گزارش یک چاقوکشی - ۴ آبان ۹۱
۱۰ نفر را هم زخمی کرد. ۸ مرد و ۴ زن قربانیان او بودند. در میان ۴ زن دو تا را باید دختربچه و کودک بخوانیم؛آن هم دانش آموز. «حسین» تا آن روز تا این حد مورد توجه مردم قرار نگرفته بود که هرکس درباره او وصفی داشته باشد. دوشنبه ، بیست و چهارمین روز از آغاز سال تحصیلی و بیست و چهارمین روز از مهرماه بود که این جوان ۲۳ ساله غائله ای به پا کرد.
10 نفر را هم زخمی کرد. 8 مرد و 4 زن قربانیان او بودند. در میان 4 زن دو تا را باید دختربچه و کودک بخوانیم؛آن هم دانش آموز. «حسین» تا آن روز تا این حد مورد توجه مردم قرار نگرفته بود که هرکس درباره او وصفی داشته باشد. دوشنبه ، بیست و چهارمین روز از آغاز سال تحصیلی و بیست و چهارمین روز از مهرماه بود که این جوان 23 ساله غائله ای به پا کرد. ساعت از یک نگذشته بود. که صدای آژیر و زوزه بوق مخصوص نیروهای پلیس تمام محدوده باشگاه را گرفت. پلیس آمد. ماموران آگاهی آمدند. ماموران یگان ویژه آمدند. دست آخر هم ماموران آگاهی فیلم دوربین های مداربسته یک طلافروشی و یک موبایل فروشی را گرفتند و بردند. غروب نشده مشخص شده بود که این کار کار حسین است. یکی از دوستانش که در خیابان وحیدیه ( خیابان شهید داوودی) در یک اغذیه فروشی کار می کرد او را شناخت. اما هنوز آفتاب بیست و چهارمین روز از پاییز ننشته بود که از پلیس قم تماس گرفتند و گفتند فردی خودش را معرفی کرده و می گوید در نظام آباد چاقوکشی کرده است. حالا در نظام آباد از هرکس بپرسید آن پسری که قمه کشی کرده بود اگر خودش ندیده باشد فیلم هایی را که رهگذران از مجروحان و حادثه دیدگان آن غائله گرفته اند دیده است. حالا چه بگویند «حسین» شیشه کشیده بود و روزنامه ها را نشان دهند که «ببین اعتراف کرده که روحم به من دستور داد چنین کنم » یا چه بگویند از زمان مدرسه بچه شرّی بوده خیلی در پایان ماجرا تفاوتی نمی کند. خیلی ها در نظام آباد می گویند «همین امروز و فرداست که او را بکشند بالا». واقعیت هم همین است که او یک نفر را به قتل رسانده است. سرنوشت یک نفر دیگر هنوز نامعلوم است و 10 تن دیگر هم مجروح شده اند. به جز مجازات اعدام، مجازات به خاطر ضرب و جرح هم هست. دیه افرادی که مجروح شده اند هم هست. به هر حال روز سه شنبه 25 مهرماه او را به نظام آباد آوردند تا همه ببینند که به چنگ قانون گرفتار آمده است. اما «حسین» 23 ساله که همشهری و هم وطن ماست هیچ انگیزه و نقشه ای پشت این کارش نداشته است. کار او لحظه فاجعه مردادماه سال گذشته در نروژ را به خاطر تداعی می کند. «آندرس برینگ برویک» که در 32 سالگی اش نروژ را با بحرانی سخت مواجه کرد در حالی که لباس مرتبی به تن داشت دستگیر و به دادگاه فراخوانده شد. بیست و پنجمین روز از پاییز برای «حسین» ما تیرخلاصی در برگریزان زندگی اش بود زیرا با لباسی شلخته و نامناسب در حالی که سیل خروشانی از خشونت مردم و فحش ها و القابی را که مردم به او می دادند می شنید، رفت تا ببیند واقعا چه کرده است.
نقطه صفر؛ هیچ کس نمی داند
هیچ کس نمی داند حسین آن روز دوشنبه چه ساعتی از خواب برخاسته، خانه چه کسی بود، مادربزرگی که ادعا می کند از خانه آنها بیرون آمده و با او هم زندگی می کرده با او مشاجره ای داشته یا نه. همه چیز از حدود ساعت 11 قابل ردزنی در محله است.
نقطه اول؛ قصابی
ساعت از 11 گذشته بود. حسین آقا که مغازه قصابی دارد مشتری داشت که جوانی هم وارد مغازه اش شد و گوشت خواست. به پولی که او گفته بود آن قدری گوشت نمی شد خرید. جوان بیرون رفته بود و ایستاده بود با موبایلش ور رفتن. بعد دوباره برگشت داخل قصابی. جوان گفت پس یک کیلو مرغ بده. حسین آقا قصاب گفت آقا مرغ که یک کیلو نمی شه. مشتری حسین آقا گفت: «خب بهش یک کیلو رون بده». حسین آقا قصاب گفت همین که برگشتم از یخچال ران مرغ درآورم دیدم صدای فریاد مشتری ام که عاقله مردی بود درآمد. برگشتم تا چیزی به دستم بیاید به سوی او پرت کنم دیدم از مغازه بیرون رفت. با چاقوی قصابی چند خط به سر و گردن آن عاقله مرد انداخته بود. از اینجا به بعد داستان حسین رنگ دیگری به خود گرفت.
نقطه دوم ؛ پیاده رو
صاحب سوپرمارکتی که با قصابی چندان فاصله ای ندارد گفت: صدای داد و فریاد را شنیدم و بیرون پریدم. دیدم یک مردی روی زمین افتاده و یک زن و دخترش هم جلوی مغازه من افتادهاند. همان موقع یک ماشین اورژانس در حال گذر بود که ایستاد.
پایگاه اورژانس ۷۰ قدم با قصابی و جایی که حسین نخستین قربانیاش را گرفته بود فاصله دارد. صاحب سوپرمارکت گفت: مردی که روبه روی قصابی افتاده بود فوت کرد چون چاقو را در سینه راستش فرو کرده بود. زنی که مقابل مغازه ما افتاده بود یک ضربه عمودی به سمت چپ بدنش وارد شده بود. انگار از کتف زده باشد تا شکم. بچه اش را فقط خط خطی کرده بود.
نقطه سوم؛ آهن فروشی
نبش خیابانی که پایگاه اورژانس قرار دارد یعنی روبه روی بازارچه، سر نبش یک آهن فروشی است. روبه روی آهن فروشی یک وانت بار موز داشت و بر خیابان ایستاده بود. راننده وانت گفت: یک مردی آمد و گفت آقا موز کیلویی چقدر. گفتم ۲هزار و ۷۰۰. گفت ۲هزار و ۴۰۰ بده. گفتم باشد. همین که خم شدم تا برایش یک کیلو موز بکشم دیدم آه از نهاد مشتری ام بلند شد. برگشتم دیدم کتفش را از پشت زده است و دارد فرار می کند.
کنار آهن فروشی سرنبش چند مغازه دیگر هستند که همه درآهنی و آلومینیومی می فروشند. پسری که در یکی از مغازه ها کار میکند گفت: پدرم اینجا جلوی مغازه روی صندلی نشسته بود که میبیند پسری بی هوا به سویش آمده است. خودش را عقب کشید وگرنه به جای آنکه آستین ژاکتش پاره شود ساعدش را زده بود.
یکی دیگر از کسبه محل هم گفت: این اورژانس خدایی اش زود رسید وگرنه حال و روز مردم این نبود.
مردی صاحب وانت موز هم اضافه کرد: دویدم دنبالش که بگیرمش ولی مثل باد در رفت. نفس کم آوردم که دیدم دو نفر دیگر را هم زد.
نقطه چهارم؛ ایستگاه اتوبوس
از قصابی که قدم بگیری 160 تا 170 قدم بعد هم آهن فروشها را پشت سرگذاشته ای هم درفروش ها. مغازه «مهتاب کوچولو» و «عروس فتحی» را که سرنبش هستند رد کنی هنوز به قدم دویستم نرسیده ایستگاه اتوبوس است. پشت ایستگاه اتوبوس یک زن جافتاده را زده است و یک پسر جوان دیگر. از قصابی که قدم بگیری 570 قدم بعد می شود خیابان داوودی. همان وحیدیه. از ایستگاه اتوبوس تا وحیدیه هم سه نفر دیگر قربانی چاقوکشی های حسین شدند و بعد او به داخل وحیدیه چرخید. می گویند ته وحیدیه در تسلیحات خانه آنهاست. اما هیچ کس او و خانواده اش را نمیشناسند. روز بعد که پلیس او را آورد و مردم دیدندش برخی که هم سن و سالشان همین 22 و 23 است به یاد آوردند که در مدرسه در دوره راهنمایی با او همکلاس بودند. در سوپرمارکت یکی میگفت پسر همسایه ام که صافکاری نقاشی دارد دیدش شناختش و گفت راهنمایی با هم هم مدرسه بودیم. همیشه چاقوداشت همراهش.
صاحب سوپرمارکت گفت : ولی مست نبود چون مستها فقط عربده کشی می کنند این حال دیگری داشته.
نقطه پنجم؛ پایان ماجرا
همین که داخل وحیدیه شوید سمت راست یک اغذیه فروشی هست و بعد سرنبش کوچه «نقی ئی» یک سوپرمارکت. جوانی در این اغذیه فروشی گفت: دوستم داشت از کوچه می آمد داخل وحیدیه که حسین رسیده بود به او. اگر خودش را عقب نکشیده بود به او میزد ولی خورد به یک مرد. بعد رفت آن دست خیابان و یک زن را زد. آخرش هم که یک پسری را زد که چاقو را از دستش گرفت.
اما مردی که داخل سوپرمارکت از آن روز حرف می زد می گفت: گفته اند چاقو را در پارکی انداخته بود. آن کسی هم که می خواسته چاقو را از دستش بگیرد همان کسی بوده که پشت ایستگاه اتوبوس او را زده.
داخل وحیدیه روبروی یک سوپرمارکت سه جوان ایستادهاند. هیچ کدام درآن روز حسین را ندیده اند ولی او را می شناسند. می گویند ساقی مواد مخدر بوده است.
اما روزنامه های روز پنجشنبه و شنبه گذشته نوشته بودند که آخرین شغل حسین پیک یک پیتزافروشی بوده است. سه جوانی که در وحیدیه از حسین می گفتند کارش را ناشی از قرص می دانستند. میگفتند این کار قرص است وگرنه هیچ کس بی هدف به کسی نمی زند.
هفت روز بعد از ماجرا
هنوز نام هیچ کدام از مجروحان حادثه اعلام نشده است. به جز آن مردی که در مغازه آهن فروشی بود و یک خط به ساعدش انداخته بود و ژاکتش پاره شده بود بقیه را کسی نمی شناسد. مردی که همان اول چاقو امانش نداد و مرد هم اهل تهران نبوده است. او از اطراف خرم آباد به تهران آمده بود. «کَرَم» 30 سال داشته و خانوادهاش همان روز سه شنبه 25 مهرماه جنازه اش را تحویل گرفتند و بردند لرستان به خاک بسپارند. زنی که در کما به سر می برد 30 ساله است و یک دختر دانش آموز دارد. هنوز هویت هیچ یک از قربانیان این ماجرا را پلیس فاش نکرده است. روز بعد از ماجرا که محدوده باشگاه در نظام آباد از ساعت 10 تا 14 شلوغ و پرازدحام شده بود حسین را آوردند که به اصطلاح نشان دهد چه کسی را کجا زده است. اما ازدحام جمعیت و خشم مردم مانع از هر کاری شد. حسین گویا روز پنجشنبه بعد ازظهر، 27 مهرماه، به محل آمده و درباره افرادی که زده توضیح داده است. یکی از اهالی که در همان اغذیه فروشی اول وحیدیه ایستاده است گفت: بابا این بنده خدا که می گویند از تهران رفته قم و بعد به پلیس گفته فکر مِ کنم چندنفری را در تهران با چاقو زده ام، اصلا به یاد نمی آورد که چه کرده است.
روزنامه ها نوشتند که پدرش دوبار ازدواج کرده و هر دو بار کار به طلاق کشیده است. حسین خودش گفته که آن روز از خانه مادربزرگش خارج شده است و بعد کار به اینجایی کشیده که حال ما از آن می گوییم. فردی که در یک مغازه خدمات چاپ در همان نقطه اول حادثه کار می کند در پاسخ به این سئوال که روزنامه ها نوشتند می خواسته داخل مدرسه دخترانه برود که نگذاشته اند و همین علت حادثه بوده گفت: نه این دروغ است. ما که ندیدیمش ولی او به مغازه همسایه ما آمده بود و گوشت خواسته بود. صحبت از رفتن به داخل مدرسه نبوده است. می گویند پزشکی قانونی صحت عقل او را اعلام کرده است و آزمایش های روانی را هم انجام داده ولی هنوز نتیجه آزمایش خون که اعتیاد و وجود الکل را بررسی می کند اعلام نشده است. می گویند قرار است پرونده خارج از نوبت رسیدگی و خارج از نوبت محاکمه شود. مجازاتش هم که همه از الان می گویند همین جا می برندش بالا.
ارسال نظر