داستان خشم - ۱۸ آبان ۹۱
سحر ذکریا
بازیگر
رمانی که استیفن کینگ به نام درخشش در سال 1977 روانه بازار نشر کرد، توسط استنلی کوبریک به سینما برگردانده شد و به راستی به عنوان ترسناک‌ترین فیلم تاریخ سینما انتخاب گردید. عنوانی که تاکنون نیز یدک می‌کشد. پیش از این فیلم جن‌گیر (1973) ساخته ویلیام فرید کین این عنوان را داشت. اما باید درنظر داشت که که جن‌گیر یک فیلم ماورایی است، ولی «درخشش» تمام زیرساختش درباره انسانی است که در اوج عصبیت و ویرانگری قرار می‌گیرد...
درخشش داستان یک نویسنده معروف به نام جک تورنس است که برای تمدد اعصاب و بازیافتن انرژی، تصمیم می‌گیرد در فصل زمستان در هتلی خالی از مسافر اقامت کند تا بتواند سروسامانی به رمان جدیدش بدهد. او که به همراه همسر و پسر خردسالش به این سفر آمده، در طی همان اولین شب اقامت در هتل، دچار اختلالات عصبی می‌شود، شخصیت‌های خیالی فراوانی دوروبرش می‌بیند و در نهایت از درون فرو می‌پاشد. گویی او تبدیل به شخصیت بد یکی از داستان هایش شده باشد، قصد قتل همسر و پسر خردسالش را دارد، اما در نهایت و پس از گذشت ساعاتی نفسگیر در بیرون هتل و در برف و سرما یخ می‌زند... جدای از فیلم، اتفاقات سرصحنه فیلمبرداری از مواردی است که در تاریخ سینما به یاد مانده است. مشهور است که گفته می‌شود، کوبریک در حین ساخت فیلم، حتی باعث شده جک نیکلسن قصد جانش را کند و اگر عوامل تولید دخالت نمی‌کردند، شاید نیکلسن، کوبریک را زخمی می‌کرد. علت این عصبیت نیکلسن دست برقضا هیچ ربطی به خود داستان نداشت یا اینکه مثلا نیکلسن در قالب شخصیت تورنس فرو رفته باشد، بلکه قضیه از این قرار بوده است که کوبریک هر نمایی را بیش از صد بار تکرار می‌کرده است تا جایی که در نمای ورود نیکلسن به آسانسور (موقعی که تبر به دست به دنبال همسرش افتاده بود) اینقدر این نما را تکرار می‌کند که نیکلسن شاکی می‌شود و با تبر دنبال کوبریک می‌کند. در باره شلی دووال قضیه برعکس است. او مدام به گریه می‌افتاده است و از کوبریک خواهش می‌کرده کمی انصاف داشته باشد و اینقدر از بازیگر‌ها کار نکشد. «درخشش» یک فیلم روان شناختی بسیار خوش‌ساخت و جاودانه هم هست، جایی که نشان می‌دهد چطور شخصیت خوب و انسانی یک فرد معتمد در مقام همسر و پدر، می‌تواند فروبپاشد و تبدیل به هیولایی غیرقابل وصف شود. این فیلم هشدار می‌دهد که مبادا هرکدام از ما یک شخصیت خوابیده اینگونه داشته باشیم؟! این فیلم اثری از کوبریک است و دل‌مشغولی دیرینه‌اش، خشونت. این‌بار این فیلمساز مستقل و جنجالی انگشت بر نقطه حساسی از این ورطه گذاشته است؛ روانشناسی خشونت و بررسی خاستگاه بازتاب بیرونی و انفعالی این پدیده در بخش ماورایی، روحانی و روانی انسان. او پیشتر از این در فیلم «پرتقال کوکی» دست به این آزمایش زده بود و خود را از این نظر به پیش رانده بود، اما این بار او بر بار روانی خشونت و چگونگی بیدارگری این شبه غریزه حیوانی بیشتر تاکید کرده است. کوبریک با عاریت گرفتن داستان عجیب استیفن کینگ (نویسنده معاصر داستان‌های وحشت) مخاطب را به عمق تنهایی‌های خود می‌برد و از انگیزش اهریمن درونی با خودنگری و عدم توانایی استحاله در خود سخن می‌راند. او با قدرت تمام فاصله حقیقت و مجاز را درمی‌نوردد تا جایی که دیگر قابل تشخیص نیستند و سررشته منطقی داستان تنها به دست کوبریک است و بس و از این نظر می‌توان گفت از بیرحمانه‌ترین آثار او می‌تواند باشد.