دولت در سایه
پوریا عالمی به اینجا رسیدیم که گیلاس‌محور حس مدیریت جامعه را نداشت؛ اما مردم جلوی خانه‌اش جمع شده بودند که بیا و مدیریت کن ما را... و حالا ادامه ماجرا:
گیلاس‌محور گفت: روی من حساب نکنید. من خسته‌ام.
و پنجره را بست. اکون‌آبادی‌ها دهانشان باز ماند و ماندند حالا باید چی کار کنند.
وقتی پنجره را بست زنش گریه را تمام کرد و گفت: پنجره را وا کن. مدیریت را بیار به خانه.
گیلاس‌محور گفت: چه می‌گویی زن؟
زن گیلاس‌محور گفت: کاریت نباشد. من می‌گویم تو چه بگویی. نباید این موقعیت را از دست بدهیم.
گیلاس‌محور پنجره را باز کرد. دهان اکون‌آبادی‌ها که هنوز از تعجب باز مانده بود بسته شد و نفس راحتی کشیدند.
زن گیلاس‌محور گفت: بگو... ای مردم اکون‌آباد...
گیلاس‌محور گفت: ای مردم اکون‌آباد...
مردم اکون‌آباد گفتند: بله.
زن گیلاس‌محور گفت: من گیلاس‌محور...
گیلاس‌محور گفت: چی تو که زن منی. تو گیلاس‌محور نیستی.
مردم چشم‌شان شد چهارتا. یعنی چی؟ کی زن کی است؟ کی گیلاس‌محور است؟ جریان چیست.
زن گیلاس‌محور گفت: مرد حسابی، هر چی گفتم بگو. معلومه که من زن توام. بگو من گیلاس‌محور اعلام می‌کنم.
گیلاس‌محور گفت: من گیلاس‌محور اعلام می‌کنم...
زن گیلاس‌محور گفت و گیلاس‌محور بعدش گفت: که از امروز موز بی‌اعتبار است. گیلاس مبنا و معیار و اصل ما است. گیلاس را دریابید. گیلاس شما را نجات خواهد داد تا به کی بیکاری و بی‌موزی. از امروز همه گیلاسی خواهیم بود. بدهی همه شما به بانک موزی را بنده رسما از رسمیت می‌اندازم. هر کسی صاحب زمین و خانه و محصول خودش است.
اکون‌آبادی‌ها جشن و پایکوبی کردند.
شهردار داشت سکته می‌کرد. هر چی ریسیده بود داشت پنبه می‌شد.
زن گیلاس‌محور گفت و گیلاس‌محور بعدش گفت: اکون‌آبادی‌ها همه چیز از امروز بر پایه مشورت جلو خواهد رفت. هیچ کاری در اکون‌آباد بدون خرد جمعی انجام نخواهد شد. همه ما باید در تعیین سرنوشت‌مان نقش داشته باشیم.
اکون‌آبادی‌ها پریدند هوا و گفتند: هوراااااااا.... هوراااااااااا.
شهردار پس افتاد. بنیان فکری‌اش در هم ریخته بود.
زن گیلاس‌محور گفت و گیلاس‌محور بعدش گفت: اکون‌آبادی‌ها هم من می‌دانم هم شما که ما مردها دوست داریم توی میدان اکون‌آباد بنشینیم و با گردو بازی کنیم. درست است؟
مردم گفتند: بله.
زن گیلاس‌محور گفت و گیلاس‌محور بعدش گفت: پس ما می‌نشینیم در میدان و با گردوهامان بازی می‌‌کنیم، اما زن‌هامان به جای ما باید فکر کنند...
اکون‌آبادی‌ها گفتند: آفرین آفرین...
زن گیلاس‌محور گفت و گیلاس‌محور بعدش گفت: اکون‌آبادی‌ها زن من بانوی نخست اکون‌آباد خواهد بود. رییس شورای اکون‌آباد. در این شورا هیچ مردی حق ندارد حرف بزند یا با آن مخالف کند.
اکون‌آبادی‌ها گفتند: آفرین آفرین...
زن گیلاس‌محور گفت و گیلاس‌محور بعدش گفت: حتی خود من که گیلاس‌محور هستم در این شورا هیچ‌کاره‌ام. حرف اول و آخر را زنم خواهد زد.
اکون‌آبادی‌ها گفتند: آفرین آفرین...
زن گیلاس‌محور گفت: حالا پنجره را ببند.
گیلاس‌محور گفت: حالا پنجره را ببند.
زن گیلاس‌محور گفت: نه عزیزم. تو ببند.
گیلاس‌محور گفت: نه عزیزم. تو ببند.
زن گیلاس‌محور پنجره را بست.
وقتی پنجره بسته شد، گیلاس‌محور به خودش آمد و گفت: زن، چی شد؟ کی به کی شد؟
وقتی پنجره بسته شد، اکون‌آبادی‌ها گفتند: چی شد؟ کی به کی شد؟
کسی نمی‌دانست چه اتفاقی دارد می‌افتد.
این قسمت چهل و هفتم بود. قسمت بعد را اگر نمردیم / نمردید هفته بعد بخوانید.