فراز و فرود علاقهمندی مهندسان به علوم انسانی
دکتر محمد طبیبیان
اقتصاددان
«عشق نافرجام مهندسی»، عنوان پروندهای بود که در نیمه اسفند در ضمیمه هفتگی دنیایاقتصاد منتشر شد؛ پروندهای با انعکاس دیدگاههای ۱۴ دانشجو و فارغالتحصیل موفق رشتههای مختلف علوم انسانی که پیشتر از رشتههای فنی-مهندسی فارغالتحصیل شده بودند. متن پیشرو، مطلبی است به قلم دکتر محمد طبیبیان، که میکوشد تا در حاشیه پرونده مذکور، به بررسی اهمیت رونق رشتههای علوم انسانی پرداخته و برخی از ریشههای افت و خیز اقبال جوانان به این رشتهها در چند دهه اخیر را بررسی کند:
از اواخر دوره قاجاریه به تدریج نهادهای دنیای مدرن در کشور ما معرفی شدند و تلاشهایی برای مقابله با عقبماندگی تاریخی کشور آغاز گشت.
اقتصاددان
«عشق نافرجام مهندسی»، عنوان پروندهای بود که در نیمه اسفند در ضمیمه هفتگی دنیایاقتصاد منتشر شد؛ پروندهای با انعکاس دیدگاههای ۱۴ دانشجو و فارغالتحصیل موفق رشتههای مختلف علوم انسانی که پیشتر از رشتههای فنی-مهندسی فارغالتحصیل شده بودند. متن پیشرو، مطلبی است به قلم دکتر محمد طبیبیان، که میکوشد تا در حاشیه پرونده مذکور، به بررسی اهمیت رونق رشتههای علوم انسانی پرداخته و برخی از ریشههای افت و خیز اقبال جوانان به این رشتهها در چند دهه اخیر را بررسی کند:
از اواخر دوره قاجاریه به تدریج نهادهای دنیای مدرن در کشور ما معرفی شدند و تلاشهایی برای مقابله با عقبماندگی تاریخی کشور آغاز گشت.
دکتر محمد طبیبیان
اقتصاددان
«عشق نافرجام مهندسی»، عنوان پروندهای بود که در نیمه اسفند در ضمیمه هفتگی دنیایاقتصاد منتشر شد؛ پروندهای با انعکاس دیدگاههای 14 دانشجو و فارغالتحصیل موفق رشتههای مختلف علوم انسانی که پیشتر از رشتههای فنی-مهندسی فارغالتحصیل شده بودند. متن پیشرو، مطلبی است به قلم دکتر محمد طبیبیان، که میکوشد تا در حاشیه پرونده مذکور، به بررسی اهمیت رونق رشتههای علوم انسانی پرداخته و برخی از ریشههای افت و خیز اقبال جوانان به این رشتهها در چند دهه اخیر را بررسی کند:
از اواخر دوره قاجاریه به تدریج نهادهای دنیای مدرن در کشور ما معرفی شدند و تلاشهایی برای مقابله با عقبماندگی تاریخی کشور آغاز گشت. تاریخ این حرکتها را میتوان از زمان عباس میرزا و امیرکبیر و سپس در مقطع مشروطه پیگیری کرد. این حرکت به ناچار در اطراف یک سیستم بوروکراسی و دیوانسالاری و سپس پایهگیری اقتصاد دولتی شکل گرفت. این حرکتها از زمان حکومت پهلوی اول شدت بیشتری گرفت و نظام دیوانسالاری رشد بیسابقهای یافت. در این چارچوب بود که نیروهای انسانی جدید که برای تجهیز این نهادها استخدام میشدند براساس یک ضابطه عمده غربال و جایابی میگردیدند و آن هم «مدرک تحصیلی» بود. به این ترتیب که باسوادها بالاتر از بیسوادها و کسانی که دیپلم داشتند بالاتر از کسانی که فقط تصدیق ابتدایی داشتند و لیسانسیهها بالاتر از دیپلمهها قرار میگرفتند و از مزایای حقوق و درآمد بالاتری نیز به همین ترتیب برخوردار بودند.
در دهههای قبل از پیروزی انقلاب، با افزایش تعداد درسخواندهها در نظام رسمی آموزشی، این ترتیب غربال کردن نیروی انسانی به یک روال تثبیتشده تبدیل شد. به همین دلیل نیز هر کودک که به دنبال تامین آینده برای خود بود، میآموخت که آینده او بستگی به پیشرفت او در نظام آموزش رسمی دارد و این نکته را به خصوص در دهههای 1357- 1330، خانوادهها نیز آموخته بودند و به فرزندان خود منتقل میکردند. در واقع برای حدود سه دهه، دسترسی به تحصیل از ابتدایی تا دانشگاه، روش مناسبی برای ارتقای منزلت اقتصادی و اجتماعی برای نسلهای مختلف بود؛ افرادی که حتی اگر در خانوارهای فقیر به دنیا میآمدند، تا جایی که از استعداد و انگیزه کافی برخوردار بودند، امکان اینکه خود را به مراتب بالاتر پلههای برخورداری و جایگاه و منزلت اجتماعی ارتقا دهند، وجود داشت و نمونههای بسیاری از اینگونه افراد را هر کس میتواند نام ببرد.
در همین دوران، دو اتفاق تاریخی هم در شرف وقوع بود. یکی اینکه بهبود شرایط اقتصادی مردم و افزایش آگاهی نسبت به امور سلامتی و تشخیص اهمیت طب مدرن در مقابل روشهای سنتی معالجه، بازار گرمی را برای پزشکان ایجاد کرد. این افراد علاوه بر اینکه در نظام دیوانسالاری به عنوان کارکنان بخش بهداشت و درمان و بیمارستانها حضور داشتند، امکان کسب آزاد نیز به صورت باز کردن مطب برای آنها فراهم بود. این امکان بر حسب حسن شهرت و مهارت آنها درآمدهای قابل ملاحظهای را فراهم میکرد و به نحوی مازاد بر درآمد دولتی از درآمد بخش خصوصی نیز بهرهمند بودند و درآمد مازاد آنها را عرضه و تقاضا تعیین میکرد.
روند دوم مربوط به توسعه سریع شهرنشینی و اجرای طرحهای زیربنایی بود که تقاضا برای مهندسان و در این مقاطع خصوصا مهندسی ساختمان را افزایش داد. این افراد نیز، از یک طرف در دیوانسالاری و تشکیلات اداری در حال رشد جایگاه داشتند و از طرف دیگر در بخش خصوصی به عنوان پیمانکار یا سازنده و فروشنده و یا شاغل در اینگونه نهادها مشغول میشدند و دارای درآمد بالایی بودند که به دلیل افزایش تقاضا برای خدمات آنها قابل ملاحظه بود.
این رونق کسب و کار و دوام آن برای حدود سه دهه، سبب شد که اولویتهای خاصی در ذهن خانوادهها در مورد تحصیل کودکان شکل بگیرد، اولویت اول پزشکی و اولویت دوم مهندسی (و عمدتا هم با تاکید بیشتر بر مهندسیهای مرتبط با ساختمان). به این ترتیب اگر از خانوادهها در مورد آینده فرزندانشان پرسش میشد و یا از خود کودکان سوال میشد، این دو رشته را در اولویتهای بالا به رسمیت میشناختند و آرزو میکردند وارد این رشتهها شوند.
در زمانی که نویسنده این متن در دهه 1340 در دبیرستان تحصیل میکرد، اگر کسی در رشتههای ریاضی، فیزیک، شیمی و علوم دیگر در دانشگاه پذیرفته میشد و از او سوال میشد که قرار است چهکاره شوی، پاسخ قابل درک این بود: «دبیر دبیرستان». برای دیگر رشتهها نیز پاسخ مشخص قابل ارائهای وجود نداشت.
برخی رشتههای دیگر هم در آن زمان در اولویتهای سوم قرار میگرفت و جوانانی که به رشتههای پزشکی و مهندسی دسترسی پیدا نمیکردند، به آن رشتهها توجه نشان میدادند و این امر را از تعداد بالای متقاضی برای این رشتهها و نسبت پایین تعداد قبولی به تعداد متقاضی و همچنین امتحانهای متعدد سخت آن رشتهها میتوان در یافت. این رشتهها «افسری پلیس» و «افسری ارتش» بودند. به نظر میرسید که این حرفهها از یک طرف دارای حقوق و مزایای حرفهای مناسب و از طرف دیگر هم دارای پرستیژ اجتماعی مطلوب بودند؛ چه اینکه یک مجموعه در مبارزه با جرائم و دیگری در کار آمادگی دفاع از کشور نقش ایفا میکردند.
از این رشتهها و برداشتهایی که در مورد آنها وجود داشت که بگذریم، اصولا از دیگر رشتهها درک درستی وجود نداشت. اینجانب که بهرغم قبول شدن در دو رشته دیگر_که به نظر میرسید نان و آب بیشتری دارد_ رشته اقتصاد را انتخاب کردم، پیوسته با این سوال فامیل و آشنا و همسایه روبهرو بودم که قرار است در آینده چهکاره شوم؟ و واقعیت این است که نمیتوانستم پاسخی دقیق و قابل درک برای این پرسش ارائه کنم.
دیگر اینکه با این سوال روبهرو بودم که چرا در رشتههای دیگر که در کنکور آنها قبول شده بودم (در آن زمان کنکور متمرکز نبود) و شغل آنها با نام رشته همراه بود مشغول به تحصیل نشدهام؟ برای این سوال هم، پاسخی که قابل فهم فامیل و آشنا و همسایه و هممحلی باشد، نداشتم.
به یاد میآورم زمانی که در خارج از کشور به تحصیل در دوره دکتری مشغول بودم، یک تابستان برای دیدار خانواده به کشور آمدم و فردی از آشنایان از من پرسید که در خارج چهکار میکنی؟ پاسخ دادم در دوره دکتری مشغول هستم. پرسید «دکتری واقعی» (منظور پزشکی) یا «دکتری همینجوری»؟ همزمان با گفتن «همینجوری»، با گردش دست هم بر بیربط بودن آن تاکید میکرد. پاسخ من هم این بود: دکتری همینجوری!
اما در سالهای پس از پیروزی انقلاب، حوادث دیگری به وقوع پیوست که تا حدودی این شرایط را تغییر داد. در سالهای بعد از پیروزی انقلاب، به ناگهان بخش اداری و مدیریتی و سیاسی با دو دسته افراد انباشته شد: یک گروه آنهایی بودند که در رشتههای مرتبط (اقتصاد یا مدیریت یا علوم سیاسی یا حقوق یا امثالهم) درس خوانده بودند؛ گروه دوم هم آنهایی که به نظر میرسید تحصیلاتشان مرتبط با حوزه کاریشان نیست.
به نظر من، اصولا بهرغم مشکل مربوط به انتخاب رشته، در قبل از انقلاب اکثر رشتههای علوم انسانی در دانشگاههای کشور سابقه چندانی نداشت و بهعلاوه به دلیلی که در ادامه گفته خواهد شد، از کیفیت مناسبی برخوردار نبودند. علت این بود که نظام حکومتی قبل از انقلاب، به رشتههای علوم انسانی و علوم اجتماعی و هیات علمی و فارغالتحصیلان این رشتهها با شک و تردید مینگریست و به همین دلیل به بهبود کیفیت این رشتهها نیز توجهی نمیشد. برخی از فارغالتحصیلان این رشتهها به دلیل همین ضعف دانشکدههای علوم انسانی، اصولا منکر رشته تحصیلی خود بودند. (برخی از آنها هنوز نیز برای یافتن جایگاه، منکر رشته خود هستند- کما اینکه بعضا به تدریس آن نیز مشغولند).
از طرف دیگر بسیاری از فارغالتحصیلان رشتههای مهندسی هم که بعد از انقلاب به دلایل مختلف زمینه کاری تخصصی برای خود نمییافتند، به کارهای سیاسی- اداری و به اصطلاح خودشان «کارهای مدیریتی» روی آوردند. برخی از این گروه هم گرچه از اعتماد به نفس ناشی از قبول شدن در کنکور مهندسی و خود-تلقینی برتری در حین تحصیل برخوردار بودند، لیکن نسبت به اصول اولیه اموری که به آن وارد شدند (مشاغل سیاسی، مشاغل اداری و اجرایی دولتی، مدیریت صنایع و مدیریت واحدهای اقتصادی دولتی یا وابسته به دولت) بیاطلاع بوده و به همین دلیل نیز تصمیمهای پرهزینهای را بهراحتی اتخاذ میکردند که چون نتایج نامناسب چنین تصمیمهایی به کل ملت سرشکن میشد، چه بسا تا سالها نیز از عواقب کار خود بیاطلاع میماندند. اگر بخواهم در این مورد از مشاهدات خود خاطراتی را بنویسم، سخن بسیار به درازا میکشد.
در این شرایط بود که بسیاری از جوانان بااستعداد، در دوره بعد از انقلاب، با این واقعیت روبهرو شدند که کارکردهای نظامهای اجتماعی هم، قانونمندیهای خود را دارد و این قانونمندیها شایسته مطالعه و شناخت هستند. آنها متوجه شدند که از شعار و قول و وعده و وعید و سخنرانیهای آتشین، راهحلی برای مشکلات جوامع حاصل نمیشود و لازمه یافتن راهحلهای صحیح، شناخت علمی قانونمندیهای نظامهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی است. شاید یک دلیل اینکه این مسائل در سالهای قبل از انقلاب چندان مطرح نبود، این بود که جامعه ما به صورت تاریخی جامعهای سنتی بوده و مردم به این امر عادت کرده بودند که به راهحلهایی که سنت در مقابل آنها قرار میداد، حتی اگر بعضا این راهحلها غیر بهینه بود، تن در دهند. انقلاب و تکانههای ناشی از آن، تار و پود بسیاری از روشهای سنتی را از هم درید و بسیاری از ناکارآمدیها را نیز روشن و بارز در جلو چشم تیزبین جوانان قرار داد. وقوع جنگ تحمیلی و جابهجایی گسترده جمعیت و ضرورت یافتن حل مشکلات غیرمنتظره عدیده و کلان نیز، به این آگاهی افزود.
خاطرم هست در سالهای اول انقلاب که آقای دکتر محمد تقی بانکی رئیس سازمان برنامه و بودجه بود، ایشان به فراست دریافت که کشور به نوع خاصی از فارغالتحصیل دانشگاهی نیاز دارد: حل مشکلات مربوط به تولید و توزیع و مصرف برق و دیگر انرژیها، توسعه شبکه راهها و حمل و نقل، توسعه صنعت و کشاورزی، توسعه خدمات درمانی و بیمهای، مدیریت تجارت خارجی و نظام بانکی، نظام مالی و بورس و خدمات رفاهی و امثالهم، به برنامهریزان، مجریان و مدیرانی نیازمند است که از هوش و استعداد فطری و سابقه ذهنی مهندسی برخوردار بوده و بهعلاوه در زمینههای برنامهریزی و اقتصاد و امور اجتماعی نیز صاحب دانش باشند.
در همان سالها، با همکاری آقای دکتر محمد علی نجفی که در آن زمان وزیر علوم و آموزش عالی بودند، تاسیس رشتهای جدید در سطح کارشناسی ارشد به تصویب رسید به نام «مهندسی سیستمهای اقتصادی و اجتماعی». این رشته، ابتدا در دانشگاه صنعتی اصفهان به اجرا درآمد و اولین رشته کارشناسی ارشدی بود که بعد از تعطیلی دانشگاهها در سالهای آغازین انقلاب، بازگشایی شد. این برنامه آموزشی که متقاضیان آن از رشتههای مهندسی و علوم و اقتصاد بودند، مورد استقبال بسیار قرار گرفت. سپس در زمان ریاست آقای روغنی زنجانی در سازمان برنامه و بودجه، همین رشته در تهران و در نهاد آموزشی به نام «موسسه عالی پژوهش در برنامهریزی و توسعه» ایجاد شد که بسیاری از جوانان بااستعداد کشور را به خود جلب نمود. هر چند که این دو برنامه به دلایل مختلف به افول گرایید، اما از اجرای این دو برنامه فارغالتحصیلان زبدهای حاصل آمد که چه در داخل کشور و چه بسیاری از آنها که به خارج عزیمت کردند، در هر کجا که قرار دارند، اکثرا نیروهای زبده و موفقی به حساب آمدهاند.
اما در مجموع، در سالهای اخیر، علاقهای در بین جوانان مستعد کشور برای تحصیل در علوم انسانی و علوم اجتماعی ایجاد شده که تقاضای خود را ایجاد کرده و برخی نهادها نیز به این تقاضا پاسخ میدهند. لیکن نکته درخورتوجه این است که خصومت با اینگونه رشتهها، همچنان به شکلهای مختلف ادامه دارد. برای مثال در شرایطی که برخی از دانشگاههای مهندسی به درستی به ایجاد رشتههای اقتصاد و مدیریت و مدیریت MBA پرداختند، جالب است که نهاد آموزش عالی کشور به این اقدامات روی خوشی نشان نداده و این رشتهها را بیارتباط با دانشگاههای فنی دانسته است. در حالی که بهترین دانشگاههای مهندسی دنیا مانند «ام.آی.تی» و یا «کَل.تِک» و «استانفورد»، دارای دانشکدههای قوی علوم انسانی هستند.
با این حال، خوشبختانه شروع ایجاد رشتههایی مانند اقتصاد و مدیریت در دانشگاههای مهندسی مشهور کشور، اثر مثبتی نیز بر تحرک همین رشتهها در مکانهای سنتی آنها داشته و بیداری وسیعتر و آگاهی بیشتری را در مورد اهمیت این رشتهها در بین جوانان کشور ایجاد کرده است. حسن اداره یک کشور و تضمین رشد و پیشرفت و بهروزی مردم آن، نیازمند متخصصان رشتههای مختلف از جمله اقتصاد، علوم سیاسی، جامعهشناسی، روانشناسی، مردمشناسی، تاریخ، هنر و ادبیات و علوم و مهندسی است و فارغالتحصیلان این رشتهها در کنار هم و با آشنایی از حیطههای یکدیگر میتوانند در پیشبرد جوامع کمک کنند
و موثر افتند. «ماکس وِبِر» متفکر نامآور ابتدای قرن بیستم میگوید: مجموعه آنچه را پیوسته در مقابل پیشرفت جوامع ایستادگی میکرده، میتوان «سنت» نامید. تعالی این رشتهها در کشورمان، لاجرم نیازمند آگاهی نسبت به این واقعیت نیز هست . . .
اقتصاددان
«عشق نافرجام مهندسی»، عنوان پروندهای بود که در نیمه اسفند در ضمیمه هفتگی دنیایاقتصاد منتشر شد؛ پروندهای با انعکاس دیدگاههای 14 دانشجو و فارغالتحصیل موفق رشتههای مختلف علوم انسانی که پیشتر از رشتههای فنی-مهندسی فارغالتحصیل شده بودند. متن پیشرو، مطلبی است به قلم دکتر محمد طبیبیان، که میکوشد تا در حاشیه پرونده مذکور، به بررسی اهمیت رونق رشتههای علوم انسانی پرداخته و برخی از ریشههای افت و خیز اقبال جوانان به این رشتهها در چند دهه اخیر را بررسی کند:
از اواخر دوره قاجاریه به تدریج نهادهای دنیای مدرن در کشور ما معرفی شدند و تلاشهایی برای مقابله با عقبماندگی تاریخی کشور آغاز گشت. تاریخ این حرکتها را میتوان از زمان عباس میرزا و امیرکبیر و سپس در مقطع مشروطه پیگیری کرد. این حرکت به ناچار در اطراف یک سیستم بوروکراسی و دیوانسالاری و سپس پایهگیری اقتصاد دولتی شکل گرفت. این حرکتها از زمان حکومت پهلوی اول شدت بیشتری گرفت و نظام دیوانسالاری رشد بیسابقهای یافت. در این چارچوب بود که نیروهای انسانی جدید که برای تجهیز این نهادها استخدام میشدند براساس یک ضابطه عمده غربال و جایابی میگردیدند و آن هم «مدرک تحصیلی» بود. به این ترتیب که باسوادها بالاتر از بیسوادها و کسانی که دیپلم داشتند بالاتر از کسانی که فقط تصدیق ابتدایی داشتند و لیسانسیهها بالاتر از دیپلمهها قرار میگرفتند و از مزایای حقوق و درآمد بالاتری نیز به همین ترتیب برخوردار بودند.
در دهههای قبل از پیروزی انقلاب، با افزایش تعداد درسخواندهها در نظام رسمی آموزشی، این ترتیب غربال کردن نیروی انسانی به یک روال تثبیتشده تبدیل شد. به همین دلیل نیز هر کودک که به دنبال تامین آینده برای خود بود، میآموخت که آینده او بستگی به پیشرفت او در نظام آموزش رسمی دارد و این نکته را به خصوص در دهههای 1357- 1330، خانوادهها نیز آموخته بودند و به فرزندان خود منتقل میکردند. در واقع برای حدود سه دهه، دسترسی به تحصیل از ابتدایی تا دانشگاه، روش مناسبی برای ارتقای منزلت اقتصادی و اجتماعی برای نسلهای مختلف بود؛ افرادی که حتی اگر در خانوارهای فقیر به دنیا میآمدند، تا جایی که از استعداد و انگیزه کافی برخوردار بودند، امکان اینکه خود را به مراتب بالاتر پلههای برخورداری و جایگاه و منزلت اجتماعی ارتقا دهند، وجود داشت و نمونههای بسیاری از اینگونه افراد را هر کس میتواند نام ببرد.
در همین دوران، دو اتفاق تاریخی هم در شرف وقوع بود. یکی اینکه بهبود شرایط اقتصادی مردم و افزایش آگاهی نسبت به امور سلامتی و تشخیص اهمیت طب مدرن در مقابل روشهای سنتی معالجه، بازار گرمی را برای پزشکان ایجاد کرد. این افراد علاوه بر اینکه در نظام دیوانسالاری به عنوان کارکنان بخش بهداشت و درمان و بیمارستانها حضور داشتند، امکان کسب آزاد نیز به صورت باز کردن مطب برای آنها فراهم بود. این امکان بر حسب حسن شهرت و مهارت آنها درآمدهای قابل ملاحظهای را فراهم میکرد و به نحوی مازاد بر درآمد دولتی از درآمد بخش خصوصی نیز بهرهمند بودند و درآمد مازاد آنها را عرضه و تقاضا تعیین میکرد.
روند دوم مربوط به توسعه سریع شهرنشینی و اجرای طرحهای زیربنایی بود که تقاضا برای مهندسان و در این مقاطع خصوصا مهندسی ساختمان را افزایش داد. این افراد نیز، از یک طرف در دیوانسالاری و تشکیلات اداری در حال رشد جایگاه داشتند و از طرف دیگر در بخش خصوصی به عنوان پیمانکار یا سازنده و فروشنده و یا شاغل در اینگونه نهادها مشغول میشدند و دارای درآمد بالایی بودند که به دلیل افزایش تقاضا برای خدمات آنها قابل ملاحظه بود.
این رونق کسب و کار و دوام آن برای حدود سه دهه، سبب شد که اولویتهای خاصی در ذهن خانوادهها در مورد تحصیل کودکان شکل بگیرد، اولویت اول پزشکی و اولویت دوم مهندسی (و عمدتا هم با تاکید بیشتر بر مهندسیهای مرتبط با ساختمان). به این ترتیب اگر از خانوادهها در مورد آینده فرزندانشان پرسش میشد و یا از خود کودکان سوال میشد، این دو رشته را در اولویتهای بالا به رسمیت میشناختند و آرزو میکردند وارد این رشتهها شوند.
در زمانی که نویسنده این متن در دهه 1340 در دبیرستان تحصیل میکرد، اگر کسی در رشتههای ریاضی، فیزیک، شیمی و علوم دیگر در دانشگاه پذیرفته میشد و از او سوال میشد که قرار است چهکاره شوی، پاسخ قابل درک این بود: «دبیر دبیرستان». برای دیگر رشتهها نیز پاسخ مشخص قابل ارائهای وجود نداشت.
برخی رشتههای دیگر هم در آن زمان در اولویتهای سوم قرار میگرفت و جوانانی که به رشتههای پزشکی و مهندسی دسترسی پیدا نمیکردند، به آن رشتهها توجه نشان میدادند و این امر را از تعداد بالای متقاضی برای این رشتهها و نسبت پایین تعداد قبولی به تعداد متقاضی و همچنین امتحانهای متعدد سخت آن رشتهها میتوان در یافت. این رشتهها «افسری پلیس» و «افسری ارتش» بودند. به نظر میرسید که این حرفهها از یک طرف دارای حقوق و مزایای حرفهای مناسب و از طرف دیگر هم دارای پرستیژ اجتماعی مطلوب بودند؛ چه اینکه یک مجموعه در مبارزه با جرائم و دیگری در کار آمادگی دفاع از کشور نقش ایفا میکردند.
از این رشتهها و برداشتهایی که در مورد آنها وجود داشت که بگذریم، اصولا از دیگر رشتهها درک درستی وجود نداشت. اینجانب که بهرغم قبول شدن در دو رشته دیگر_که به نظر میرسید نان و آب بیشتری دارد_ رشته اقتصاد را انتخاب کردم، پیوسته با این سوال فامیل و آشنا و همسایه روبهرو بودم که قرار است در آینده چهکاره شوم؟ و واقعیت این است که نمیتوانستم پاسخی دقیق و قابل درک برای این پرسش ارائه کنم.
دیگر اینکه با این سوال روبهرو بودم که چرا در رشتههای دیگر که در کنکور آنها قبول شده بودم (در آن زمان کنکور متمرکز نبود) و شغل آنها با نام رشته همراه بود مشغول به تحصیل نشدهام؟ برای این سوال هم، پاسخی که قابل فهم فامیل و آشنا و همسایه و هممحلی باشد، نداشتم.
به یاد میآورم زمانی که در خارج از کشور به تحصیل در دوره دکتری مشغول بودم، یک تابستان برای دیدار خانواده به کشور آمدم و فردی از آشنایان از من پرسید که در خارج چهکار میکنی؟ پاسخ دادم در دوره دکتری مشغول هستم. پرسید «دکتری واقعی» (منظور پزشکی) یا «دکتری همینجوری»؟ همزمان با گفتن «همینجوری»، با گردش دست هم بر بیربط بودن آن تاکید میکرد. پاسخ من هم این بود: دکتری همینجوری!
اما در سالهای پس از پیروزی انقلاب، حوادث دیگری به وقوع پیوست که تا حدودی این شرایط را تغییر داد. در سالهای بعد از پیروزی انقلاب، به ناگهان بخش اداری و مدیریتی و سیاسی با دو دسته افراد انباشته شد: یک گروه آنهایی بودند که در رشتههای مرتبط (اقتصاد یا مدیریت یا علوم سیاسی یا حقوق یا امثالهم) درس خوانده بودند؛ گروه دوم هم آنهایی که به نظر میرسید تحصیلاتشان مرتبط با حوزه کاریشان نیست.
به نظر من، اصولا بهرغم مشکل مربوط به انتخاب رشته، در قبل از انقلاب اکثر رشتههای علوم انسانی در دانشگاههای کشور سابقه چندانی نداشت و بهعلاوه به دلیلی که در ادامه گفته خواهد شد، از کیفیت مناسبی برخوردار نبودند. علت این بود که نظام حکومتی قبل از انقلاب، به رشتههای علوم انسانی و علوم اجتماعی و هیات علمی و فارغالتحصیلان این رشتهها با شک و تردید مینگریست و به همین دلیل به بهبود کیفیت این رشتهها نیز توجهی نمیشد. برخی از فارغالتحصیلان این رشتهها به دلیل همین ضعف دانشکدههای علوم انسانی، اصولا منکر رشته تحصیلی خود بودند. (برخی از آنها هنوز نیز برای یافتن جایگاه، منکر رشته خود هستند- کما اینکه بعضا به تدریس آن نیز مشغولند).
از طرف دیگر بسیاری از فارغالتحصیلان رشتههای مهندسی هم که بعد از انقلاب به دلایل مختلف زمینه کاری تخصصی برای خود نمییافتند، به کارهای سیاسی- اداری و به اصطلاح خودشان «کارهای مدیریتی» روی آوردند. برخی از این گروه هم گرچه از اعتماد به نفس ناشی از قبول شدن در کنکور مهندسی و خود-تلقینی برتری در حین تحصیل برخوردار بودند، لیکن نسبت به اصول اولیه اموری که به آن وارد شدند (مشاغل سیاسی، مشاغل اداری و اجرایی دولتی، مدیریت صنایع و مدیریت واحدهای اقتصادی دولتی یا وابسته به دولت) بیاطلاع بوده و به همین دلیل نیز تصمیمهای پرهزینهای را بهراحتی اتخاذ میکردند که چون نتایج نامناسب چنین تصمیمهایی به کل ملت سرشکن میشد، چه بسا تا سالها نیز از عواقب کار خود بیاطلاع میماندند. اگر بخواهم در این مورد از مشاهدات خود خاطراتی را بنویسم، سخن بسیار به درازا میکشد.
در این شرایط بود که بسیاری از جوانان بااستعداد، در دوره بعد از انقلاب، با این واقعیت روبهرو شدند که کارکردهای نظامهای اجتماعی هم، قانونمندیهای خود را دارد و این قانونمندیها شایسته مطالعه و شناخت هستند. آنها متوجه شدند که از شعار و قول و وعده و وعید و سخنرانیهای آتشین، راهحلی برای مشکلات جوامع حاصل نمیشود و لازمه یافتن راهحلهای صحیح، شناخت علمی قانونمندیهای نظامهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی است. شاید یک دلیل اینکه این مسائل در سالهای قبل از انقلاب چندان مطرح نبود، این بود که جامعه ما به صورت تاریخی جامعهای سنتی بوده و مردم به این امر عادت کرده بودند که به راهحلهایی که سنت در مقابل آنها قرار میداد، حتی اگر بعضا این راهحلها غیر بهینه بود، تن در دهند. انقلاب و تکانههای ناشی از آن، تار و پود بسیاری از روشهای سنتی را از هم درید و بسیاری از ناکارآمدیها را نیز روشن و بارز در جلو چشم تیزبین جوانان قرار داد. وقوع جنگ تحمیلی و جابهجایی گسترده جمعیت و ضرورت یافتن حل مشکلات غیرمنتظره عدیده و کلان نیز، به این آگاهی افزود.
خاطرم هست در سالهای اول انقلاب که آقای دکتر محمد تقی بانکی رئیس سازمان برنامه و بودجه بود، ایشان به فراست دریافت که کشور به نوع خاصی از فارغالتحصیل دانشگاهی نیاز دارد: حل مشکلات مربوط به تولید و توزیع و مصرف برق و دیگر انرژیها، توسعه شبکه راهها و حمل و نقل، توسعه صنعت و کشاورزی، توسعه خدمات درمانی و بیمهای، مدیریت تجارت خارجی و نظام بانکی، نظام مالی و بورس و خدمات رفاهی و امثالهم، به برنامهریزان، مجریان و مدیرانی نیازمند است که از هوش و استعداد فطری و سابقه ذهنی مهندسی برخوردار بوده و بهعلاوه در زمینههای برنامهریزی و اقتصاد و امور اجتماعی نیز صاحب دانش باشند.
در همان سالها، با همکاری آقای دکتر محمد علی نجفی که در آن زمان وزیر علوم و آموزش عالی بودند، تاسیس رشتهای جدید در سطح کارشناسی ارشد به تصویب رسید به نام «مهندسی سیستمهای اقتصادی و اجتماعی». این رشته، ابتدا در دانشگاه صنعتی اصفهان به اجرا درآمد و اولین رشته کارشناسی ارشدی بود که بعد از تعطیلی دانشگاهها در سالهای آغازین انقلاب، بازگشایی شد. این برنامه آموزشی که متقاضیان آن از رشتههای مهندسی و علوم و اقتصاد بودند، مورد استقبال بسیار قرار گرفت. سپس در زمان ریاست آقای روغنی زنجانی در سازمان برنامه و بودجه، همین رشته در تهران و در نهاد آموزشی به نام «موسسه عالی پژوهش در برنامهریزی و توسعه» ایجاد شد که بسیاری از جوانان بااستعداد کشور را به خود جلب نمود. هر چند که این دو برنامه به دلایل مختلف به افول گرایید، اما از اجرای این دو برنامه فارغالتحصیلان زبدهای حاصل آمد که چه در داخل کشور و چه بسیاری از آنها که به خارج عزیمت کردند، در هر کجا که قرار دارند، اکثرا نیروهای زبده و موفقی به حساب آمدهاند.
اما در مجموع، در سالهای اخیر، علاقهای در بین جوانان مستعد کشور برای تحصیل در علوم انسانی و علوم اجتماعی ایجاد شده که تقاضای خود را ایجاد کرده و برخی نهادها نیز به این تقاضا پاسخ میدهند. لیکن نکته درخورتوجه این است که خصومت با اینگونه رشتهها، همچنان به شکلهای مختلف ادامه دارد. برای مثال در شرایطی که برخی از دانشگاههای مهندسی به درستی به ایجاد رشتههای اقتصاد و مدیریت و مدیریت MBA پرداختند، جالب است که نهاد آموزش عالی کشور به این اقدامات روی خوشی نشان نداده و این رشتهها را بیارتباط با دانشگاههای فنی دانسته است. در حالی که بهترین دانشگاههای مهندسی دنیا مانند «ام.آی.تی» و یا «کَل.تِک» و «استانفورد»، دارای دانشکدههای قوی علوم انسانی هستند.
با این حال، خوشبختانه شروع ایجاد رشتههایی مانند اقتصاد و مدیریت در دانشگاههای مهندسی مشهور کشور، اثر مثبتی نیز بر تحرک همین رشتهها در مکانهای سنتی آنها داشته و بیداری وسیعتر و آگاهی بیشتری را در مورد اهمیت این رشتهها در بین جوانان کشور ایجاد کرده است. حسن اداره یک کشور و تضمین رشد و پیشرفت و بهروزی مردم آن، نیازمند متخصصان رشتههای مختلف از جمله اقتصاد، علوم سیاسی، جامعهشناسی، روانشناسی، مردمشناسی، تاریخ، هنر و ادبیات و علوم و مهندسی است و فارغالتحصیلان این رشتهها در کنار هم و با آشنایی از حیطههای یکدیگر میتوانند در پیشبرد جوامع کمک کنند
و موثر افتند. «ماکس وِبِر» متفکر نامآور ابتدای قرن بیستم میگوید: مجموعه آنچه را پیوسته در مقابل پیشرفت جوامع ایستادگی میکرده، میتوان «سنت» نامید. تعالی این رشتهها در کشورمان، لاجرم نیازمند آگاهی نسبت به این واقعیت نیز هست . . .
ارسال نظر