تولید انبوه دانشآموز در مدارس سنتی - ۲۶ مرداد ۹۱
شیرزاد عبداللهی
عیب اصلی دستگاه آموزش و پرورش این است که مردان و زنانی متعلق به نسل قبلی، کودکان امروز را برای زندگی در جامعه فردا تربیت میکنند. برای همین است که آموزش و پرورش را بیش از حد محافظه کار میدانند. حتی عدهای پا را از این فراتر گذاشته و معتقدند که آموزش و پرورش رسمی معمولا خلاقیتها را نابود میکند. وقتی که یک معلم با سماجت از دانشآموزان خود میخواهد که فکر کنند، واقعا در آن لحظه چه تصوری از فکر کردن دارد؟ اغلب معلمان منظورشان این است که به حافظهات فشار بیاور آنچه را که در کتاب نوشته یا من در کلاس گفتهام بازگو کن! فکر کردن و خلاقیت آموختنی است.
عیب اصلی دستگاه آموزش و پرورش این است که مردان و زنانی متعلق به نسل قبلی، کودکان امروز را برای زندگی در جامعه فردا تربیت میکنند. برای همین است که آموزش و پرورش را بیش از حد محافظه کار میدانند. حتی عدهای پا را از این فراتر گذاشته و معتقدند که آموزش و پرورش رسمی معمولا خلاقیتها را نابود میکند. وقتی که یک معلم با سماجت از دانشآموزان خود میخواهد که فکر کنند، واقعا در آن لحظه چه تصوری از فکر کردن دارد؟ اغلب معلمان منظورشان این است که به حافظهات فشار بیاور آنچه را که در کتاب نوشته یا من در کلاس گفتهام بازگو کن! فکر کردن و خلاقیت آموختنی است.
شیرزاد عبداللهی
عیب اصلی دستگاه آموزش و پرورش این است که مردان و زنانی متعلق به نسل قبلی، کودکان امروز را برای زندگی در جامعه فردا تربیت میکنند. برای همین است که آموزش و پرورش را بیش از حد محافظه کار میدانند. حتی عدهای پا را از این فراتر گذاشته و معتقدند که آموزش و پرورش رسمی معمولا خلاقیتها را نابود میکند. وقتی که یک معلم با سماجت از دانشآموزان خود میخواهد که فکر کنند، واقعا در آن لحظه چه تصوری از فکر کردن دارد؟ اغلب معلمان منظورشان این است که به حافظهات فشار بیاور آنچه را که در کتاب نوشته یا من در کلاس گفتهام بازگو کن! فکر کردن و خلاقیت آموختنی است. اگر فکر میکنیم که با تکرار این جمله که آموزش باید خلاق باشد میتوانیم تغییری در شیوه آموزش جزم گرایانه مدارس ایجاد کنیم، راه به جایی نخواهیم برد. دانشآموز خلاق را معلم و برنامه آموزشی خلاق تربیت میکند. آیا برنامههای آموزشی ما در مدارس دانشآموزان را متفکر و پرسشگر بار میآورد؟ آیا معلمان ما میدانند چگونه دانش آموز را متفکر و خلاق بار بیاورند؟
خیالبافی - خلاقیت با تخیل آغاز میشود اگر طنابهایی از ابرها آویزان بود... اگر بینی من روی سرم قرار داشت... اگر در انتهای انگشتم یک چشم داشتم... اینها نمونههایی از تخیلات کودکانه است که در ذهن کودکان جوانه میزند. ما به عنوان پدر و مادر و معلم، معمولا این تخیلات را سرکوب میکنیم و از کودک میخواهیم به جای خیالبافی به واقعیات فکر کند و درسش را بخواند و مشقش را بنویسد. فقط همین! در مدارس سنتی قالبهای ساختهشدهای داریم که ذهن دانشآموز را به وسیله آنها قالببندی میکنیم و اگر دانشآموزی نخواست یا نتوانست در این قالبها بگنجد از دید ما تنبل، کودن، سربه هوا و به درد نخور است. مطالعه سرگذشت دانشمندان و هنرمندان بزرگ بسیار عبرت آموز است. آلبرت اینشتین در دبستان معنی و مفهوم کلمات و عبارات را درست تشخیص نمیداد. معلمش او را عقب مانده ذهنی، غیر اجتماعی و همیشه غرق در رویاهای احمقانه توصیف میکرد، وی دوبار در امتحان ورودی دانشگاه پلی تکنیک زوریخ مردود شد! توماس ادیسون دانشآموزی بود که معلمانش از آموزش او در مدرسه عاجز مانده بودند. وی در تمام دوران تحصیل کمترین نمرهها را از درس فیزیک میگرفت. اما بعدها موفق شد بیش از هزار و صد و پنجاه اختراع به جامعه بشریت عرضه کند که بیشتر آنها در زمینه علم فیزیک بود! معلم بتهوون میگفت: این پسر در طول زندگیش هرگز چیزی یاد نخواهد گرفت! معلمان جیمز وات مخترع ماشین بخار، او را فردی کودن توصیف میکردند! امیل زولا نویسنده بزرگ فرانسوی دانش آموزی تنبل بود که در مدرسه از درس ادبیات معمولا نمره صفر میگرفت! لوییپاستور در مدرسه یک دانش آموز متوسط بود و در دوره لیسانس در درس شیمی بین ۲۲ نفر رتبه ۲۲ را کسب کرد! میتوان این فهرست را از روی سرگذشت دانشمندان و هنرمندان طولانیتر کرد.
تولید انبوه - واقعیت این است که مدارس سنتی که شبیه کارخانههای صنعتی هستند و محصولات انبوه و یکسان تولید میکنند جایی برای پرورش خلاقیت نیستند. چند روز پیش یکی از بستگان به من تلفن زد. پسرش در کنکور رتبه زیر 200 آورده. مشورت میگرفت که در انتخاب رشته به او کمک کنم. سوال اصلیش این بود که رشته اولش چه باشد؟ پرسیدم که خودش به چه رشتهای علاقه دارد؟ گفت: بحث علاقه مطرح نیست. کدام رشته بهتر است؟... موقعیت این دانشآموز برای خانوادههای ایرانی رشکبرانگیز است، اما پرسش اصلی این است که این دانش آموز با این رتبه ممتاز چه مهارتهایی در مدرسه آموخته که در زندگی به کارش بیاید؟ آیا فارغالتحصیل برتر مدارس و دانشگاههای ما در نظام آموزشی شیوه طرح سوال و تفکر انتقادی را نمیآموزد؟ آیا میتواند ارتباطی بین آموختهها و زندگی واقعی ایجاد کند؟ ما با بچههای خود چه میکنیم. کودکان شش ساله خود را که تفاوت چندانی با کودکان کشورهای توسعه یافته ندارند، تحویل سیستم آموزشی میدهیم و بعد از 12 سال در بهترین حالت نوجوانانی با مغزهای انباشته از اطلاعات پراکنده تحویل میگیریم. در مدرسه به قدری مغز بچهها را از معلومات پر میکنیم که مجالی برای اندیشیدن پیدا نمیکنند. معلم مدرسه برای هر سوال کودک یک جواب قطعی در آستین دارد و فکر کودکان را در چارچوبهای از پیش تعیین شده محصور میکند. ما در مدرسه جسارت را از کودکانمان میگیریم و تقلید و دنبالهروی را جایگزین میکنیم. این گفته ممکن است به مذاق ما خوش نیاید که معلم و کتاب درسی خلاقیت را از بین میبرند اما واقعا این اتفاق میافتد. البته بهتر است بگوییم اغلب معلمان و اغلب کتابهای درسی به صورت ناخواسته چنین تاثیری روی دانشآموزان میگذارند.
ممکن است این سوال مطرح شود: حالا که مدارس خلاقیتها را نابود میکنند و از دانشآموز ماشین حافظه میسازند، آیا بهتر نیست بچههایمان را به مدرسه نفرستیم؟ این یک پیشنهاد به غایت جسورانه است. نظر من این است که به جای تعطیلی مدارس، بهتر است مدارس سنتی را نوسازی کنیم. به این ترتیب که برنامه درسی را از اسارت کتاب واحد درسی آزاد کنیم. معلم از جایگاه دانای کل فرود آید و نقش راهنمای دانشآموزان را بر عهده بگیرد. معلم به دانشآموزان جسارت طرح سوال را بیاموزد. دانش آموزان یاد بگیرند که باهم گفتوگو کنند و از زوایای مختلف به یک موضوع نگاه کنند.
سرکوب خلاقیت - ادوارد دوبونو نویسنده اهل مالت که کتابها و مقالات زیادی درباره شیوههای فکر کردن و آموزش تفکر خلاق نوشته است، تفکر را توانایی بررسی یک موضوع از زوایای مختلف میداند. معلم کلاس چهارم ابتدایی در زنگ علوم از دانشآموزان میپرسد: شخم زدن با گاو بهتر است یا با تراکتور؟ بچهها یکصدا میگویند: با تراکتور. تنها یکی از بچهها میگوید : آقا اجازه، شخم زدن با گاو بهتر است! معلم قیافه متعجب به خود میگیرد و شلیک خنده بچهها در پی آن کلاس را میلرزاند، دانشآموز متفاوت با شرمندگی سرجایش مینشیند. البته پاسخ این دانش آموز به پرسش معلم غلط نیست، اما در سیستم آموزشی ما پاسخ غیرمتعارف و هر جوانی که با متن کتاب درسی ناسازگار باشد غلط محسوب میشود. نگاه جزمگرایانه به متن کتاب درسی که در مدارس بسیار رایج است، چشمه خلاقیت را خشک میکند. برخی معلمان شگردهای خاصی برای ساکت کردن دانشآموز پرسشگر دارند. معلم درسش را تمام کرده و با خاطر جمعی میپرسد: سوالی نیست؟ دانشآموزی با چشمان درخشان از نیمکت جلویی کلاس بلند میشود و دستش را بلند میکند. سوال او ساده و در عین حال گیجکننده است. معلم خودش را از تک و تا نمیاندازد و پاسخ میدهد. توضیحات او که تمام میشود، دانشآموز سوالش را به شکل دیگری تکرار میکند. صدای معلم کمی تحکم آمیز میشود. این بار عمدا چند اصطلاح نامانوس در پاسخش میگنجاند. حالا نوبت اوست که دانشآموز کنجکاو را گیج کند و سرجایش بنشاند. معلم با تحکم و بیحوصلگی میپرسد: فهمیدی؟ و دانش آموز با صدایی پست میگوید: بله آقا فهمیدم! دانشآموز از ترس ساکت میشود. نظام آموزشی ما بر این قاعده استوار است که معلم همه چیز را میداند. اکثر معلمان هم از این جایگاه همه دان راضیاند و برای حفظ جایگاه خود از روش های نادرستی استفاده میکنند.
پرسشهای همگرا، پرسش های واگرا - معلمان برای توجیه کار خود گاهی به جدول ضرب استناد میکنند و میگویند دو ضرب در دو همیشه میشود چهار و اگر دانشآموزی بگوید سه و نیم، پاسخ او غلط است. پس برای هر سوال یک پاسخ درست و بینهایت جواب غلط وجود دارد. البته در بعضی دروس چنین است، اما مثلا در درس علوم برای هر سوال یک جواب مشخص وجود ندارد. بعضی از سوالها در کتابهای درسی واگرا هستند و جواب قطعی و یگانهای ندارند و معلم نباید یک پاسخ را مطلقا درست و بقیه را مطلقا غلط بداند. در آموزش سنتی، معلمان دانشآموزان را وادار میکنند که به سوالهای امتحانی جواب درست و قابل پیشبینی و مطابق متن کتاب بدهند، اما در واقعیت و در زندگی برای یک سوال همیشه جواب سرراست و واحدی وجود ندارد وممکن است یک سوال، چند جواب درست داشته باشد. برخی معلمان ابتدایی تا جایی پیش میروند که از دانشآموزان میخواهند که عین عبارت کتاب را با همان کلمات به عنوان پاسخ در ورقه امتحانی بنویسند و اگر یک کلمه جواب رسمی جا بیفتد یا تغییر کند، نمره دانشآموز کم میشود. کاربرد افراطی این روش باعث مرگ خلاقیت و رواج حافظه محوری شده است. مفهوم فکر کردن در سیستم سنتی تحریک حافظه و یادآوری است. در مدارس ما معمولا حفظ کردن جانشین فکر کردن میشود. برگزاری امتحان به شیوه رایج قاتل خلاقیت است. تفکر خلاق «روشی است برای حل مساله از یک زاویه یا زوایای نامتعارف، غیرمتداول یا غیرسنتی.» تفکر واگرا باعث بسط خلاقیت از طریق ارائه راهحلهای جدید برای حل مساله میشود. در حالی که تفکر همگرا که همان تفکر منطقی یا خطی است، راهحلهای شناخته شده بر اساس عرف و عادات جامعه را در پاسخ به یک مساله صحیح میداند. این روش آموزشی را میتوان آموزش جزمگرایانه، آموزش معلم محور و آموزش کتابمحور نامید. در تفکر واگرا، برای یک مساله راهحلهای جدید و بدیع اندیشیده و خارج از عرف و عادت ارائه میشود. یکی از بزرگترین لطمههایی که مدرسه به خلاقیت کودکان میزند ترساندن آنها از اشتباه است. در تفکر همگرا، فرد از اشتباه و خطا پرهیز میکند، اما در تفکر واگرا به فرد فرصت اشتباه داده میشود.
کودک حق دارد اشتباه کند اگر کودک شما در پارک زمین خورد او را شماتت نکنید. اگر جواب یک سوال درسی را غلط داد اخم نکنید. بچهها حق اشتباه کردن دارند. معمولا بازی شطرنج را عامل بسط تفکر میدانند. اما در شطرنج برای خوب بازی کردن فقط منطق، استدلال و تفکر سنتی کفایت میکند. در حالی که در زندگی واقعی اغلب مجبوریم از تفکر سنتی فراتر برویم و به هر مسالهای از یک یا چند زاویه تازه نگاه کنیم. در تفکر خطی، عادت کردهایم که از نقطه «الف» به نقطه «ب» برسیم. در تفکر خلاق نتیجه پیشاپیش معلوم نیست. یکی از سادهترین و رایجترین تکنیکهای تفکر خلاق، بازخوانی صورت مساله است. در این شیوه به جای اینکه سعی کنیم به یک سوال ثابت جواب بدهیم، میتوانیم صورت سوال را به کمک کودکان بازخوانی یا حتی اصلاح کنیم. مثلا اگر سوال مورد نظرمان این است که چگونه میشود از موقعیت «الف» به موقعیت «ب» رسید، میتوانیم از خودمان سوال کنیم: آیا میشود در موقعیت «الف» تغییراتی به وجود آورد که به موقعیت «ب» شبیهتر شود؟ چنین سوالهایی حتی اگر به جواب نرسند، باعث میشوند ذهن ما تحریک شده و به فکر کردن عادت کنیم. در آموزش و پرورش بیش از همه جا حرف از تحول شنیده میشود. اما به نظر میرسد تصور روشنی از تحول در ذهن برنامهریزان وجود ندارد. معنای واقعی تحول عبور از مدرسه سنتی و رسیدن به مفهومی از مدرسه است که تفاوتهای دانشآموزان را به رسمیت بشناسد و راه را برای شکوفایی استعداد بچهها باز کند. تحول یعنی به جای مدرسه و معلم و کتاب و... دانش آموز محور برنامهریزی باشد. تحول یعنی رسیدن به کلاس درسی که دانشآموز در آن فعال باشد و معلم نقش راهنمای فعالیتهای دانشآموزان را داشته باشد.
عیب اصلی دستگاه آموزش و پرورش این است که مردان و زنانی متعلق به نسل قبلی، کودکان امروز را برای زندگی در جامعه فردا تربیت میکنند. برای همین است که آموزش و پرورش را بیش از حد محافظه کار میدانند. حتی عدهای پا را از این فراتر گذاشته و معتقدند که آموزش و پرورش رسمی معمولا خلاقیتها را نابود میکند. وقتی که یک معلم با سماجت از دانشآموزان خود میخواهد که فکر کنند، واقعا در آن لحظه چه تصوری از فکر کردن دارد؟ اغلب معلمان منظورشان این است که به حافظهات فشار بیاور آنچه را که در کتاب نوشته یا من در کلاس گفتهام بازگو کن! فکر کردن و خلاقیت آموختنی است. اگر فکر میکنیم که با تکرار این جمله که آموزش باید خلاق باشد میتوانیم تغییری در شیوه آموزش جزم گرایانه مدارس ایجاد کنیم، راه به جایی نخواهیم برد. دانشآموز خلاق را معلم و برنامه آموزشی خلاق تربیت میکند. آیا برنامههای آموزشی ما در مدارس دانشآموزان را متفکر و پرسشگر بار میآورد؟ آیا معلمان ما میدانند چگونه دانش آموز را متفکر و خلاق بار بیاورند؟
خیالبافی - خلاقیت با تخیل آغاز میشود اگر طنابهایی از ابرها آویزان بود... اگر بینی من روی سرم قرار داشت... اگر در انتهای انگشتم یک چشم داشتم... اینها نمونههایی از تخیلات کودکانه است که در ذهن کودکان جوانه میزند. ما به عنوان پدر و مادر و معلم، معمولا این تخیلات را سرکوب میکنیم و از کودک میخواهیم به جای خیالبافی به واقعیات فکر کند و درسش را بخواند و مشقش را بنویسد. فقط همین! در مدارس سنتی قالبهای ساختهشدهای داریم که ذهن دانشآموز را به وسیله آنها قالببندی میکنیم و اگر دانشآموزی نخواست یا نتوانست در این قالبها بگنجد از دید ما تنبل، کودن، سربه هوا و به درد نخور است. مطالعه سرگذشت دانشمندان و هنرمندان بزرگ بسیار عبرت آموز است. آلبرت اینشتین در دبستان معنی و مفهوم کلمات و عبارات را درست تشخیص نمیداد. معلمش او را عقب مانده ذهنی، غیر اجتماعی و همیشه غرق در رویاهای احمقانه توصیف میکرد، وی دوبار در امتحان ورودی دانشگاه پلی تکنیک زوریخ مردود شد! توماس ادیسون دانشآموزی بود که معلمانش از آموزش او در مدرسه عاجز مانده بودند. وی در تمام دوران تحصیل کمترین نمرهها را از درس فیزیک میگرفت. اما بعدها موفق شد بیش از هزار و صد و پنجاه اختراع به جامعه بشریت عرضه کند که بیشتر آنها در زمینه علم فیزیک بود! معلم بتهوون میگفت: این پسر در طول زندگیش هرگز چیزی یاد نخواهد گرفت! معلمان جیمز وات مخترع ماشین بخار، او را فردی کودن توصیف میکردند! امیل زولا نویسنده بزرگ فرانسوی دانش آموزی تنبل بود که در مدرسه از درس ادبیات معمولا نمره صفر میگرفت! لوییپاستور در مدرسه یک دانش آموز متوسط بود و در دوره لیسانس در درس شیمی بین ۲۲ نفر رتبه ۲۲ را کسب کرد! میتوان این فهرست را از روی سرگذشت دانشمندان و هنرمندان طولانیتر کرد.
تولید انبوه - واقعیت این است که مدارس سنتی که شبیه کارخانههای صنعتی هستند و محصولات انبوه و یکسان تولید میکنند جایی برای پرورش خلاقیت نیستند. چند روز پیش یکی از بستگان به من تلفن زد. پسرش در کنکور رتبه زیر 200 آورده. مشورت میگرفت که در انتخاب رشته به او کمک کنم. سوال اصلیش این بود که رشته اولش چه باشد؟ پرسیدم که خودش به چه رشتهای علاقه دارد؟ گفت: بحث علاقه مطرح نیست. کدام رشته بهتر است؟... موقعیت این دانشآموز برای خانوادههای ایرانی رشکبرانگیز است، اما پرسش اصلی این است که این دانش آموز با این رتبه ممتاز چه مهارتهایی در مدرسه آموخته که در زندگی به کارش بیاید؟ آیا فارغالتحصیل برتر مدارس و دانشگاههای ما در نظام آموزشی شیوه طرح سوال و تفکر انتقادی را نمیآموزد؟ آیا میتواند ارتباطی بین آموختهها و زندگی واقعی ایجاد کند؟ ما با بچههای خود چه میکنیم. کودکان شش ساله خود را که تفاوت چندانی با کودکان کشورهای توسعه یافته ندارند، تحویل سیستم آموزشی میدهیم و بعد از 12 سال در بهترین حالت نوجوانانی با مغزهای انباشته از اطلاعات پراکنده تحویل میگیریم. در مدرسه به قدری مغز بچهها را از معلومات پر میکنیم که مجالی برای اندیشیدن پیدا نمیکنند. معلم مدرسه برای هر سوال کودک یک جواب قطعی در آستین دارد و فکر کودکان را در چارچوبهای از پیش تعیین شده محصور میکند. ما در مدرسه جسارت را از کودکانمان میگیریم و تقلید و دنبالهروی را جایگزین میکنیم. این گفته ممکن است به مذاق ما خوش نیاید که معلم و کتاب درسی خلاقیت را از بین میبرند اما واقعا این اتفاق میافتد. البته بهتر است بگوییم اغلب معلمان و اغلب کتابهای درسی به صورت ناخواسته چنین تاثیری روی دانشآموزان میگذارند.
ممکن است این سوال مطرح شود: حالا که مدارس خلاقیتها را نابود میکنند و از دانشآموز ماشین حافظه میسازند، آیا بهتر نیست بچههایمان را به مدرسه نفرستیم؟ این یک پیشنهاد به غایت جسورانه است. نظر من این است که به جای تعطیلی مدارس، بهتر است مدارس سنتی را نوسازی کنیم. به این ترتیب که برنامه درسی را از اسارت کتاب واحد درسی آزاد کنیم. معلم از جایگاه دانای کل فرود آید و نقش راهنمای دانشآموزان را بر عهده بگیرد. معلم به دانشآموزان جسارت طرح سوال را بیاموزد. دانش آموزان یاد بگیرند که باهم گفتوگو کنند و از زوایای مختلف به یک موضوع نگاه کنند.
سرکوب خلاقیت - ادوارد دوبونو نویسنده اهل مالت که کتابها و مقالات زیادی درباره شیوههای فکر کردن و آموزش تفکر خلاق نوشته است، تفکر را توانایی بررسی یک موضوع از زوایای مختلف میداند. معلم کلاس چهارم ابتدایی در زنگ علوم از دانشآموزان میپرسد: شخم زدن با گاو بهتر است یا با تراکتور؟ بچهها یکصدا میگویند: با تراکتور. تنها یکی از بچهها میگوید : آقا اجازه، شخم زدن با گاو بهتر است! معلم قیافه متعجب به خود میگیرد و شلیک خنده بچهها در پی آن کلاس را میلرزاند، دانشآموز متفاوت با شرمندگی سرجایش مینشیند. البته پاسخ این دانش آموز به پرسش معلم غلط نیست، اما در سیستم آموزشی ما پاسخ غیرمتعارف و هر جوانی که با متن کتاب درسی ناسازگار باشد غلط محسوب میشود. نگاه جزمگرایانه به متن کتاب درسی که در مدارس بسیار رایج است، چشمه خلاقیت را خشک میکند. برخی معلمان شگردهای خاصی برای ساکت کردن دانشآموز پرسشگر دارند. معلم درسش را تمام کرده و با خاطر جمعی میپرسد: سوالی نیست؟ دانشآموزی با چشمان درخشان از نیمکت جلویی کلاس بلند میشود و دستش را بلند میکند. سوال او ساده و در عین حال گیجکننده است. معلم خودش را از تک و تا نمیاندازد و پاسخ میدهد. توضیحات او که تمام میشود، دانشآموز سوالش را به شکل دیگری تکرار میکند. صدای معلم کمی تحکم آمیز میشود. این بار عمدا چند اصطلاح نامانوس در پاسخش میگنجاند. حالا نوبت اوست که دانشآموز کنجکاو را گیج کند و سرجایش بنشاند. معلم با تحکم و بیحوصلگی میپرسد: فهمیدی؟ و دانش آموز با صدایی پست میگوید: بله آقا فهمیدم! دانشآموز از ترس ساکت میشود. نظام آموزشی ما بر این قاعده استوار است که معلم همه چیز را میداند. اکثر معلمان هم از این جایگاه همه دان راضیاند و برای حفظ جایگاه خود از روش های نادرستی استفاده میکنند.
پرسشهای همگرا، پرسش های واگرا - معلمان برای توجیه کار خود گاهی به جدول ضرب استناد میکنند و میگویند دو ضرب در دو همیشه میشود چهار و اگر دانشآموزی بگوید سه و نیم، پاسخ او غلط است. پس برای هر سوال یک پاسخ درست و بینهایت جواب غلط وجود دارد. البته در بعضی دروس چنین است، اما مثلا در درس علوم برای هر سوال یک جواب مشخص وجود ندارد. بعضی از سوالها در کتابهای درسی واگرا هستند و جواب قطعی و یگانهای ندارند و معلم نباید یک پاسخ را مطلقا درست و بقیه را مطلقا غلط بداند. در آموزش سنتی، معلمان دانشآموزان را وادار میکنند که به سوالهای امتحانی جواب درست و قابل پیشبینی و مطابق متن کتاب بدهند، اما در واقعیت و در زندگی برای یک سوال همیشه جواب سرراست و واحدی وجود ندارد وممکن است یک سوال، چند جواب درست داشته باشد. برخی معلمان ابتدایی تا جایی پیش میروند که از دانشآموزان میخواهند که عین عبارت کتاب را با همان کلمات به عنوان پاسخ در ورقه امتحانی بنویسند و اگر یک کلمه جواب رسمی جا بیفتد یا تغییر کند، نمره دانشآموز کم میشود. کاربرد افراطی این روش باعث مرگ خلاقیت و رواج حافظه محوری شده است. مفهوم فکر کردن در سیستم سنتی تحریک حافظه و یادآوری است. در مدارس ما معمولا حفظ کردن جانشین فکر کردن میشود. برگزاری امتحان به شیوه رایج قاتل خلاقیت است. تفکر خلاق «روشی است برای حل مساله از یک زاویه یا زوایای نامتعارف، غیرمتداول یا غیرسنتی.» تفکر واگرا باعث بسط خلاقیت از طریق ارائه راهحلهای جدید برای حل مساله میشود. در حالی که تفکر همگرا که همان تفکر منطقی یا خطی است، راهحلهای شناخته شده بر اساس عرف و عادات جامعه را در پاسخ به یک مساله صحیح میداند. این روش آموزشی را میتوان آموزش جزمگرایانه، آموزش معلم محور و آموزش کتابمحور نامید. در تفکر واگرا، برای یک مساله راهحلهای جدید و بدیع اندیشیده و خارج از عرف و عادت ارائه میشود. یکی از بزرگترین لطمههایی که مدرسه به خلاقیت کودکان میزند ترساندن آنها از اشتباه است. در تفکر همگرا، فرد از اشتباه و خطا پرهیز میکند، اما در تفکر واگرا به فرد فرصت اشتباه داده میشود.
کودک حق دارد اشتباه کند اگر کودک شما در پارک زمین خورد او را شماتت نکنید. اگر جواب یک سوال درسی را غلط داد اخم نکنید. بچهها حق اشتباه کردن دارند. معمولا بازی شطرنج را عامل بسط تفکر میدانند. اما در شطرنج برای خوب بازی کردن فقط منطق، استدلال و تفکر سنتی کفایت میکند. در حالی که در زندگی واقعی اغلب مجبوریم از تفکر سنتی فراتر برویم و به هر مسالهای از یک یا چند زاویه تازه نگاه کنیم. در تفکر خطی، عادت کردهایم که از نقطه «الف» به نقطه «ب» برسیم. در تفکر خلاق نتیجه پیشاپیش معلوم نیست. یکی از سادهترین و رایجترین تکنیکهای تفکر خلاق، بازخوانی صورت مساله است. در این شیوه به جای اینکه سعی کنیم به یک سوال ثابت جواب بدهیم، میتوانیم صورت سوال را به کمک کودکان بازخوانی یا حتی اصلاح کنیم. مثلا اگر سوال مورد نظرمان این است که چگونه میشود از موقعیت «الف» به موقعیت «ب» رسید، میتوانیم از خودمان سوال کنیم: آیا میشود در موقعیت «الف» تغییراتی به وجود آورد که به موقعیت «ب» شبیهتر شود؟ چنین سوالهایی حتی اگر به جواب نرسند، باعث میشوند ذهن ما تحریک شده و به فکر کردن عادت کنیم. در آموزش و پرورش بیش از همه جا حرف از تحول شنیده میشود. اما به نظر میرسد تصور روشنی از تحول در ذهن برنامهریزان وجود ندارد. معنای واقعی تحول عبور از مدرسه سنتی و رسیدن به مفهومی از مدرسه است که تفاوتهای دانشآموزان را به رسمیت بشناسد و راه را برای شکوفایی استعداد بچهها باز کند. تحول یعنی به جای مدرسه و معلم و کتاب و... دانش آموز محور برنامهریزی باشد. تحول یعنی رسیدن به کلاس درسی که دانشآموز در آن فعال باشد و معلم نقش راهنمای فعالیتهای دانشآموزان را داشته باشد.
ارسال نظر