نسل جوان و نظام آموزشی ایران - ۲۶ مرداد ۹۱
نجفقلی حبیبی
رییس سابق دانشگاه علامه طباطبایی
مساله‌ تعلیم و تربیت و آموزش و پرورش، مساله بسیار مهمی است. یعنی نحوه یادگیری انسان‌ها در طول تاریخ همیشه از ارزش و اهمیت بالایی برخوردار بوده است. هرچند که این انتقال دانش روش‌های گوناگونی را هم تجربه نموده است. در مدرسه استعداد دانش‌آموز شکفته می‌شود و اگر روش صحیحی به کار بسته شود بارور هم می‌گردد. اگرچه ممکن است که سطح این دانش زیاد نباشد اما به لحاظ عمق و تجزیه و تحلیل عمیق می‌شود. در واقع اصل اساسی در نظام آموزش و پرورش هم همین است که دانش‌آموزانی پدید آیند که به دنبال چرایی قضایا باشند. البته این نکته را نیز نباید دور از نظر داشت که جوامع مختلف حتی در این زمینه هم ممکن است که با یکدیگر اختلاف‌هایی داشته باشند. یعنی بعضی‌ها بر حجم زیادی از مطالب تکیه می‌کنند و تمایل دارند تا محفوظات زیاد باشد به گونه‌ای که به عنوان مثال به چرایی وقوع وقایع تاریخی توجهی نمی‌کنند. اما بر خی جوامع دیگر درست در نقطه مقابل هستند. یعنی از آنجا که تجزیه و تحلیل و بررسی عمیق علوم را مدنظر قرار می‌دهند می‌کوشند تا با اندیشیدن به علل و عوامل حوادث تاریخی برسند.
در ایران قدیم که البته ما هم از آن دوران هستیم حوزه تعلیم و تربیت وسیع نبود که همه جامعه را درگیر خود نماید. دولت‌ها هم چندان دخالتی در این حوزه نداشتند. آن زمان فکر انسان‌ها و میزان عمق بخشی به آن در درجه اول اهمیت قرار داشت. اما در دوره جدید که لوازم آن از اروپا آمد، نظام آموزشی ما دچار تغییر و تحولات عجیب و غریبی شد. تا پایان حاکمیت رژیم پهلوی تنها شیوه‌ای که حاکم بود سیستم دو دوره شش ساله بود. اما پس از پیروزی انقلاب اسلامی این نظام به کلی تغییر یافت. اما متاسفانه در این دوران تغییرات به حدی زیاد بود که نمی‌توان هیچ معیار مشخصی برای سنجش آنچه که از ابتدا تاکنون صورت گرفته است، در نظر داشت. در واقع یا نظام آموزشی در حال تغییر مداوم بوده یا اینکه تک درس و محتوای آنها هرساله عوض شده‌اند. هرچند که اگر به مجموع این دوران نگاهی بیندازیم درخواهیم یافت که اگرچه شیوه تدریس معلم و تعمق بخشیدن یکسان نبوده است اما می‌توان متفق القول بود که توجه به محفوظات اساس کار در نظام آموزشی ایران بوده و استدلال در آن چندان به چشم نمی‌خورد.
این مساله زمانی به وخامت بیشتری می‌رسد که آن را در حوزه علوم اجتماعی بررسی نماییم. در واقع از آنجا که ما سال‌ها متوجه رشته‌های به ظاهر کاربردی چون رشته‌های فنی و پزشکی بودیم و این رشته‌ها را بلندمرتبه می‌دانستیم، توجهی به علوم اجتماعی ننمودیم به گونه‌ای که تصور رایج در بین عموم مردم هم بر این بود که بچه‌های تنبل و درس نخوان باید که به علوم اجتماعی بروند تا فقط درسی خوانده باشند چراکه علوم اجتماعی محل تحصیل بچه‌های زرنگ نیست. این از آن اشتباهات فاحشی بود که ما سال‌ها آن را مرتکب شدیم. در حالی که اتفاقا آن رشته‌ها که همه سنگ شان را به سینه می‌زدند و می‌زنند ابزار پیشرفت هستند. اما محل اصلی برای تحول در جامعه در علوم اجتماعی صورت می‌گیرد چراکه به چگونگی و چرایی می‌اندیشد. البته ما هنوز هم در حال تکرار این خطاها هستیم اما امروز به گونه‌ای دیگر. یعنی هر کس که به وزارت می‌رسد و هر دولتی که بر سر کار می‌آید تنها می‌خواهد تغییری ایجاد نماید و هیچ عنایتی به یک برنامه مدون علمی نمی‌نماید. زیرا هرگروهی که به وزارت آموزش و پرورش می‌رسد متخصص در این حوزه نیست و نمی‌داند که در آموزش و پرورش نتیجه خیلی دیر معلوم می‌شود، به گونه‌ای شاید تا بیست سال پس از آنکه فرد به کلاس اول ابتدایی رفت، نتیجه مشخص می‌شود. در واقع هیچ گونه ارزشیابی صورت نمی‌گیرد تا معلوم گردد که نتیجه برنامه‌ای در حال اجراست به کجا رسیده و تنها هدف این است که برنامه تغییر کند. برنامه جدید هم که نوشته می‌شود چون بدون هیچ پشتوانه علمی صورت می‌گیرد قطعا نتیجه مطلوبی از آن بیرون نمی‌آید. زمانه ما، زمانه سرعت است و باید که نواقص به سرعت مرتفع گردد.
این عدم بینش موجب می‌شود که انتخاب رشته دانشگاه نیز نه از روی آگاهی بلکه به خاطر اضطرارهای اجتماعی صورت پذیرد. یعنی یا به خاطر مسائل اقتصادی و صرفا جهت کسب درآمد در آینده است. یا به علت مسائل اجتماعی است و فرد فقط به دانشگاه می‌رود تا وجهه اجتماعی کسب نماید و از تحقیر اطرافیان برحذر بماند. درواقع هیچ برنامه مشخصی برای انتخاب رشته درست و از روی آگاهی صورت نمی‌پذیرد.
نکته دیگری که حائز اهمیت است این است که هر جریانی که حاکم می‌شود تیغ تیز خود را در قدم اول رو به سوی آموزش و پرورش می‌گیرد. یعنی یا کل سیستم را تعویض می‌کند یا در دروس تغییرات عمده‌ای را ایجاد می‌نماید. این سیاست زدگی در عرصه تعلیم و تربیت می‌تواند که ضررهای جبران ناپذیری را به وجود آورد که یکی از آنها بدبین و بی‌اعتمادشدن نسل جوان ما به نظام آموزشی ایران است. در واقع آنان اینطور می‌اندیشند که هرکس که متولی نظام آموزش و پرورش می‌شود می‌کوشد تا دیدگاه‌های خود را به خصوص بر روی متون کتاب‌های درسی اِعمال نماید. وقتی حتی اشعار کتاب‌های ادبیات را به بهانه‌های واهی حذف می‌نماید، دانش‌آموز ما چگونه می‌تواند به این سیستم اعتماد داشته باشد و خود را قانع نماید که این تغییرات خیرخواهانه بوده است.
اما به هر حال ما باید در تعمق بخشیدن به نظام آموزشی مان بکوشیم یعنی تلاش نماییم تا استدلال و تحلیل در دستور کار قرار گیرد و از روی توجه همه جانبه به محفوظات صرف دست بشوییم. آنگاه است که می‌توان به آینده‌ای روشن امید داشت.