تاچریسم چیست؟
در میان کشورهای اروپایی شاید هیچ کشوری همچون بریتانیا الگوهای نوین سازماندهی زندگی سیاسی، اجتماعی و اقتصادی بشر را تجربه نکرده است. بریتانیا نهتنها در انقلاب صنعتی پیش قدم بود، بلکه همواره شاهد ظهور جدیدترین تئوریهای علوم اجتماعی و مکان مناسبی برای آزمون و خطای این نظریات بوده است. این پدیده هنوز هم در بریتانیا وجود دارد. حکومت مارگارت تاچر از ۱۹۷۹ تا ۱۹۹۰ بهترین گواه برای این امر است که بریتانیا اولین کشور اروپایی است که تئوریهای اجتماعی بشر در آن مورد آزمون قرار میگیرند.
تاچریسم و آزمون ایدههای فریدمن
سالها پس از جنگ دوم جهانی، دیدگاه اقتصادی کینزی و نئوکینزی اصلیترین سرمشق رهبران سیاسی جهان برای حل معضلات اقتصادی و اجتماعی داخلی بود.
در میان کشورهای اروپایی شاید هیچ کشوری همچون بریتانیا الگوهای نوین سازماندهی زندگی سیاسی، اجتماعی و اقتصادی بشر را تجربه نکرده است. بریتانیا نهتنها در انقلاب صنعتی پیش قدم بود، بلکه همواره شاهد ظهور جدیدترین تئوریهای علوم اجتماعی و مکان مناسبی برای آزمون و خطای این نظریات بوده است.این پدیده هنوز هم در بریتانیا وجود دارد. حکومت مارگارت تاچر از ۱۹۷۹ تا ۱۹۹۰ بهترین گواه برای این امر است که بریتانیا اولین کشور اروپایی است که تئوریهای اجتماعی بشر در آن مورد آزمون قرار میگیرند.
تاچریسم و آزمون ایدههای فریدمن
سالها پس از جنگ دوم جهانی، دیدگاه اقتصادی کینزی و نئوکینزی اصلیترین سرمشق رهبران سیاسی جهان برای حل معضلات اقتصادی و اجتماعی داخلی بود. از سوی دیگر در اروپای غربی این هراس وجود داشت که احزاب کمونیست بتوانند از طریق قدرتیابی در پارلمان، بر ساختارهای سیاسی این کشورها مسلط شوند. بر همین اساس دولت رفاه به الگوی غالب در کشورهای اروپای غربی و ایالاتمتحده تبدیل شد. هدف اصلی کشورهایی چون بریتانیا، بازسازی کشور در شرایط پس از جنگ بود، اما الگوی مذکور نتوانست چنین امری را محقق سازد. با ظهور مکتب پولی میلتون فریدمن در دهه ۱۹۶۰ در آمریکا، بریتانیا که از تورم و عدم اشتغال رنج میبرد، اولین کشور اروپایی بود که این ایده را مورد آزمون قرار داد. تا آن زمان هر دو حزب محافظهکار و کارگر با رویکردهای خاص خود از الگوی دولت رفاه تبعیت میکردند. برای نخستین بار جیمز کالاهان، نخستوزیر دولت کارگری در سال ۱۹۷۶ از ایدههای فریدمن استفاده کرد. فریدمن اظهار می کرد محدودیت بر میزان عرضه پول تنها راهحل برای مهار تورم است. این سیاست چرخهای اقتصاد بریتانیا را به حرکت درآورد و باعث شد مارگارت تاچر پس از پیروزی حزب محافظهکار در ۱۹۷۹ این خطمشی را ادامه دهد. تفاوت تاچر و کالاهان در نگاه ایدئولوژیک نخستوزیر محافظهکار به تئوری فریدمن بود. نگاه ایدئولوژیک تاچر نسبت به لیبرالیسم، اقتصاد آزاد، فردگرایی و خصومت با هرگونه تئوری جمعگرایانه باعث شد تا رویکرد وی نسبت به سیاست، اقتصاد و فرهنگ به «تاچریسم» تعبیر شود. در عین حال توفیق عملکرد وی در بهبود اقتصاد بریتانیا و بازآفرینی حضور جهانی این کشور در کنار ایالاتمتحده این مساله را برای ناظران مشتبه ساخت که تاچریسم بهعنوان یک دکترین دارای بنیادهای قدرتمند فلسفی و تئوریک است. بر همین اساس میتوان مولفههای تشکیلدهنده تاچریسم را به این شرح برشمرد:
- کاهش دخالت دولت در امور اقتصادی و حمایت از اقتصاد بازار آزاد
- خصوصیسازی نهادهای اقتصادی دولت
- بهرهگیری از سیاست اقتصادی پولی مبتنیبر آرای فریدمن
- کاهش مالیاتهای مستقیم و افزایش مالیاتهای غیرمستقیم
- سیاستهای اجتماعی اقتدارگرایانه، سرکوب اصناف و اتحادیههای کارگری
- تضعیف دولت رفاه و کاهش هزینههای دولت
- شیوه رهبری اقتدارگرایانه در دولت
- آتلانتیکگرایی و همراهی در امور جهانی با ایالاتمتحده آمریکا
- جلوگیری از ادغام بریتانیا در روند همگرایی اروپا
مارگارت تاچر توفیقات بسیاری کسب کرد و با نخستوزیری در سه مرتبه پیاپی نشان داد که آرای فریدمن در مرحله عمل نیز به نیازهای اقتصادی بریتانیا پاسخگو بودند. به اقتصاد بریتانیا رونق بخشیده شد و این کشور جایگاه بینالمللی خود را که پس از جنگ جهانی دوم دچار افول شده بود، بازیافت. با این وجود توفیقات او رفتهرفته کمرنگ شد. تورم بازگشت، بیکاری افزایش یافت و فقر گستردهتر شد. بانوی آهنین بریتانیا در طول دوران نخستوزیری خود دو هدف عمده داشت؛ مهار تورم و مبارزه با سوسیالیسم در بریتانیا که در حزب کارگر تجلی یافته بود. تاچر فضایی را در بریتانیا فراهم کرد که درآن سوسیالیست بودن، یک نقیصه ایدئولوژیک محسوب میشد. جان میجر به همین علت توانست از ۱۹۹۰ تا ۱۹۹۷ در راس ساختار قدرت سیاسی بریتانیا باقی بماند. فروپاشی شوروی در ۱۹۹۱ بحران مشروعیت احزاب چپ را در اروپا بهدنبال داشت. حزب کارگر در این وضعیت بهدنبال راه نجات میگشت که چندی بعد توسط آنتونی گیدنز نشان داده شد. فروپاشی ابرقدرت شرق که گیدنز و دیگر اندیشمندان علوم اجتماعی از پیشبینی آن عاجز ماندند، ایشان را به تعمق بیشتر در مبانی چپ سوق داد. «راه سوم» محصول این این تاملات بود. ایده گیدنز در واقع راهکاری برای احزاب چپ میانه در دوره پس از جنگ سرد بود. جهانی شدن ناشی از انقلاب ارتباطات، اقتصاد دانش مبتنیبر فناوری اطلاعات و تغییر در زندگی روزمره انسانها سه عاملی بودند که گیدنز بر اساس آنها ضرورت دگرگونی ایده چپ را مطرح ساخت. گیدنز اظهار میدارد که راه سوم تلاشی برای کاربرد ارزشهای کلاسیک چپ در زمانه ناکارآمدی دکترینهای قدیمیچپ است. به همین منظور گیدنز برخی از جنبههای تاچریسم را مورد استفاده قرار داده است. وی به کوچکسازی دولت و حفاظت از بازار آزاد اعتقاد دارد.
وی همچون تاچر سیستم قدیمی دولت رفاه را ناکارآمد ارزیابی میکند، اما برخلاف وی تلاش دارد تا راهی برای اصلاح سیستم و بازآفرینی آن ارائه کند. دولت را عامل اصلی فراهمکننده سعادت شهروندان تلقی میکند و میگوید که «دولت گرچه نباید پارو بزند، اما باید هدایت قایق را برعهده داشته باشد.» گیدنز ضمن اشاره به اینکه هر سیاست اقتصادی دارای پیامدهای اجتماعی خاص خود و بالعکس است، هم نئولیبرالیسم و هم چپ سنتی را «تئوریهای نصفه» میخواند؛ چراکه هر دوی اینها تنها بر یکی از دو بعد اقتصادی و اجتماعی زندگی بشری تاکید ورزیدهاند. وی به جای برابری درآمد، برابری فرصتها را بهعنوان هدف جدید چپ میانه ذکر میکند و معتقد است که تنها در این صورت شهروندان پتانسیلهای خود را به فعلیت میرسانند. اخذ مالیاتهای عادلانه و استفاده از ابزارهای مالی به جای ابزارهای پولی با هدف بازتوزیع منابع و مبارزه با فقر از دیگر نقاط افتراق ایده وی با تاچریسم است. وی همچنین جهانی شدن را یک واقعیت تلقی میکند و اتحادیه اروپا را نمونهای از تجلی این واقعیت میداند.
«می» همان تاچر است؟
برگزیت، موج سهمگینی بود که کشتی سیاسی، اقتصادی و فرهنگی بریتانیا را با تکانههای خود تحتتاثیر قرار داد. کامرون که خود طراح همهپرسی خروج از اتحادیه اروپا بود و در بدترین رویاهایش، تصور نمیکرد که هم او باید از خانه شماره ۱۰ برود و هم انگلیس از اتحادیه اروپا، جای خود را به «ترزا می» داد. بانوی قبلی در تاریخ سیاسی بریتانیا، مارگارت تاچر، به «بانوی آهنین» بریتانیا مشهور بودکه با شعار بهبود اوضاع اقتصادی تا سال ۱۹۹۰ رهبر حزب محافظهکار این کشور و نخستوزیر بود. بانوی آهنین بریتانیا را وینستون چرچیلی دیگر خواندهاند که حمایت او از بازار آزاد، کاهش خدمات دولتی و واگذاری سازمانهای دولتی به بخش خصوصی، برخی از سیاستهای مشهور او بود که به «تاچریسم» معروف شد. پافشاری بر سیاستهای اقتدارگرایانه و محافظهکارانه تاچر، منتقدان بسیاری داشت و مقابله وی باقدرت گرفتن اتحادیههای کارگری در بریتانیا، از او بانویی آهنین ساخته بود؛ اما اشتباه نکنید، تاچر مرده است و روح او نمیتواند در کالبد ترزا می، کشتی بریتانیا را در دریای متلاطم اجتماعی، سیاسی و اقتصادی فعلی، به ساحلی دورتر از آنچه اکنون در آن به سر میبرد، برساند. تحلیلگرانی که چهره بریتانیا را پس از می، متفاوت از آنچه اکنون است ارزیابی میکنند، اشتباه میکنند؛ باید گفت همانطور که آمدن اوبامای سیاهپوست، تغییری در وضعیت رویکردهای «نژادپرست گرایانه» در ایالاتمتحده ایجاد نکرده و برخی از تحلیلگران با آمدن اوباما از خورشید سیاهی سخن میگفتند که زنگار نژادپرستی از چهره آمریکا خواهد زدود و اکنون معلوم شده که اشتباه کردهاند، آمدن می نیز تغییر زیادی در روندهای آینده بریتانیا ایجاد نخواهد کرد.
دوره می را باید دوران «کنترل» دشواریها دانست؛ نه همانند دوران تاچر فضای اقتصادی و سیاسی بهدنبال شکست «نظام برتون وودز» برای جراحی بزرگ اقتصادی و سیاسی فراهم است و نه سرمایه اجتماعی برای وی مهیااست. وی باید در تصمیمگیریهای خود به همان راهی که کامرون رفته برود و مجبور است ضمن هماهنگ کردن قوانین ملی با شرایط پس از برگزیت که در گذشته بیشتر نگاه به بیرون یعنی اتحادیه داشتهاند، با شرایط جدید، به «برگزیتر»ها اجازه دهد تا در کابینه او، امور خروج از اتحادیه را مدیریت کنند. درست است که می نیز یک محافظهکار است، اما فراموش نکنیم که تاچر بهعنوان یک نئومحافظهکار، چیز جدیدی داشت تا برای بریتانیا رو کند، اما میضمن به دوش کشیدن بار خروج از اتحادیه، مجبور است همان سیاستهای کامرون نظیر افزایش شهریههای تحصیلی دانشگاهها، ریاضت اقتصادی، دخالتهای نظامی هزینهبردار برای بریتانیا و کنترل شهروندان این کشور را دنبال کند. جدای از اینکه خیلیها معتقدند ترزا می کاریزمای تاچر را هم برای عبور از این مسیر دشوار ندارد.
ارسال نظر