شکستن شیشه‌های بانک موزی با سیب‌زمینی - ۲۱ دی ۹۱
پوریا عالمی
یا ازگیل‌محور رگ غیرت سیب‌زمینی را بیرون آورد
به اینجا رسیدیم که عناب‌محور بانک موزی را تاسیس کرد و اکون‌آبادی‌ها برگه‌هایی را امضا کردند که برای گرفتن وام، دار و ندارشان را در اختیار بانک می‌گذاشت... و حالا ادامه ماجرا:

ازگیل‌محور گفت: «من باید کار روشنفکری کنم. من باید نقد کنم. من باید به شما اکون‌آبادی‌ها نشان بدهم که پشت پرده بانک موزی چیست.»
لیموشیرین‌محور گفت: «چیست؟»
ازگیل‌محور گفت: «عناب‌محور است.»
کدومحور گفت: «خب؛ باشد.»
ازگیل‌محور گفت: «پشت سر او خود موزمحور است.»
تمشک‌محور گفت: «خب. باشد.»
ازگیل‌محور گفت: «از این روشن‌تر؟ بابا آن موزی که شما در جریان تحریم موز ریختید دور، آن هم تحت‌تاثیر سخنرانی موزمحور، با دست‌به‌یکی موزمحور و عناب‌محور جمع‌آوری شده و پشتوانه راه‌اندازی بانک موزی شده. گرفتید چی گفتم؟»
کدومحور گفت: «آره بابا. همچین می‌گی انگار ما کودنیم.»
اکون‌آبادی‌ها زیر لبی گفتند: «انگار ما کودنیم...»
ازگیل‌محور گفت: «الان موقع این حرف‌ها نیست. الان باید شما دست بجنبانید و نگذارید تحت پوشش یک بانک که هیچ‌جا ثبت نشده همه شما را استثمار کنند و سرتان کلاه بگذارند.»
کدومحور گفت: «کلاه که خوب است.»
اکون‌آبادی‌ها گفتند: «کلاه که خوبه.»
ازگیل‌محور گفت: «ای بابا. الان همه‌تان به بانک موزی مقروض هستید. خونه و زندگی‌تان، تمام برداشت محصول یک سال آینده‌تان را باید بدهید به بانک موزی درست است یا نه؟»
اکون‌آبادی‌ها گفتند: «درست است یا نه؟»
ازگیل‌محور گفت: «درسته بابا. درسته.» و عرق پیشانی‌ش را پاک کرد. داشت سکته می‌کرد. گفت: «الان باید رگ غیرتتان بزند بیرون و از حیثیت اکون‌آبادی‌تان دفاع کنید و نگذارید سرتان شیره بمالند.»
کاهومحور گفت: «آخر شیره می‌مالند به سرمان یا کلاه می‌گذارند؟»
اکون‌آبادی‌ها گفتند: «راست می‌گه. شیره یا کلاه؟»
ازگیل‌محور گفت: «ای بابا! ای بابا! رگ غیرت‌تان کو؟ مگر شما اکون‌آبادی نیستید؟ بدبخت‌ها دارید بدبخت می‌شوید؛ حواس‌تان نیست.»
سیب‌زمینی‌محور گفت: «ازگیل‌محور جان، اجازه بده من برایشان توضیح بدهم.» و رو کرد به اکون‌آبادی‌ها و گفت: «ببینید رفقا، ازگیل‌محور می‌گه با این قراردادی که ماها با بانک موزی امضا کردیم، دمار از روزگارمان درمیاد.»
کدومحور گفت: «یعنی چی؟ مگه بده از روزگار دمار دربیاد؟ باید جالب باشه.»
سیب‌زمینی‌محور گفت: «آقا جان، یعنی کار کردن خر و خوردن یابو.»
کدومحور گفت: «آهان. یعنی ما کار کنیم؟»
سیب‌زمینی‌محور گفت: «آره. دقیقا. عین خر هم کار کنید.»
کدومحور گفت: «ئه! آها... آها... تازه فهمیدم. ولی... ولی خر را فهمیدم، اما نگرفتم یابو کیست.»
سیب‌زمینی‌محور گفت: «بلانسبت بانک موزی؛ یعنی شما هر چی کار می‌کنید باید بدهید به بانک موزی.»
اکون‌آبادی‌ها گفتند: «مگه خریم؟»
کاهومحور گفت: «مگه مغز خر خوردیم؟»
کدومحور گفت: «راست می‌گه.» اکون‌آبادی‌ها گفتند: «راست می‌گه.»
کاهومحور گفت: «حالا چی کار کنیم؟» اکون‌آبادی‌ها گفتند: «راست می‌گه. حالا چی کار کنیم؟»
سیب‌زمینی‌محور گفت: «باید به حرف‌های ازگیل‌محور خوب گوش کنید. حرف بی‌راه نمی‌زنه. ما داریم بدبخت می‌شیم بدبخت‌ها.»
کدومحور گفت: «خب. بدبخت بدبخت‌تر از بدبختی که هست نمی‌شه که.»
ازگیل‌محور دوباره نطق کرد: «اکون‌آبادی‌ها... رفقای من... برادرای من... گوش کنید... الان باید غیرت نشان بدهید. باید رگ غیرتتان بزند بیرون.»
سیب‌زمینی‌محور در تایید حرف ازگیل‌محور گفت: «ازگیل‌محور راست می‌گه. الان باید رگ غیرتتان بزند بیرون. نباید طوری باشید که دیگران خیال کنند ما بی‌رگیم. رگ غیرتتان کو پس؟»
و شروع کرد به زور زدن. همه داشتند سیب‌زمینی‌محور را نگاه کردند که هر چه زور می‌زد و هر کاری می‌کرد رگ غیرتش بیرون نمی‌زد.
بادمجان‌محور و شهردار که دورتر ایستاده بودند، شروع کردند به خندیدن.
ازگیل‌محور داشت با امیدی واهی به سیب‌زمینی‌محور نگاه می‌کرد.
عناب‌محور که تا الان صداش درنیامده بود و آن پشت‌مشت‌ها ایستاده بود، داد زد: «از کی تا حالا سیب‌زمینی رگ داره؟» و قاه قاه خندید.
ازگیل‌محور خطاب به عناب‌محور گفت: «سیب‌زمینی رگ نداره. درسته. ولی سیب‌زمینی مثل کلوخ است. می‌تواند بزند شیشه بانکت را بشکند. سرت را هم می‌تواند بشکند. دلت را هم می‌تواند بکشند. سیب‌زمینی سفته. خیلی سفت.»
سیب‌زمینی‌محور که با حرف‌های ازگیل‌محور آتشش گر می‌گرفت، سفت و سفت‌تر شد و از توی جیبش چندتا سیب‌زمینی پشندی درآورد و پرت کرد سمت بانک موزی. شیشه‌ها فرو ریخت. عناب‌محور شروع به دویدن کرد و از مهلکه گریخت. آیا صدای شکستن شیشه‌های بانک موزی صدای اعتراض بود؟ آیا فضای اکون‌آباد متشنج می‌شد؟ آیا تاریخ اکون‌آباد در برهه‌ای حساس بود؟
این قسمت نوزدهم بود. قسمت بعد را اگر نمردیم / هفته بعد بخوانید..

طرح : سلمان طاهری