زندگی برای کار یا کار برای زندگی - ۲۱ دی ۹۱
شادی صالحی
باور این مساله سخت است. گاهی نمیخواهیم بپذیریم ما را با نام «معتاد» بخوانند. در تصورمان نمیگنجد که چنین لقبی، لایق فردی باشد که تمام وقت خود را صرف رفاه و آرامش خانواده خود کرده است. این افراد گاهی آنقدر غرق در کار میشوند که خود را از یاد میبرند. معتاد به کار یا workaholic را «افراط و غرق شدن در کار» میدانند، به گونهای که فرد قادر به تفکیک و تعامل بین جوانب زندگی نیست. اعتیاد به مواد مخدر تفاوت چندانی با اعتیاد به کار ندارد و به همان اندازه مخرب و آسیبرسان است؛ هرآنچه باعث عدم تعادل در زندگی میشود، اعتیاد است.
باور این مساله سخت است. گاهی نمیخواهیم بپذیریم ما را با نام «معتاد» بخوانند. در تصورمان نمیگنجد که چنین لقبی، لایق فردی باشد که تمام وقت خود را صرف رفاه و آرامش خانواده خود کرده است. این افراد گاهی آنقدر غرق در کار میشوند که خود را از یاد میبرند. معتاد به کار یا workaholic را «افراط و غرق شدن در کار» میدانند، به گونهای که فرد قادر به تفکیک و تعامل بین جوانب زندگی نیست. اعتیاد به مواد مخدر تفاوت چندانی با اعتیاد به کار ندارد و به همان اندازه مخرب و آسیبرسان است؛ هرآنچه باعث عدم تعادل در زندگی میشود، اعتیاد است.
شادی صالحی
باور این مساله سخت است. گاهی نمیخواهیم بپذیریم ما را با نام «معتاد» بخوانند. در تصورمان نمیگنجد که چنین لقبی، لایق فردی باشد که تمام وقت خود را صرف رفاه و آرامش خانواده خود کرده است. این افراد گاهی آنقدر غرق در کار میشوند که خود را از یاد میبرند. معتاد به کار یا workaholic را «افراط و غرق شدن در کار» میدانند، به گونهای که فرد قادر به تفکیک و تعامل بین جوانب زندگی نیست. اعتیاد به مواد مخدر تفاوت چندانی با اعتیاد به کار ندارد و به همان اندازه مخرب و آسیبرسان است؛ هرآنچه باعث عدم تعادل در زندگی میشود، اعتیاد است. معتادان به کار در زمینه زندگی اجتماعی و عاطفی بزرگترین آسیب را متحمل خواهند شد. کار جایگزین تعهداتشان نسبت به خانواده و بستگان است و به علت غفلت از خود، مستعد انواع مشکلات سلامتی نظیر کمردرد، اضافه وزن، اختلال خواب و حتی سکته هستند. عمده تفکر این افراد، کار، کار و کار است. آنها آنچنان غرق در کار و مسائل کاری هستند که به سمت عوامل اعتیادزای دیگری چون سیگار و اینترنت هم میروند. برایان دایسون (مدیراجرایی اسبق شرکت کوکاکولا) در این مورد میگوید: « فرض کنید زندگی همچون یک بازی است. قاعده این بازی چنین است که باید پنج توپ را در آن واحد در هوا نگهدارید و مانع افتادنشان بر زمین شوید. جنس یکی از آن توپها از لاستیک بوده و باقی آنها شیشهای است. واضح است که در صورت افتادن توپ پلاستیکی بر روی زمین، توپ دوباره نوسان کرده و بالا خواهد آمد، اما آن چهار توپ دیگر به محض برخورد، کاملا شکسته و خرد میشوند. آن چهار توپ شیشهای عبارتاند از؛ خانواده، سلامتی، دوستان و روح خودتان و توپ پلاستیکی همان کارتان است. کار را بر هیچ یک از عوامل فوق ترجیح ندهید، چون همیشه کاری برای انجام دادن وجود دارد، ولی دوستی که از دست رفت دیگر برنمیگردد، خانواده ای که از هم پاشید دیگر جمع نمیشود، سلامتی از دست رفته باز نمیگردد و روح آزرده دیگر آرامشی ندارد.» این بار نیز داستانی کوتاه، اما پرمعنا را برای حفظ چهار گوی شیشهای «برایان دایسون» در نظر گرفتهایم. پدر، خسته و عصبانی از سر کار به خانه بازمیگردد. جلوی در، پسر پنج سالهاش را دید که در انتظار او است. پسر لبخند بر لب، میگوید: بابا یک سوال بپرسم؟ و پدر با صدای خسته و نیمهجان میگوید: بله، حتما. پسر با شوق دو چندان میگوید: شما برای هر ساعت کار چقدر پول میگیرید؟ پدر با عصبانیت پاسخ داد: این به تو ربطی نداره. چرا چنین سوالی میپرسی؟ فقط میخواهم بدانم. بگویید برای هر ساعت کار چقدر پول میگیرید؟ پدر بدون آنکه به پسر نگاه کند، گفت:۲۰ دلار. پسرک در حالی که سرش پایین بود، آه کشید. به پدرنگاه کرد و گفت: میشود لطفا ۱۰ دلار به من قرض بدهید؟ پدر بیشتر عصبانی شد و گفت: اگر دلیلت برای پرسیدن این سوال فقط این بود که پولی برای خرید اسباب بازی از من بگیری، سریع به اتاقت برو و فکر کن که چرا اینقدر خودخواه هستی. پسرک آرام به اتاقش رفت و در را بست. مرد نشست و باز هم عصبانیتر شد. بعد از حدود یک ساعت، مرد آرامتر شد و فکر کرد که شاید با پسر کوچکش خیلی خشن رفتار کردهاست. شاید واقعا او به ۱۰ دلار برای خرید چیزی نیاز داشتهاست، به خصوص اینکه خیلی کم پیش میآمد پسرک از پدرش پول درخواست کند. مرد به سمت اتاق پسر رفت و در را باز کرد و پرسید: خواب هستی پسرم؟ پسر با صدای لرزان و غمگینش گفت: نه پدر، بیدارم. مرد بیمقدمه گفت: من فکر کردم شاید با تو خشن رفتار کردهام. امروز کارم سخت و طولانی بود و ناراحتیهایم را سر تو خالی کردم. بیا این هم ۱۰ دلاری که خواسته بودی. پسر کوچولو نشست، خندید و فریاد زد: متشکرم بابا! بعد دستش را زیر بالشش برد و از آن زیر چند اسکناس مچاله بیرون آورد. مرد گفت: با اینکه خودت پول داشتی، چرا دوباره تقاضای پول کردی؟ پسر در حالی که پدر را عاشقانه در آغوش گرفته بود گفت: برای اینکه پولم کافی نبود، ولی الان هست. حالا من ۲۰ دلار دارم. آیا میتوانم یک ساعت از کار شما را بخرم تا فردا زودتر به خانه بیایید؟ چون دوست دارم با شما شام بخورم….
باور این مساله سخت است. گاهی نمیخواهیم بپذیریم ما را با نام «معتاد» بخوانند. در تصورمان نمیگنجد که چنین لقبی، لایق فردی باشد که تمام وقت خود را صرف رفاه و آرامش خانواده خود کرده است. این افراد گاهی آنقدر غرق در کار میشوند که خود را از یاد میبرند. معتاد به کار یا workaholic را «افراط و غرق شدن در کار» میدانند، به گونهای که فرد قادر به تفکیک و تعامل بین جوانب زندگی نیست. اعتیاد به مواد مخدر تفاوت چندانی با اعتیاد به کار ندارد و به همان اندازه مخرب و آسیبرسان است؛ هرآنچه باعث عدم تعادل در زندگی میشود، اعتیاد است. معتادان به کار در زمینه زندگی اجتماعی و عاطفی بزرگترین آسیب را متحمل خواهند شد. کار جایگزین تعهداتشان نسبت به خانواده و بستگان است و به علت غفلت از خود، مستعد انواع مشکلات سلامتی نظیر کمردرد، اضافه وزن، اختلال خواب و حتی سکته هستند. عمده تفکر این افراد، کار، کار و کار است. آنها آنچنان غرق در کار و مسائل کاری هستند که به سمت عوامل اعتیادزای دیگری چون سیگار و اینترنت هم میروند. برایان دایسون (مدیراجرایی اسبق شرکت کوکاکولا) در این مورد میگوید: « فرض کنید زندگی همچون یک بازی است. قاعده این بازی چنین است که باید پنج توپ را در آن واحد در هوا نگهدارید و مانع افتادنشان بر زمین شوید. جنس یکی از آن توپها از لاستیک بوده و باقی آنها شیشهای است. واضح است که در صورت افتادن توپ پلاستیکی بر روی زمین، توپ دوباره نوسان کرده و بالا خواهد آمد، اما آن چهار توپ دیگر به محض برخورد، کاملا شکسته و خرد میشوند. آن چهار توپ شیشهای عبارتاند از؛ خانواده، سلامتی، دوستان و روح خودتان و توپ پلاستیکی همان کارتان است. کار را بر هیچ یک از عوامل فوق ترجیح ندهید، چون همیشه کاری برای انجام دادن وجود دارد، ولی دوستی که از دست رفت دیگر برنمیگردد، خانواده ای که از هم پاشید دیگر جمع نمیشود، سلامتی از دست رفته باز نمیگردد و روح آزرده دیگر آرامشی ندارد.» این بار نیز داستانی کوتاه، اما پرمعنا را برای حفظ چهار گوی شیشهای «برایان دایسون» در نظر گرفتهایم. پدر، خسته و عصبانی از سر کار به خانه بازمیگردد. جلوی در، پسر پنج سالهاش را دید که در انتظار او است. پسر لبخند بر لب، میگوید: بابا یک سوال بپرسم؟ و پدر با صدای خسته و نیمهجان میگوید: بله، حتما. پسر با شوق دو چندان میگوید: شما برای هر ساعت کار چقدر پول میگیرید؟ پدر با عصبانیت پاسخ داد: این به تو ربطی نداره. چرا چنین سوالی میپرسی؟ فقط میخواهم بدانم. بگویید برای هر ساعت کار چقدر پول میگیرید؟ پدر بدون آنکه به پسر نگاه کند، گفت:۲۰ دلار. پسرک در حالی که سرش پایین بود، آه کشید. به پدرنگاه کرد و گفت: میشود لطفا ۱۰ دلار به من قرض بدهید؟ پدر بیشتر عصبانی شد و گفت: اگر دلیلت برای پرسیدن این سوال فقط این بود که پولی برای خرید اسباب بازی از من بگیری، سریع به اتاقت برو و فکر کن که چرا اینقدر خودخواه هستی. پسرک آرام به اتاقش رفت و در را بست. مرد نشست و باز هم عصبانیتر شد. بعد از حدود یک ساعت، مرد آرامتر شد و فکر کرد که شاید با پسر کوچکش خیلی خشن رفتار کردهاست. شاید واقعا او به ۱۰ دلار برای خرید چیزی نیاز داشتهاست، به خصوص اینکه خیلی کم پیش میآمد پسرک از پدرش پول درخواست کند. مرد به سمت اتاق پسر رفت و در را باز کرد و پرسید: خواب هستی پسرم؟ پسر با صدای لرزان و غمگینش گفت: نه پدر، بیدارم. مرد بیمقدمه گفت: من فکر کردم شاید با تو خشن رفتار کردهام. امروز کارم سخت و طولانی بود و ناراحتیهایم را سر تو خالی کردم. بیا این هم ۱۰ دلاری که خواسته بودی. پسر کوچولو نشست، خندید و فریاد زد: متشکرم بابا! بعد دستش را زیر بالشش برد و از آن زیر چند اسکناس مچاله بیرون آورد. مرد گفت: با اینکه خودت پول داشتی، چرا دوباره تقاضای پول کردی؟ پسر در حالی که پدر را عاشقانه در آغوش گرفته بود گفت: برای اینکه پولم کافی نبود، ولی الان هست. حالا من ۲۰ دلار دارم. آیا میتوانم یک ساعت از کار شما را بخرم تا فردا زودتر به خانه بیایید؟ چون دوست دارم با شما شام بخورم….
ارسال نظر