زخم عمیق آذربایجان - ۲۶ مرداد ۹۱
سعید بیابانکی
صدا بزن غربتم را ز پشت دیوار، امشب
که ماندهام پشت دیوار غریب و بییار، امشب
فروختم خلوتم را به بانگ نایی شکسته بیا که تنهاییات را منم خریدار، امشب
صفای سبز علفزار چه دیدنی بود دیشب
شنیدنی شد به جایش فغان نیزار، امشب
هنوز هم دوست دارم تنفس کودکم را
برو برو تا بمانم به زیر آوار، امشب
بیاورم مرهمی سبز برایت ای دشت زخمی
تو را به شب میسپارم خدانگهدار، امشب
و گاهواره زمین بار دیگر آن گونه تکان خورد که پاره تنمان وطنمان به سوگ نشست و این بار شمال شرق ایران عزیز، آذربایجان دلیر آذربایجان مظلوم و بیدفاع در چنگال زلزله دچار شد و زمین گرسنه زنان و مردان و کودکان بیپناه زیادی را به کام خود کشید.
صدا بزن غربتم را ز پشت دیوار، امشب
که ماندهام پشت دیوار غریب و بییار، امشب
فروختم خلوتم را به بانگ نایی شکسته بیا که تنهاییات را منم خریدار، امشب
صفای سبز علفزار چه دیدنی بود دیشب
شنیدنی شد به جایش فغان نیزار، امشب
هنوز هم دوست دارم تنفس کودکم را
برو برو تا بمانم به زیر آوار، امشب
بیاورم مرهمی سبز برایت ای دشت زخمی
تو را به شب میسپارم خدانگهدار، امشب
و گاهواره زمین بار دیگر آن گونه تکان خورد که پاره تنمان وطنمان به سوگ نشست و این بار شمال شرق ایران عزیز، آذربایجان دلیر آذربایجان مظلوم و بیدفاع در چنگال زلزله دچار شد و زمین گرسنه زنان و مردان و کودکان بیپناه زیادی را به کام خود کشید.
سعید بیابانکی
صدا بزن غربتم را ز پشت دیوار، امشب
که ماندهام پشت دیوار غریب و بییار، امشب
فروختم خلوتم را به بانگ نایی شکسته بیا که تنهاییات را منم خریدار، امشب
صفای سبز علفزار چه دیدنی بود دیشب
شنیدنی شد به جایش فغان نیزار، امشب
هنوز هم دوست دارم تنفس کودکم را
برو برو تا بمانم به زیر آوار، امشب
بیاورم مرهمی سبز برایت ای دشت زخمی
تو را به شب میسپارم خدانگهدار، امشب
و گاهواره زمین بار دیگر آن گونه تکان خورد که پاره تنمان وطنمان به سوگ نشست و این بار شمال شرق ایران عزیز، آذربایجان دلیر آذربایجان مظلوم و بیدفاع در چنگال زلزله دچار شد و زمین گرسنه زنان و مردان و کودکان بیپناه زیادی را به کام خود کشید. همان مردانی که شب پیش و شبهای پیش در شب نزول قرآن صامت و عروج قرآن ناطق تا سحرگاهان بیدار بودند و سوگمند امیر مومنان با لبانی تشنه در حالی به عالم باقی شتافتند که گوششان بر اللهاکبر بود.
اینجا آذربایجان است. سرزمین مردان مرد. سرزمین مردان و زنانی که با عشق به هم میهنان خود ازدل زمین میوههای خوشرنگ و بو صید میکنند تا در این روزها و شبهای مبارک و معنوی زینت بخش و برکت سفرههای افطار ایرانیان باشد. همان زمین که سال هاست عطر سیبهای سرخ و شهد انگورهای طلایی در همه ایران میپراکند امروز صدها سیب سرخ و خوشه ناب را در زیر خروارها آوار مدفون کرده است. این همان خاک است که تا دیروز مهربانانه دست نوازش بر سر درختان و نهالها و ساقهها میکشید. این همان خاک است که امروز نامهربان شده و دستان و نگاههای مهربانی که جز با لطافت و عشق با او سخن نکرده اند را ناباورانه به کام خود کشیده است.
چگونه باور کنیم که ایران عزیز امروز سربند سیاه به پیشانی خود یعنی آذربایجان بسته است. چگونه باور کنیم چشمانی که باید دو روز دیگر در آسمان دنبال هلال شوال بگردند در زیر خاک و خشت و آوار مدفون شدهاند. چگونه میتوانیم امسال در عید فطر شاد باشیم و به همدیگر لبخند تعارف کنیم در حالی که هموطنان ما در سوگ عزیزان بی دفاع خود رخت سیاه بر تن کردهاند.
در این روزهای واپسین ماه مبارک رمضان بیایید با کمک به بازماندگان این فاجعه هولناک آنگونه که در توان داریم مرهمی باشیم بر زخم عمیق آذربایجان. زخمی که به این زودی التیام نخواهد یافت. گرچه در این روزهای تلخ ایرانیان نشان دادند که انسانیت نه شهر میشناسد نه روستا. نه لهجه نه نژاد. هجوم مردان و زنان روزهدار برای اهدای خون به پایگاههای هلال احمر کار خون گیری را با اختلال و ازدحام روبهرو کرد. کمکهای مردمی از سراسر ایران عزیز به شمال شرق ایران سفر کرد تا مگر التیامی باشد بر این داغ بزرگ. شباهنگام که سر بر بالش میگذاریم به یاد داشته باشیم که بسیاری از هموطنان آذری درچادری سربربالین میگذارند که تا همین چند شب پیش نامش خانه بود و کانون گرم خانواده ولی امروز نه سقفی دارد نه دیواری....صبورباش آذربایجان.
صدا بزن غربتم را ز پشت دیوار، امشب
که ماندهام پشت دیوار غریب و بییار، امشب
فروختم خلوتم را به بانگ نایی شکسته بیا که تنهاییات را منم خریدار، امشب
صفای سبز علفزار چه دیدنی بود دیشب
شنیدنی شد به جایش فغان نیزار، امشب
هنوز هم دوست دارم تنفس کودکم را
برو برو تا بمانم به زیر آوار، امشب
بیاورم مرهمی سبز برایت ای دشت زخمی
تو را به شب میسپارم خدانگهدار، امشب
و گاهواره زمین بار دیگر آن گونه تکان خورد که پاره تنمان وطنمان به سوگ نشست و این بار شمال شرق ایران عزیز، آذربایجان دلیر آذربایجان مظلوم و بیدفاع در چنگال زلزله دچار شد و زمین گرسنه زنان و مردان و کودکان بیپناه زیادی را به کام خود کشید. همان مردانی که شب پیش و شبهای پیش در شب نزول قرآن صامت و عروج قرآن ناطق تا سحرگاهان بیدار بودند و سوگمند امیر مومنان با لبانی تشنه در حالی به عالم باقی شتافتند که گوششان بر اللهاکبر بود.
اینجا آذربایجان است. سرزمین مردان مرد. سرزمین مردان و زنانی که با عشق به هم میهنان خود ازدل زمین میوههای خوشرنگ و بو صید میکنند تا در این روزها و شبهای مبارک و معنوی زینت بخش و برکت سفرههای افطار ایرانیان باشد. همان زمین که سال هاست عطر سیبهای سرخ و شهد انگورهای طلایی در همه ایران میپراکند امروز صدها سیب سرخ و خوشه ناب را در زیر خروارها آوار مدفون کرده است. این همان خاک است که تا دیروز مهربانانه دست نوازش بر سر درختان و نهالها و ساقهها میکشید. این همان خاک است که امروز نامهربان شده و دستان و نگاههای مهربانی که جز با لطافت و عشق با او سخن نکرده اند را ناباورانه به کام خود کشیده است.
چگونه باور کنیم که ایران عزیز امروز سربند سیاه به پیشانی خود یعنی آذربایجان بسته است. چگونه باور کنیم چشمانی که باید دو روز دیگر در آسمان دنبال هلال شوال بگردند در زیر خاک و خشت و آوار مدفون شدهاند. چگونه میتوانیم امسال در عید فطر شاد باشیم و به همدیگر لبخند تعارف کنیم در حالی که هموطنان ما در سوگ عزیزان بی دفاع خود رخت سیاه بر تن کردهاند.
در این روزهای واپسین ماه مبارک رمضان بیایید با کمک به بازماندگان این فاجعه هولناک آنگونه که در توان داریم مرهمی باشیم بر زخم عمیق آذربایجان. زخمی که به این زودی التیام نخواهد یافت. گرچه در این روزهای تلخ ایرانیان نشان دادند که انسانیت نه شهر میشناسد نه روستا. نه لهجه نه نژاد. هجوم مردان و زنان روزهدار برای اهدای خون به پایگاههای هلال احمر کار خون گیری را با اختلال و ازدحام روبهرو کرد. کمکهای مردمی از سراسر ایران عزیز به شمال شرق ایران سفر کرد تا مگر التیامی باشد بر این داغ بزرگ. شباهنگام که سر بر بالش میگذاریم به یاد داشته باشیم که بسیاری از هموطنان آذری درچادری سربربالین میگذارند که تا همین چند شب پیش نامش خانه بود و کانون گرم خانواده ولی امروز نه سقفی دارد نه دیواری....صبورباش آذربایجان.
ارسال نظر