واکاوی نابودی «حس تعلق» در شهروندان
در گذشته با ساز و آواز، و امروز معمولا با بوق و چراغهای چشمک زن ماشینها. وقتی کسی از مکه مکرمه یا کربلای معلا میآید معمولا برای او در پارچه نوشتهای خیر مقدم میزنند. به هنگام بدرقه نیز در گذشته، برای مسافر سفر کربلا یا مکه چاوشی میخواندند. در گذشته مساجد کانون محله بودند، نه لزوما به دلیل موقعیت جغرافیاییشان، بلکه به دلیل منزلت و نقش و موقعیتی که روحانیت در بین مردم محل داشت. روحانی مسجد، هم عقد میخواند، هم به دعواهای زن و شوهری رسیدگی میکرد، هم آداب کفن و دفن مردگان محل را به جا میآورد. به کودکان و نوجوانان نیز بعضا تعلیم درس و قرآن میداد. در گذشته، ساکنان یک محله، دست کم برای بقال محل، آن قدر شناخته شده و مورد اعتماد بودند که معمولا در هر بقالی افرادی بودند که حساب دفتری داشتند. در گذشته، بسیار بیش از امروز، محلات، خود بنیاد بودند. نیازهای افراد برای خرید یا جزئی بود و در محل تامین میشد یا برای رفع نیازشان به بازار میرفتند. امروز با وجود فروشگاههای زنجیرهای و میادین میوه و تره بار و ...، افراد، بعضا خریدهای جزئی شان را نیز لیست میکنند و از بیرون از محل تهیه میکنند. سهم سینما، تئاتر و کنسرت، در سبد خانوار و در ساعات اوقات فراغت اقشار جامعه، خاصه در طبقه متوسط، بسیار بیش از گذشته شده است و اینها عموما بیرون از محله هستند. از مهمترین شاخصهایی که میتوانند گویای خودبنیاد بودن یا نبودن محله باشد، میزان وابستگی افراد به خودروی شخصی و استفاده از آن، میانگین خودروی شخصی هر خانوار و روند تغییرات آن، میانگین مسافتی که هر خودروی شخصی در طول روز طی میکند، هستند. به روند تغییرات نهاد خانواده و ازدواج نیز میتوان توجه کرد. هر چه پیش آمدهایم، نسبت به گذشته، ازدواجها کمتر خویشاوندی، یا از میان هم محله ایها و حتی همشهریان بوده است.
مثالهای بالا نشان میدهند که هنوز در مواردی، حداقل ظاهری از تعلق خاطر به محله باقی مانده است. اما در موارد متعددی نیز، رفتار افراد به سیاق سابق نیست. به نظر میرسد بسیاری از افراد علاقه دارند ناشناخته بمانند. زندگی بسیاری از افراد در کلانشهری چون تهران این گونه است که منزل، بیش تر حکم محل خواب دارد. بنابراین شاید کسی کمتر دغدغهای در خصوص تاریخچه و هویت یک محله داشته باشد. کمتر دیده شده که افراد بر بسیاری از تغییراتی که در محل زندگی شان اتفاق میافتد حساس باشند مگر آن که منافع جدی از آنها به خطر بیفتد. اساسا به نظر میرسد امروز، منافع، نقش پررنگتری در قیاس با گذشته بازی میکند. شکل جدید تری از تنشهای انسانی در کلانشهرها دیده میشود. موضوعاتی چون نزاع بر سر پرداخت شارژ ساختمان، یا شیوه نظافت مشاعات ساختمانها، یا نگهداری حیوان در آپارتمانها، یا پارتیهای شبانه، ظرف دو، سه دهه اخیر جدیتر شدهاند. البته این نمونهها، لزوما معطوف به منافع اقتصادی نیستند. اتفاقا چون قیمت مسکن بسیار بیش از گذشته، سهم تعیینکننده و عمدهای در سبد هزینه خانوار دارد و چون تقریبا در اغلب کلانشهرها، قیمت منطقهای، تعیین کننده قیمت ملک است، بنابراین ساکنان یک محله یا یک بلوک شهری، از نظر اقتصادی و سطح درآمدی، نسبت به گذشته، همگن تر به نظر میرسند. آن چه آنها را از هم متمایز میکند، سرمایههای نمادین و اجتماعی و سبکهای زندگی متنوعشان است. میتوان این گزاره را به عنوان یک فرضیه بررسی کرد که روند کوتاه تر شدن مدت زمان اقامت افراد در یک محله و جابهجاییهای پرتعداد و مهاجرتهای گسترده درون شهری، بیش از هر چیز تابعی از میل افراد به افزایش منزلت و سرمایههای نمادین و اجتماعیشان است و پس از آن، تابعی از سطح درآمدیشان است. نتیجه هر دو یکی است، کوتاهی حضور در یک محله، و دلبستگی کمتر افراد به آن محله.
در گذشته، محلهها، بیشتر حول مذهب، زبان، قومیت، یا پیشه خاصی شکل میگرفت. مثلا بازاریان مذهبی تهران در خیابان ایران منزل داشتند. یا ارامنه اصفهان، در جلفا. اما محلههای امروزی بسیار درهم و مخلوط هستند. به نظر میرسد نمیتوان به راحتی محلهها را بر مبنای این گونه مؤلفههای اجتماعی از یکدیگر تمیز داد.
این روزها، از محله محوری میگویند، اما میتوان پرسید کدام محله؟ محله کجاست؟ از محله چه مانده؟ غرض بنده از این نوشته پاسخ این پرسشها یا نفی محله محوری نیست. هدفم صرفا مطالبه تدقیق مفهوم محله و محله محوری و تطبیق آن با واقعیت موجود حاکم بر شهر است. آیا قرار است در تقسیمات جغرافیایی و اداری شهری، واحد خردتری از ناحیه، تحت نام محله ایجاد کنیم؟ چه این که در قانون نظام تقسیمات کشوری، محله تعریف شده است و استانها و شهرستانها ملزم به تطبیق با آن تعریف گشتهاند. البته در همان قانون، تهران مستثنی شده است. حال، بر فرض که چنین شد، با این کار چه حاصل میشود؟
در گذشته برای افراد امکان مهاجرت و جابجایی از شهری به شهر دیگر، دشوار بود. بنابراین شاید در همان شهر، این که در کدام محله زندگی کنند، بسیار مهم بود. اما امروز به نظر میرسد، این که افراد، در کدام محله زندگی کنند تا حدی از اهمیت افتاده است و جای خود را به این تصمیم داده که افراد، در کدام شهر و حتی در جمعیت کوچکتری، در کدام کشور، زندگی کنند. به نظر نگارنده، امروز، کلیت شهر بسیار بیش از محلههای آن برای ساکنان آن اهمیت یافته است.
بحث بر سر محله محوری، یک ضرورت مدیریت شهری است. شاید بتوان به جای رویکرد محله محوری، به رویکردها و پارادایمهای دیگری نیز فکر کرد. یا آنها را جایگزین محله محوری کرد. پارادایمهایی که بیش از یک محله خاص و محدود، کلیت شهر را هدف میگیرند؛ مفهوم شهروند را جدیتر میگیرند و به تبع آن، بر حق بر شهر و حقوق شهروندی، فارغ از این که شهروند ساکن کدام نقطه شهر باشد، بیشتر تاکید میکنند.