قدرت موزی در سایه عناب - ۳۰ آذر ۹۱
طرح : سلمان طاهری
یا چطور ازگیلمحور اولین منتقد اقتصادی اکونآباد شد؟
به اینجا رسیدیم که در اکونآباد عنابمحور اعلام کرد اولین بانک موزی را افتتاح میکند. . . و حالا ادامه ماجرا:
احساس خطر موزی
بادمجانمحور برای اولینبار بعد از تنشهای پیشآمده چنان احساس خطر کرد که پا شد و رفت در خانه موزمحور. موزمحور توی خانه مشغول خاراندن زانوی پاش بود.
بادمجانمحور گفت: «همه داریم از بین میریم، بعد تو داری زانوی پات را میخارانی؟»
موزمحور گفت: «همه؟ من که قبلا از بین رفتم؛ یعنی تو با همدستی شهردار من را از بین بردید.
طرح : سلمان طاهری
یا چطور ازگیلمحور اولین منتقد اقتصادی اکونآباد شد؟
به اینجا رسیدیم که در اکونآباد عنابمحور اعلام کرد اولین بانک موزی را افتتاح میکند... و حالا ادامه ماجرا:
احساس خطر موزی
بادمجانمحور برای اولینبار بعد از تنشهای پیشآمده چنان احساس خطر کرد که پا شد و رفت در خانه موزمحور. موزمحور توی خانه مشغول خاراندن زانوی پاش بود.
بادمجانمحور گفت: «همه داریم از بین میریم، بعد تو داری زانوی پات را میخارانی؟»
موزمحور گفت: «همه؟ من که قبلا از بین رفتم؛ یعنی تو با همدستی شهردار من را از بین بردید. حالا هم من کاری ندارم جز اینکه زانوی پام را بخارانم.»
بادمجانمحور گفت: «ولی ارزش موز که پایین نیامده. تازه بعد از اینکه عنابمحور گفت بانک راه انداخته، موز دوباره کشید بالا. همه اینها هم سودش میرود تو جیب تو.»
موزمحور گفت: «همه چیز که به سود نیست. آدم دوزار احترام و پرنسیب هم میخواهد.» و دوباره زانوش را خاراند و گفت: «حالا چرا آمدی سراغ من؟»
بادمجانمحور گفت: «باید جلوی عنابمحور را بگیریم تا...»
«...تا تو دوباره برگردی به قدرت؟»
بادمجانمحور گفت: «میفهمم از کجا ناراحتی، ولی الان باید متحد شویم.»
موزمحور گفت: «برو بابا!» و شروع کرد به خاراندن زانوش.
قدرت موزی در سایه عناب
وقتی بادمجانمحور رفت، موزمحور گفت: «بیا بیرون رفت.» و از پشت پرده عنابمحور آمد بیرون و لبخند عنابی عجیبی زد.
عنابمحور گفت: «کلهش رو کوبیدی به تاق، دمت گرم!»
موزمحور گفت: «بیادب نشو! بادمجانمحور کلهش از همه بهتر کار میکند توی اکونآباد. باید بهش احترام گذاشت.»
عنابمحور گفت: «ولی همین بادمجانمحور سکه یک پولت کرده بود...»
موزمحور گفت: «کلاغ بیستساله بچهش چهل ساله؟ قرار نیست رییس بانکت کردم، دور برداری و خیال کنی اکونآباد شهری شده. اندازه خودت را نگه دار تا نگهت دارم. متوجهی؟!»
عنابمحور سرش را انداخت پایین و دستهاش را گره کرد توی هم.
موزمحور گفت: «هیچکس نباید از ساخت و پاخت ما خبر داشته باشد. حالا بنشین اینجا باید یک قرارداد ببندیم. فقط حواست باشد عنابیجان! یادت باشد که تو هیچی نبودی جز یک عنابمحور که فقط عناب تولید میکنی و معلوم نیست عنابت به چه دردی میخورد و چه خواصی دارد، اما معلوم است که چیز بیارزشی است. حواست هست؟ من را نگاه کن...»
عنابمحور داشت هیچکجا را نگاه نمیکرد و غرق در خیالاتش بود.
موزمحور گفت: «ببین آن سرمایه اولیه موزهای توی میدان سرمایه اندوخته نیستها! خودت را گول نزنی! چیز زیادی هم نیست. منتها چیزی است که توی چشم است و مردم خیال میکنند چیز زیادی است. تو باید اعلام کنی میخواهی موزها را از انبار خارج کنی و یک چرخه اقتصادی درست کنی.»
عنابمحور گفت: «چرخه اقتصادی چی هست؟»
موزمحور گفت: «خودم هم نمیدانم.» و ادامه داد: «باید کاری کنی که مردم بیایند و موزهاشان را بگذارند در بانک. باید کاری کنی که مردم بیایند وام بگیرند. باید کاری کنی که سند خانهشان را بگذارند گروی بانک. باید کاری کنی که همه مقروض ما شوند.»
عنابمحور گفت: «یه لحظه صبر کنید پس من نت بردارم.»
ازگیلمحور روشنفکری میکند
بادمجانمحور که رسید به میدان دید اکونآبادیها جمع شدند و ازگیلمحور دارد برایشان سخنرانی میکند:
«اکونآبادیها... اکونآبادیها... فریب عنابمحور را نخورید... فریب موزمحور را نخورید... فریب بادمجانمحور را نخورید... فریب اکونوم، شهردار اکونآباد را نخورید...»
یکی از اکونآبادیها پرسید: «پس فریب کی را بخوریم؟»
یکی دیگر گفت: «فریب ازگیلمحور را!» و غش غش خندیدند.
ازگیلمحور ادامه داد: «این بانک، بانک موزی، سرمایه مشکوکی دارد. این سرمایه از کجا آمده؟ از موزهای شما. موزهای شما؟ موزهایی که تمام دارایی شما بود. آن موزها چه شد؟ به چه حیلهای از چنگ شما درآمد؟ با نیرنگ تحریم موز. بله. شما فریب خوردید. به اسم اعتراض به همدستی بادمجانمحور و شهردار برای کنترل بازار موز، در تحریم موز شرکت کردید، تحریم موزی که داعیهدارش خود موزمحور بود. مرغ پخته در ظرف به خنده میافتد. موزمحور خودش را تحریم کند؟ چه کسی باور میکند؟ آیا بقای خودش را به خطر میاندازد؟ حتما در پشت پرده دستهایی در کار است و تصمیماتی گرفته شده که ما خبر نداریم، اما به هوش باشید که فریب موزمحور، فریب بادمجانمحور، فریب عنابمحور و بهخصوص فریب اکونوم را نخورید.»
یکی از اکونآبادیها گفت: «پس چی کار کنیم بابا؟»
ازگیلمحور گفت: «دم به تله بانک موزی ندهید.» و در میان جمع بادمجانمحور را دید که پشت کلهها ایستاده، با دست نشانش داد و گفت: «این آقا برای اینکه بادمجان را در جامعه جا بیندازد، موز را از جا کند...»
اکونآبادیها سر برگرداندند و رو به بادمجانمحور کردند.
بادمجانمحور گفت: «این ازگیلمحور چی میگه؟»
یکی از اکونآبادیها گفت: «دارد کار روشنفکری میکند.»
این قسمت هفدهم بود. قسمت بعد را اگر نمردیم / نمردید هفته بعد بخوانید.
ارسال نظر