درمانهای کهنه در مطبهای مدرن - ۱۳ مهر ۹۱
غلغله است. خانم دکتر ایستاده وسط این همه آدم. حسنش این است که با وجود خستگی فراوان اما لبخند به لب به همه سوالهایی که مردم از او میپرسند جواب میدهد. خانه سلامت را شهرداری در اختیارشان گذاشته و همانجا است که بیماران را ویزیت میکند و نسخه میپیچد و کمی هم آن طرفتر پشت میزی خانم و آقایی نشستهاند که داروهای تجویزی خانم دکتر را تحویل مریضها میدهند. البته خانم دکتر که با استارت هر معاینه بسمالله الرحمن الرحیم را فراموش نمیکند بابت خدمتش به خلقالله ویزیت نمیگیرد، اما برای داروها وجهی پرداخت میشود که خب شکر خدا قیمتها مثل داروهای شیمیایی سرسامآور نیست.
غلغله است. خانم دکتر ایستاده وسط این همه آدم. حسنش این است که با وجود خستگی فراوان اما لبخند به لب به همه سوالهایی که مردم از او میپرسند جواب میدهد. خانه سلامت را شهرداری در اختیارشان گذاشته و همانجا است که بیماران را ویزیت میکند و نسخه میپیچد و کمی هم آن طرفتر پشت میزی خانم و آقایی نشستهاند که داروهای تجویزی خانم دکتر را تحویل مریضها میدهند. البته خانم دکتر که با استارت هر معاینه بسمالله الرحمن الرحیم را فراموش نمیکند بابت خدمتش به خلقالله ویزیت نمیگیرد، اما برای داروها وجهی پرداخت میشود که خب شکر خدا قیمتها مثل داروهای شیمیایی سرسامآور نیست. خانم دکتر اما در بدو ورودش به اتاق کمی راجع به فواید اسفناج و خاصیتهای دارویی و غیرهاش صحبت کرد و بعد یکی یکی مریضهایش را به حضور پذیرفت. اطمینان خاطرش انگار آبی است روی آتش همه نگرانیهایی که درد برایت موجب شده و دست آخر هم کشانده ات به اینجا. مریضهای قدیمیاش این اطمینان را افزایش میدهند وقتی میگویند که مطمئن باش دست خالی از اینجا بیرون نمیروی. دختر خانم جوانی میگوید چند سال پیش درد فیستول امانش را بریده بوده که معرفیاش کردند به خانم دکتر. از
داروهای گیاهی برای درمانش استفاده کرد که البته در این مورد خوراکی نبود اما در نهایت فیستولی که دکتر میگفت باید عمل شود و دو سه میلیونی هم خرج داشت بی دردسر فروکش کرد و دیگر هم هرگز خبری از آن نشد. البته قصه در اینجا خلاصه نمیشود. پسر جوانی کیف به دست خوش و خندان وارد شد با خانم دکتر سلام علیکی کرد و بعد رفت قسمت تحویل دارو که دنبالش کردیم و پرسیدیدم آقا مشکل شما چه بوده؟ انشاالله رفع شده؟ خندهاش دوباره برمیگردد: ام اس داشتم. در دانشگاه از دانشجویان خانم دکتر بودم کارم رسید به جایی که دیگر نمیتوانستم راه بروم آمدم پیش خانم دکتر که الان سرپایم وگرنه... خدا خیرشان بدهد فقط همین را میتوانم بگویم و البته این خدا خیرش بدهد جملهای بود که در آن فضا تقریبا از همه شنیده میشد. از مادری که داروهای اعصاب دختر بیست سالهاش را به یک بیمار روحی تبدیل کرده بود تا روزی که آمد سراغ خانم دکتر وداروهای گیاهی و البته آن لبخند مهربانش که همه چیز را برگرداند سر جای اولش تا خانم میانسالی که به خاطر سنگ کیسه صفرایش آمده و میگوید بعد از یکسال اثری از سنگها نیست هر چند دکترش باور نکرده که این اتفاق حاصل درمان با طب سنتی بوده
و چپ چپ به مریضش نگاه کرده وقتی ماجرا را از او شنیده است. خانم دکتر چند ساعت بعد در دانشگاه تدریس دارد اما این باعث نمی شود که هول شود بلکه همچنان با طمانینه کار دنبال میشود. چند تا از دانشجویانش هم آمدهاند کمک دستش که تنها نباشد. آنچه دیدنی است از اول تا آخر لبخند او است که انگار حالیت میکند در این کار خستگی معنی ندارد.
ارسال نظر