آغاز برنامه ها تا چند لحظه دیگر
مجتبی سرانجام پور همیشه فاصله ای وجود دارد بین تمام شدن و شروع کردن،بین بستن چشم و باز کردنش ، بین دم و بازدم ، به چپ چپ و به راست راست شدن روزهای سربازی،بین لحظه ای که هستی و دیگر نیستی،فاصله ای به باریکی مو و به تیزی سرسوزن. دلت را خوش می کنی که هستی و راه می روی ، چشمانت را می گردانی و می بینی ، می خندی و سرخوشی ، گاهی اوقات دو قدم را یکی میکنی و از جوی آب می پری. همه اینها را دوست داری و یک لحظه برقی در چشمهایت می زند و منتظر می مانی تا دوباره نور را ببینی،همچنان منتظری چشمهایت را فشار می دهی تا باز شود دستت را دراز می کنی تا گوشه دیوار را بگیری و همچنان منتظری تا این زمان لعنتی بگذرد و چشمت دوباره برق بزند انگار که وسط یک فیلم سینمایی زیبا گرفتار پیام بازرگانی طولانی و بی مزه ای شده ای ، می خواهی فریاد بزنی و زمین و زمان را چنگ بیندازی ، چرا من؟ از خواب می پری صورتت خیس آب است با دست چشمهایت را لمس می کنی و نور را از میان پلکهایت می بلعی.
راوی این تصاویر علیرضا صوت‌اکبرعکاس ساکن تهران است که این مجموعه را با دوربین موبایلش ثبت کرده است.