد کارایی عملیاتی است. به این معنا که مدیر یک بنگاه برای اینکه مطمئن شود کسبوکارش در حال رشد است باید مطمئن شود منابع مورد استفاده، کاملاً اقتصادی و با بازده مناسب بهکار گرفته شده است. هر چیزی را همانقدر استفاده کند که ضرورت دارد و اصطلاحاً بازدهی، راندمان و بهرهوری بنگاه خود را در حد معقولی نگه دارد. این عناصر تعریفکننده چیزی است که ما به آن مدیریت کسبوکار و بنگاه میگوییم. اما چرا همه فعالیتهایی که یک مدیر امروز بر عهده دارد نسبت به 10 سال پیش به مراتب دشوارتر شده است؟
اولین منبعی که مدیر باید برای بنگاه خود فراهم کند منبع مالی است. ایجاد هر کسبوکار و توسعه آن نیازمند سرمایه است. منابع مالی موجود در یک کسبوکار نیز عمدتاً از طریق نهادهای مالی و مخصوصاً بانکها تامین میشود. در ایران به دلیل اینکه نظام تامین مالی ما بانکمحور است و عمدتاً از طریق گرفتن وام از بانکهاست که کسبوکارها شکل میگیرند و رشد پیدا میکنند. نقش بانکها بسیار پررنگ است اما متاسفانه بانکها روزبهروز در پرداخت وام محتاطتر میشوند که این اتفاق نیز به دلایل مختلف میافتد. بخشی از آن به دلیل کمبود منابعی است که خودشان دارند، بخش دیگر آن به دلیل فشارهایی است که روی آنهاست، هجومی که رسانهها و قوه قضائیه به بانکها میآورند در این خصوص که چرا بازپرداخت وامی که بانکها به کسبوکارها دادهاند دیر شده و مطالبات معوقالوصول را چرا رسیدگی نمیکنند و... .
این باعث شده بانکها نهتنها در مواردی که به درستی فساد و اختلاس ایجاد شده بلکه بهطور کلی محتاط شوند و وام ندهند و در تامین مالی مشارکت نکنند. از طرف دیگر بازار سرمایه نیز به شدت در تامین مالی ضعیف است و علت هم این است که عمده تامین مالی در بازار بدهی اتفاق میافتد و سهم بازار بدهی در بازار سرمایه ایران بسیار کوچک است. الان که این موضوع نسبت به سالهای قبل رشد کرده تازه حدود هشت درصد بازار سرمایه را به خود اختصاص داده است. طبیعتاً وقتی بانکها محتاط هستند و بازار سرمایه نیز نقش چندانی در تامین مالی ندارد، یک کسبوکار برای تامین منابع مالی مورد نیاز برای رشد خود با چالش مواجه میشود. در کنار چالش تامین مالی، دو چالش مالی دیگر در مبحث مالی نیز وجود دارد. ابتدا بحث تورم و نوسانات هزینهای شدیدی است که وجود دارد و باعث شده مدیران در مدیریت جریان نقدینگی بنگاه خود دچار مشکل شوند. چرا که برای مثال یک مدیر قیمت یک کالا را در بودجه خود nتومان پیشبینی کرده و در عرض یک ماه قیمت آن کالا به یکباره چند برابر میشود و تمام نظام بودجهریزی یک بنگاه را به هم میریزد. بنابراین تاثیری که نوسانات هزینه و تورم در پیشبینیناپذیر شدن نیازهای نقدی در بنگاه ایجاد کرده عملاً تامین مالی را در بنگاه دشوار کرده است چرا که قابل پیشبینی نیست نیاز مالی سه ماه آینده بنگاه چقدر است. از طرف دیگر نظارتی که از طریق تعزیرات و نهادهای دیگر برای کنترل قیمتها و تعرفهها انجام میشود نیز به شکل دیگری نقدینگی را در بنگاهها محدود کرده است. در نتیجه از یک طرف هزینهها با تورم و رشد قیمتها مدام بالا میرود و از طرفی دیگر مدیر یک بنگاه نمیتواند قیمت کالا و خدمات خود را آنطور که بازار اقتضا میکند افزایش دهد، چون نگران برخورد قضایی، قیمتگذاری دستوری و... است. بنابراین وقتی همه این موضوعات را در کنار هم قرار دهیم خواهیم دید چالش مدیریت منابع مالی چه چالش وحشتناکی شده که شاید در یک دهه اخیر تا این حد سخت نبود.
منبع دیگری که مدیر یک کسبوکار باید فراهم کند نیروی انسانی است. در بعضی از کسبوکارها و مخصوصاً کسبوکارهای حوزه فناوری، بخش خدمات و نقاطی که نیروی انسانی سهم بسیار زیادی در توسعه کسبوکار دارد این چالش بزرگتر هم میشود. موضوع اصلی که در این حیطه مطرح است بحث مهاجرت است. بسیاری از نیروهای متخصص و باکیفیت در حال ترک کشور هستند و این موضوع در برخی از حوزههای تخصصی بهخصوص در حوزه صنایع دیجیتال بغرنجتر هم هست بهطوری که پیدا کردن نیروی متخصص در این زمینه بسیار سخت شده و این نیروها کمیاب هستند. این موضوع در کنار خود مساله دیگری به نام ناامیدی را دارد، کسانی که مهاجرت میکنند طبیعتاً دچار ناامیدی شدهاند اما برخی از نیروهایی که ماندهاند هم صرفاً به این دلیل ماندهاند که توان یا امکان مهاجرت نداشتند وگرنه ناامیدی گریبان آنها را نیز گرفته است و به همین دلیل انرژی و انگیزهای را که برای رشد و پویایی در یک کسبوکار لازم است از خود نشان نمیدهند. البته که این دو مشکل بیشتر در نیروهای یقهسفید (نیروهایی که مهارت تخصصی دارند) دیده میشود اما اینطور نیست که چالش منابع انسانی فقط در نیروهای یقهسفید باشد، این چالش در میان یقهآبیها نیز به شکل دیگری بروز کرده است. به هر حال وضعیت کشور در این حوزه زیاد بد نیست و نیروهای زیادی داریم که مهارتهای تخصصی کمتری دارند و دچار مشاغل تجربهمحور هستند اما چالش بزرگتری که در این بخش وجود دارد این است که این افراد به شدت دچار اضطراب مالی و نگرانی در مورد معیشت و آینده خود و خانوادهشان هستند. در واقع به دلیل شرایط اقتصادی کشور با گسترش فقر احساس ناامنی مالی در بسیاری از خانوادهها وجود دارد، بنابراین خیلی از نیروهای کار در این بخش شادابی مورد نیاز را برای کار ندارند، آنها مدام نگران تامین حداقلهای معیشتی هستند، بنابراین شغلهای دوم و سوم دارند و به عنوان راننده، فروشنده، پیک و... هم کار میکنند، در نتیجه آن انرژی و تعهدی را که باید، ندارند و مدیر بنگاه در این بخش در قالب بیثباتی نیروی انسانی یقهآبی با این مشکل مواجه است و به دلیل مشکلات اقتصادی توان افزایش دستمزد و تامین مالی نیروی خود را به منظور افزایش بهرهوری و تعهد او نیز ندارد.
سومین دسته از منابعی که این روزها مدیریت بنگاه برای تامین آن دچار مشکل شده، منابع فیزیکی است و منظور از منابع فیزیکی تجهیزات، ساختمان، ماشینآلات صنعتی و در یک کلام همه داراییهای فیزیکی است که یک بنگاه به آن نیاز دارد. طبیعتاً بنگاههای صنعتی و تولیدی بیشتر با این چالش مواجه هستند. متاسفانه به دلیل تحریمها ما امکان واردات ماشینآلات و تجهیزات مدرن را در اغلب صنایع نداریم و از تجهیزات و ماشینآلات قدیمی و کهنه یا از تولیدات داخلی که عموماً تولیدات باکیفیتی نیستند استفاده میکنیم و به همین دلیل دچار فرسودگی ماشینآلات و تجهیزات هستیم و این مشکل خود را به این صورت نشان میدهد که در خیلی از واحدهای صنعتی در کشور هزینه نگهداری و تعمیرات بسیار بالاست، خرابی و ازکارافتادگی دستگاهها خیلی بیشتر از استاندارد جهانی است و به این ترتیب مدیر یک بنگاه صنعتی مجموعهای از داراییهای فیزیکی را دارد که بازدهی مورد انتظارش را تامین نمیکند. این فرسودگی، محدودیت و باکیفیت نبودن ماشینآلات و تجهیزات داراییهای فیزیکی مشکل دیگری است که مدیریت بنگاه و مخصوصاً بنگاههای صنعتی و تولیدی را بسیار دشوارتر از گذشته کرده است.
همانطور که پیشتر گفته شد مدیریت در ایران یعنی دو کار مدیریت منابع و توسعه کسبوکار و به سه منبع در مدیریت اشاره شد، مدیریت منابع مالی، مدیریت منابع انسانی و مدیریت منابع فیزیکی و در هر سه حوزه به این پرداختیم که چرا دچار اختلال شدهاند و مدیریت منابع را سختتر از گذشته کردهاند. اما محور دوم مدیریت بنگاه، توسعه کسبوکار است به این معنی که مدیر تلاش کند از منابعی که به هر شکل و طریقی تامین کرده رشد بسازد و کالا و خدماتی تولید کند و در اختیار مشتریان قرار دهد که به ایجاد سودآوری در کسبوکار منجر شود. توسعه کسبوکار خود به سه بخش تقسیم میشود. واقعیت این است که بنگاهداری بیش از هر چیزی مستلزم داشتن یک تصور از آینده است، چیزی که ما در ادبیات مدیریت به آن چشمانداز میگوییم و اصطلاحاً در انگلیسی به آن ویژن میگویند. وقتی شما کسبوکاری را راه میاندازید چشماندازی از آینده دارید به این معنا که فکر میکنید اگر سرویس یا کالایی را به شکلی تولید کنید، افرادی مشتری شما خواهند شد و بابت آن سرویس یا کالا به شما پول میدهند و شما میتوانید با اتکا به بازاری که پیدا کردهاید کسبوکار خود را رونق دهید و با ایجاد سود و سرمایهگذاری مجدد و رشد کسبوکار به سودهای بالاتری از توسعه کسبوکار برسید. این کاری است که چشمانداز انجام میدهد؛ شما را به آینده امیدوار میکند. متاسفانه این روزها در ایران تقریباً در هیچ حوزه و صنعتی نمیتوان چشمانداز روشنی داشت. از طرفی ریسکهای سیاسی و ناپایداری شرایط و ریسکهای محیطی که وجود دارد اساس برنامهریزی بلندمدت را دشوار کرده است و باعث میشود یک مدیر مطمئن نباشد که در پنج سال آینده شرایط چطور خواهد بود. وضعیت دسترسی به منابع، وضعیت بازار، قدرت خرید مردم، ارتباطات جهانی، مقررات و مجوزهایی که صادر میشود و حتی مسائل کلانتری مانند مسائل زیستمحیطی، مسائل فرهنگی و... که به هر حال در کسبوکار تاثیرگذار است آینده مشخصی ندارد و همه اینها به شدت ناپایدارند و علاوه بر بیثباتی اغلب آنها روند روبهرشدی نیز ندارند. در چنین شرایطی مدیر یک بنگاه چطور میتواند چشمانداز بسازد و رویایی برای آینده داشته باشد، تصوری از آینده بسازد و با اتکا به آن سرمایهگذار، کارکنان و دیگر ذینفعان را توجیه کند که تحت رهبری او عمر خود را صرف ساختن یک بنگاه، شرکت یا کسبوکار کنند. به نظر میرسد این یکی از مهمترین مسائلی است که مدیران ایرانی با آن روبهرو هستند. وقتی شما به عنوان یک مدیر میخواهی دیگران را ترغیب به پذیرش رهبری خود کنی، خودت باید بیشتر از هر کسی به آینده امیدوار باشی و وقتی به آینده امیدوار نباشی نمیتوانی دیگران را به آینده امیدوار کنی و این اتفاقی است که این روزها میافتد. خیلی از مدیران شرکتها، خود به آینده امیدوار نیستند و چشمانداز شخصی خودشان روشن نیست و وقتی خود چشمانداز روشنی ندارند چطور میتوانند برای دیگران چشمانداز خلق کنند و آنها را متقاعد کنند که اعتماد کنند و چشماندازی را که عرضه کردهاند، بپذیرند.
این یکی از واقعیتهای تلخ مدیریتی در ایران است. پای صحبت خیلی از مدیران بنگاهها که مینشینم میبینم که خیلی از ما دچار رودربایستی با کاری که انجام میدهیم شدهایم. به هر حال شرکتی داشتهایم که سالها روی آن کار کردهایم و زحمت کشیدهایم و الان نه میتوانیم بپذیریم که کوتاه بیاییم و رها کنیم، نه واقعیتها آدم را متقاعد میکند که ادامه مسیر کار درستی است و این یکی از بزرگترین چالشهای مدیریت در ایران است که متاسفانه سالبهسال هم در حال بدتر شدن است. توسعه کسبوکار در یک بنگاه در نهایت باید به توسعه بازار منجر شود یعنی کمک کند که شما روزبهروز مشتریان بیشتری را ترغیب کنید که از سرویس یا کالایی که شما تولید کردهاید استفاده کنند و متاسفانه در این بخش نیز دچار اختلال جدی شدهایم و وضعیت روزبهروز در حال بدتر شدن است. بخشی از ماجرا به تحریم برمیگردد. تحریم باعث شده که ما بازارهای جهانی را از دست بدهیم و نتوانیم صادرات انجام دهیم. هم مساله تحریم و هم مساله محدودیتی که عدم عضویت ایران در FATF به لحاظ مراودات بانکی ایجاد کرده باعث شده اغلب کسبوکارهای ایرانی بازارهای خارجی را از دست بدهند. در این میان برخی از کسبوکارهای خاص مانند پتروشیمی و فولاد هستند که تا حدودی میتوانند صادرات داشته باشند ولی مخصوصاً در صنایعی که بخش خصوصی در آن فعال است ما تقریباً هیچ امکانی برای صادرات نداریم، به همین دلیل بخش مهمی از توسعه بازار را که بازار خارجی است کلاً کنار گذاشتهایم، از طرف دیگر شرایط اقتصادی جامعه، گسترش فقر و کاهش قدرت خرید مردم باعث شده مشتریان ما این روزها توان پرداخت کمتری برای خرید داشته باشند. خیلی از مردم وقتی دچار تنگنای اقتصادی میشوند منابع محدود خود را صرف غذا و مسکن و موارد ضروری میکنند و خیلی از خدمات جانبی را از سبد مصرف خود حذف میکنند و حتی در خیلی از کالاهای ضروری مانند مسکن، غذا، پوشاک، انرژی و ... نیز به سمت مصرف کمتر میروند. در این میان طبیعتاً لطمه را بنگاههایی میبینند که در حال ارائه آن خدمات هستند یا در زنجیره تامین آن خدمت حضور دارند؛ خیلی از مواقع اینها شرکتهایی هستند که مشتری آنها خانوار نیستند. در واقع مشتریان آنها بنگاههایی هستند که آن بنگاهها با واسطه به مردم سرویس یا کالایی را عرضه میکنند. وقتی توان مالی خانوادهای که در انتهای این زنجیره به عنوان مشتری حضور دارد کاهش مییابد این کاهش قدرت خرید به کل زنجیره تعمیم پیدا میکند و همه از آن متضرر میشوند. این اتفاقی است که این روزها شاهد آن هستیم. اصطلاحاً چون کیک اقتصاد در حال کوچک شدن است سهم همه بازیگران نیز کاهش پیدا میکند. علاوه بر آن فضای کسبوکار نیز ضدرقابت است. مداخلات نهادهای وابسته به دولت، شرکتهای دولتی و خصولتیهایی که دسترسی زیادی به رانت و نهادهای ذینفوذ دارند در بازار و در رقابت با شرکتهای خصوصی چالشبرانگیز است. در این شرایط طبیعی است که شرکتهای خصوصی توان رقابت ندارند. این رویههای ضدرقابتی باعث میشود توسعه بازار مخصوصاً برای شرکتهای خصوصی سختتر شود و مدیر آن بنگاه در وضعیت بدی قرار بگیرد. یک بنگاه خصوصی از یک طرف با مشتریانی مواجه است که قدرت خرید کمتری نسبت به گذشته دارند و از طرف دیگر از بازارهای جهانی محروم است و در نهایت نیز بازار داخلی به شدت گرفتار انحصار و رانت و فساد است و هیچ فضایی برای رقابت در آن وجود ندارد.
آخرین مورد کارایی عملیاتی است. توسعه کسبوکار مستلزم این است که مدیر کسبوکار تلاش کند کارایی و بازدهی عملیاتی شرکت خود را افزایش دهد به این معنا که منابع را به نحوی صرف کند که با بیشترین بازدهی، به خلق ارزش افزوده برای مشتری منجر شود. متاسفانه وضعیت ما در این زمینه نیز طی سالهای اخیر بدتر شده است. از یک طرف زیرساختهای مملکت دچار نوعی کهنگی و فرسودگی شده است. شبکه حملونقل هوایی، ریلی، جادهای، دریایی، بنادر و... مستهلک شده و از طرف دیگر زیرساختهای فیزیکی از جنس انرژی (منابع آب، برق و...) دچار کهنگی، فرسودگی و اختلال شدهاند. تصور اینکه برق صنایع را قطع کنند به دلیل اینکه کولر مردم روشن باشد چیز وحشتناکی است اما این واقعیت مدام در حال رخ دادن است. بنابراین مدیر بنگاه نمیتواند به زیرساختهای کلی کشور اتکا کند و این فرآیند فقط در سطح کشور نیست، در سطح بنگاه نیز همین است. ماشینآلات فرسوده شدهاند و امکان بهروزرسانی آنها وجود ندارد، ارتباط جهانی قطع است و... همه اینها باعث میشود زیرساختهای کسبوکار در کشور دچار نوعی فرسودگی و کهنگی شوند و زیرساخت فرسوده و کهنه، هم هزینه نگهداری بیشتری دارد و هم ظرفیت تولید پایینتری و این یکی از موانعی است که کارایی عملیاتی را در بسیاری از شرکتها پایین آورده است. موضوع به فرسودگی نیز ختم نمیشود و حتی گاهی که زیرساختها تا حدودی فراهم است نیز با اختلال و محدودیت مواجهیم؛ برای مثال در موضوعی مثل اینترنت که به نظر میرسد مشکل زیرساخت وجود نداشته باشد، آنقدر اختلالات بالاست که بسیاری از کسبوکارهایی که به اینترنت نیازمند هستند نمیتوانند به اینترنت فعلی اعتماد کنند. اینجا هم که پای ماشینآلات در میان نیست دولت با دخالتهای خود زیرساخت را دچار اختلال و مشکل میکند.
مشکل دیگری که در کارایی عملیاتی وجود دارد این است که به دلیل تحریم بسیاری از شرکتهای ما از زنجیره تامین جهانی دور افتادهاند. در بسیاری از کسبوکارها اگر شما در این زنجیره حضور نداشته باشید باید همه چیز را از صفر اختراع کنید. در هیچ کجای دنیا به این صورت نیست که یک بنگاه یا شرکت یا کارخانه همه چیز را خود فراهم کند یا از اطراف خود تامین کند بلکه هر بنگاهی روی چیزی که از آن ارزش افزوده خلق میشود تمرکز میکند و سایر عناصر زنجیره ارزش خود را از دیگران تامین میکند. بنگاهها در همه جای دنیا برونسپاری میکنند، مشارکت میکنند و به این ترتیب هزینههای عملیاتی خود را کاهش میدهند اما در ایران متاسفانه امکان هیچ یک از اینها به دلیل تحریمها وجود ندارد و دچار وضعیت جزیرهای و ایزولهای شدیم و همه چیز را باید خودمان تولید کنیم و خب تولید خیلی از چیزها با دانش و منابع داخلی ممکن یا بهصرفه نیست. برای مثال این روزها از تولید گوشی موبایل صحبت میشود اما مگر در کشور به چه تعداد گوشی موبایل نیاز داریم که راهاندازی خط تولید آن بهصرفه باشد یا چقدر هواپیما نیاز است که بخواهیم در داخل تولید کنیم. این اتفاقی است که افتاده و باعث جدایی ما از زنجیره تامین جهانی شده است و این باعث میشود زنجیره تامین در کشور کارایی پایینی داشته باشد به دلیل اینکه همه چیز در سایز کوچک و جزیرهای انجام میشود.
مشکل دیگری که وجود دارد و باعث ناکارایی عملیاتی در بنگاهها میشود بحث مجوزها، رگولاتوری و کنترلهای دولتی است. متاسفانه مقرراتگذاری در کشور وحشتناک، سخت و دستوپاگیر و در بسیاری از مواقع مخل کسبوکار در حال انجام است که واقعاً مدیر یک بنگاه اختیاری در تصمیمگیری خود ندارد و تصمیماتش بیشتر تحت تاثیر مجوزها و محدودیتهای دولتی است و این موضوع فضای مانوری برای مدیر باقی نمیگذارد. در برخی از حوزهها مثل صنعت مالی، تکنولوژی، سلامت، آموزش و... این موضوع وحشتناک است.
وقتی همه اینها را در کنار هم قرار میدهیم یعنی فرسودگی زیرساختها، دور افتادن از زنجیره تامین جهانی و همینطور مقررات و کنترلهای سختگیرانه و شدید، میبینیم مدیر یک کسبوکار حتی نمیتواند عملیات داخلی کسبوکار خود را با خیال راحت مدیریت کند، باید مدام همه چیز را از صفر بسازد، نگران هزار چیز باشد، به هزار جا توضیح دهد و در عمل تنها چیزی که نمیتواند انجام دهد کارهای عملیاتی است. با در کنار هم قرار دادن همه این موارد احساس میشود هیچ حوزهای در مدیریت کسبوکار در ایران وجود ندارد که وضعیتش نسبت به پنج سال گذشته بهتر شده باشد.
فارغ از آنچه مدیریت را به ذات چالشبرانگیز میکند مدیریت در ایران با توجه به مشکلات ساختاری در تمامی بخشهای مرتبط با مدیریت موضوع چالشبرانگیزتری است. این مشکلات که غالباً در نتیجه اتخاذ سیاستهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و... پدید آمده مهمترین اثر خود را در بخش پیشبینیناپذیری محیط کسبوکار و فرآیندها و متغیرهای اثرگذار بر آن گذاشته است. زمانی که از پیشبینیناپذیری سخن به میان میآید بیش از هر چیز دیگر تحولات روزانه و لحظهای اقتصادی متصور میشود. این موضوع که نقش تعیینکنندهای در حوزه تامین منابع مالی و همچنین توسعه بازار دارد یکی از مهمترین چالشهای مدیران ایرانی است. اما علاوه بر این سایر سیاستهای اتخاذشده که به روندهای مشکلساز موجود سرعت میدهد نیز مشکلاتی را پدید میآورد. برای مثال اتفاقات چهار سال گذشته به وضوح روند مهاجرت را در کشور سرعت بخشیده است و هر چند آماری رسمی از آن در دست نیست اما دستکم میزان ناامیدی و میل به مهاجرت را در میان نیروی کار افزایش داده است. این موضوع باعث شده تا مدیران ایرانی با مشکلی به نام تامین منابع انسانی که امروزه در تمام دنیا به یکی از چالشهای اصلی مدیران تبدیل شده به شکل پیشبینیناپذیری مواجه باشند.
از طرفی اتخاذ سیاستهای محدودکننده در بخشهای مختلف که تاثیر مستقیمی بر کل پیکره یک کسبوکار دارد بدون در نظر گرفتن شرایطی خاص برای چنین کسبوکارهایی از دیگر مشکلات پیشبینیناپذیر یک مدیر در کشور است. از آنجا که سیاستهای کلی، شفاف و پایداری در بخشهای مختلف از قبیل اقتصاد دیجیتال کشور وجود ندارد کسبوکارهای مختلف بهخصوص آنها که در زنجیره این حوزه فعال هستند مدام با مشکلات قانونگذاری متعدد و غیرقابل پیشبینی مواجهاند.
خلاصه آنکه تمام مشکلات یادشده در نهایت از بهرهوری، خلاقیت و سود یک بنگاه تا حدود قابل توجهی میکاهد اما غیرقابل پیشبینی بودن این مشکلات باعث میشود مدیران و کارکنان کسبوکارها در فرآیندی فرسایشی در نهایت ناامید شوند و این قطعاً به نفع هیچکس نیست.