آیا نخستین بانک اکون‌آباد هوا می‌شود؟ - ۵ بهمن ۹۱
پوریا عالمی
(یا چطور شهردار گذاشت توی کاسه موزمحور)
به اینجا رسیدیم که اکون‌آبادی‌ها توی کاری که کرده بودند مانده بودند و از باز کردن حساب بانکی پشیمان شده بودند، ازگیل‌محور هر چقدر کار روشنفکری می‌کرد مشکلات اکون‌آباد حل نمی‌شد، برای همین خرمالومحور گفت مشکلات اقتصادی اکون‌آباد فقط با جادو و جنبل حل می‌شود، چون طلسمی در کار است... و حالا ادامه ماجرا: شهرداری که مجوز نداده
بادمجان‌محور هی می‌رفت و هی می‌آمد. هی می‌رفت و هی می‌آمد. عرض اتاق را این‌قدر رفته بود و آمده بود، وسط قالی کف اتاق نخ‌نما شده بود.
شهردار گفت: «د بشین دیگه. هی می‌ره هی میاد.»
بادمجان‌محور نشست همان‌وسط و گفت: «موندیم تو گل شهردار جان. خودمان کردیم که لعنت بر خودمان باد.»
شهردار گفت: «جا خالی نکن. چیزی نشده که. ازگیل‌محور که به خیال خودش روشنفکری می‌کنه، خرمالومحور هم داره جادو می‌کنه. جفتشون مالیدند.»
بادمجان‌محور گفت: «مردم قبولشان دارند. ما باید فرار کنیم.»
شهردار گفت: «هول نشو. یادت نرود که ما این وسط مقصر نیستیم. الان مردم از موزمحور و عناب‌محور که بانک راه انداختند شاکی هستند. در ضمن برگ برنده دست ماست.» و لبخند مکش مرگ مایی زد.
بادمجان‌محور گفت: «این چه وضع خندیدنه؟ بی‌ادب. از سن تو بعیده. از سن من هم بعیده. چی فکر کردی واقعا؟»
شهردار گفت: «ای بابا. خنده مکارانه دارم تقدیم می‌کنم.»
بادمجان‌محور گفت: «خجالت بکش. واقعا چی فکر کردی. من گول مکر و نیرنگ رو نمی‌خورم.»
شهردار قاطی کرد و داد زد: «دِهه.» بادمجان‌محور خودش را جمع و جور کرد. شهردار گفت: «ببین اینها بانک زدند، ولی از شهرداری مجوز نگرفتند. ما می‌توانیم بذاریم توی کاسه‌شان.»
بادمجان‌محور گفت: «آهاااا.» و لبخند مکش مرگ مای مشکوکی زد که حتا شهردار هم ترسید.
شهردار صاحب شهر هست یا نیست؟
شهردار یک ابلاغیه فرستاد به بانک موزی که به خاطر نداشتن مجوز باید بانک را تعطیل کنید.
عناب‌محور هم تا ابلاغیه را خواند، هول شد و بدو بدو رفت در مخزن موزهای بانک موزی و به موزمحور گفت: «بیچاره شدیم. بیچاره شدیم... می‌خوان ما رو ببندند.»
موزمحور گفت: «مگه مملکت بی‌صاحابه؟»
عناب‌محور گفت: «خب صاحابش همین اکونوم، شهردار اکون‌آباده دیگه.»
موزمحور گفت: «از کی تا حالا؟»
عناب‌محور گفت: «از همون اول که من یادمه.»
موزمحور گفت: «خام نشو عناب‌محور. اکونوم باید در خدمت اکون‌آبادی‌ها باشه. نباید بهش این توهم رو بدید که صاحاب شهره. اون فقط یه شهرداره.»
عناب‌محور گفت: «حالا که ابلاغیه‌ش اومده و ایناهاش. باید تعطیل کنیم.»
موزمحور گفت: «اینجا نوشته به علت نداشتن مجوز، درسته؟ خب من می‌رم شهرداری و مجوز می‌گیرم برای بانک.» و بلند شد و رفت شهرداری.
راه‌اندازی تجمعات
درست در همان لحظاتی که موزمحور و عناب‌محور درباره ابلاغیه شهرداری صحبت می‌کردند، بادمجان‌محور مشغول سم‌پاشی بود. توی اکون‌آباد دوره‌افتاده بود و به هر کسی می‌رسید می‌گفت: «بانک موزی داره تعطیل می‌شه و سرمایه شما رو هواست و بدبخت شدید.» وقتی اکون‌آبادی‌ها آه از نهادشان بلند می‌شد، لبخندی می‌زد و می‌گفت: «ولی دنیا که به آخر نرسیده. ناراحت نباشید. بهتره جمع شید جلوی بانک موزی و دست به تظاهرات بزنید.»
مدارک مورد نیاز برای تاسیس بانک در اکون‌آباد
موزمحور جلوی شهردار ایستاده بود، با توپ پر. شهردار گفت: «گفتم که.» موزمحور نشست روی صندلی. پاش سست شده بود. گفت: «یعنی چی؟»: «یعنی همین. برای گرفتن مجوز بانک باید این مدارک رو آماده کنی. یادداشت کن دوباره بهت می‌گم:
- برگه گواهی تولد
- برگه سلامت مزاج
- برگه استشهادنامه محلی با این محتوا که با پیژامه وارد کوچه نمی‌شوی.
- برگه استشهادنامه محلی با این محتوا که آشغال‌ها را می‌گذاری دم در.
- برگه استشهادنامه اکون‌آبادی به امضای همه اکونی‌ها با این محتوا که به کسی بدهکاری نداری.
- برگه گواهی حلالیت از مادر، که توضیح بدهد شیرش را حلالت کرده.
- برگه رضایت‌نامه به امضای پدر و مادر، با این محتوا که از دست تو راضی هستند.
- برگه عدم آق والدین به امضای پدر و مادر بدین مفهوم که آقت نکرده‌اند.
- برگه سوءپیشینه
- برگه سوءاستفاده
- برگه سوءنیت
- برگه سوءقصد
- برگه سوءهاضمه»
موزمحور مثل مجسمه خشک شده بود. کمی به خودش فشار آورد و به زور گفت: «بووووورووووککککررررااااسی لعنتی»
شهردار پاهاش را انداخت روی هم و با طمأنینه گفت: «راستی، یادم رفت بگم. وقتی این مدارک رو آماده کردی، باید از شهرداری بیان بازدید محل احداث بانک.»
موزمحور گفت: «ولی بانک احداث شده.»
شهردار گفت: «بی‌مجوز؟»
موزمحور گفت: «بله.»
شهردار گفت: «پس باید تخریب شه. بعد برای احداثش مجوز بگیرید.»
موزمحور گفت: «ااااااممماااااا...»
شهردار گفت: «اما یادم رفت بگم. برای تخریب هم باید مجوز بگیرید.»
موزمحور گفت: «خیلی نامردی.» و تندی از شهرداری آمد بیرون و در را کوبید به هم و بدو بدو رفت سمت بانک موزی.
آشوب موزی
وقتی که موزمحور رسید به نزدیکی‌های بانک موزی، دید اکون‌آبادی‌ها با چوب و چماق و نرده و اره و داس و تبر و بیل و قاشق و چنگال جلوی بانک موزی جمع شدند و دارند اعتراض می‌کنند. عناب‌محور را دید که بالای بانک موزی پشت بند رخت‌ها پنهان شده و از ترس دارد می‌لرزد. بادمجان‌محور هم کمی دورتر از تجمع معترضان با رضایت خاطر داشت آشوب را برانداز می‌کرد. موزمحور آرام‌آرام پا پس کشید و در پیچ کوچه ناپدید شد.
این قسمت بیست و یکم بود. قسمت بعد را اگر نمردیم / نمردید هفته بعد بخوانید.
طرح : سلمان طاهری