سعید انوری نژاد فرودگاه هواپیما آماده فرود می‌شود. تا چشم کار می‌کند مزارع و کشت و کار است یا جاده و خانه و کارخانه یا دریا. در فرودگاه کاتانیا به زمین می‌نشینیم. فرودگاهی است کوچک با فضاهایی کم. برای بررسی مدارک شناسایی، اروپایی‌ها از غیراروپایی‌ها جدا می‌شوند. در صفی طولانی هستیم و مامور مسافران اروپایی سرش خلوت است. به ما اشاره می‌کند که به آن بخش برویم. نگاهی به پاسپورت‌هایمان می‌اندازد و ورقی می‌زند. کمی نگرانیم. بلیت برگشت نگرفته‌ایم و ممکن است مشکلی جدی برایمان ایجاد کنند. همین چندی پیش یکی از دوستانم با همین وضعیت در ورود به محدوده شنگن به دردسر برخورده بود. در فرودگاه آتاتورک استانبول هم موضوع کمی پیچیده شده بود: بعد از تحویل بار و گرفتن کارت پرواز و درست در گیت آخر پیش از سوار شدن به هواپیما بلیت برگشتمان را خواستند. نداشتیم و گفتیم زمینی بر می‌گردیم و نیاز به بلیت نداریم. «اما این خلاف مقررات ویزای توریستی است» ماموران چند دقیقه‌ای با هم مشورت می‌کنند و سوالاتی هم از برنامه ما می‌پرسند. لابد فکر دردسر بیرون کشیدن بارهایمان از هواپیما را کردند که اجازه سوار شدن را دادند.
مامور ایتالیایی می‌پرسد:
پول نقد چقدر دارید؟
- دو هزار یورو، کمی هم دلار داریم.
پیش از این به شنگن آمده‌اید؟
- بله، ۴ سال پیش.
کجاها می‌روید؟
- سیسیل را خواهیم دید و بعد هم کمی در خاک ایتالیا می‌گردیم.
بلیت برگشت دارید؟
- زمینی می‌رویم. از بالکان به ترکیه و بعد هم ایران.
در کاتانیا کجا می‌مانید؟
خانه دوستی هستیم.
تلفنی دارید از او؟
- بله بفرمایید...
مهر ورود بر پاسپورت‌هایمان می‌خورد. بعد از گرفتن بارها به بخش اطلاعات توریستی فرودگاه رفتیم و نقشه شهر و اطلاعاتی کلی از نقاط دیدنی شهر به دست آوردیم. همچنین شماره اتوبوسی که به شهر می‌رفت و محل بلیت فروشی را.
در آخرین لحظات سوار اتوبوس شدیم. شلوغ است. کوله‌هایمان را جلوی پایمان می‌گذاریم و بلیت‌هایمان را در دستگاه سوراخ می‌کنیم. دو، سه روزی بود حمام نرفته بودیم، عرق کرده و کثیف و کلافه بودیم.pic۱
ایستگاه قطار، بار، کتاب
پایان مسیر اتوبوس ایستگاه مرکزی قطار کاتانیا بود. پیاده شدیم. هوا دم کرده و شرجی بود. کوله‌کشی یک روزه در استانبول آنچنان اذیتمان کرده بود که به هیچ وجه قصد نداشتیم دوباره آن کار را تکرار کنیم و باید پیش از هر چیز انبار توشه راه‌آهن را پیدا می‌کردیم.
بوی ادرار در محوطه بیرون راه‌آهن مشام را می‌آزرد. اغلب آدم‌هایی که در آنجا بودند مست به نظر می‌رسیدند. داخل ایستگاه افرادی روی صندلی‌ها خواب بودند. سرکی در ایستگاه کشیدیم و ناامیدانه ترجیح دادیم آنجا را ترک کنیم؛ به واقع حتی از یک نفر هم سوالی نکردیم.
نگاهی به نقشه انداختیم و دنبال نام خیابان‌ها گشتیم تا راهی به مرکز شهر پیدا کنیم. سلانه سلانه قدم برمی‌داشتیم. هنوز ابتدای سفر بود و ما خسته و کلافه بودیم. کمی نگران بودم.
بلواری عریض پیش رویمان بود؛ درختان استوایی، سبز، پرخار، خیابان سنگفرش، ساختمان‌هایی چهار و پنج طبقه، ردیف و ممتد و پیاده‌راه دالانی در همکف ساختمان‌ها.
ابتدای روز است -حدود ۹ صبح- خسته‌ایم و کاسه چه کنم به دست گرفته‌ایم. آفتاب همین الان امانمان را بریده است. بحثی میانمان بود: سحر می‌گفت توان اینکه کوله به پشت شهر را بگردد ندارد و در آن صورت هیچ چیز جز خستگی نخواهد فهمید. آن سوی خیابان ادارات دولتی و ساختمان پلیس بود و این سو که ما راه می‌رفتیم فروشگاه‌‌های مختلف. باید اعتراف کنم تعداد اتفاقات غیرمطلوب بیش از حد انتظار در حال رخ دادن بود و تا همین‌جای کار چند اشتباه کرده بودم. در این زمینه مهم‌ترین عامل آن بود که اعتماد به نفسم را از دست داده بودم. به خاطر کثیفی احساس ناخوشایندی نسبت به خودم داشتم و مایل نبودم با دیگران روبه‌رو شوم.pic۲
در همین اوضاع و احوال از جلوی یک کتابفروشی رد شدیم. نسبتا بزرگ بود. کمی که گذشتیم با خود گفتم چرا شانسمان را امتحان نکنیم: اینجا آدم‌ها از هر جای دیگری همدل‌تر خواهند بود. با تردید داخل رفتیم. خانمی پشت صندوق بود. سلام و علیکی کردیم و شرایطمان را توضیح دادیم. گفتیم چند روزی در ترکیه سپری کرده‌ایم تا به سیسیل برسیم و حالا هم باید تا عصر صبر کنیم تا کسی که قرار است شب را در خانه‌اش باشیم برنامه‌اش معلوم شود. انگلیسی‌اش خوب نبود، به سختی متوجه می‌شد چه می‌گوییم و مدام از این بابت عذرخواهی می‌کرد اما حالیمان کرد که از آدم‌هایی که چنین سفر می‌کنند خوشش می‌آید و از کاری که می‌کنند لذت می‌برد. به همکارش تلفن زد که بیاید تا به راهنمایی او به طبقه بالا برویم و وسایلمان را در اتاقی بگذاریم. در همین احوال و درحالی‌که مدام لبخند به لب داشت و جواب یکی، دو مشتری فروشگاه را می‌داد پرسید اهل کجاییم و برنامه‌مان چیست؟ گفتیم که از ایران آمده‌ایم. از تعجب نیمچه فریادی کشید و گفت: تا حالا توریست ایرانی در اینجا ندیده است! به نظرش از جایی بس دوردست می‌آمدیم؛ دنیایی متفاوت. وسایلی که لازم داشتیم برداشتیم و با راهنمایی‌های خوب او سبکبار و خوشحال به راه افتادیم. تا ساعت 8 شب که فروشگاه تعطیل می‌شد وقت داشتیم که در شهر بگردیم.
باران، سفارت، ازدحام
اما حال که اوضاع زار خود را درست در ورود به سیسیل در گرمای آزاردهنده آن جزیره گفتم بد نیست گریزی بزنم به ماجرای ویزا گرفتن‌مان در تهران تا روایت دست‌اندازهای نخستین سفر را تکمیل کرده باشم و بخشی از چرایی انتخاب زمان سفر به سیسیل مشخص شود.pic3
ما برای رفتن به ایتالیا از انجمن فارغ‌التحصیلان دانشگاه شریف در خارج از کشور دعوت‌نامه داشتیم. این انجمن هر دو سال یک بار در یکی از شهرهای جهان یک گردهمایی سه روزه برگزار می‌کند و این بار قرعه به نام میلان افتاده بود. در هر دوره هماهنگی‌هایی با مقامات کنسولی کشور میزبان انجام می‌گیرد تا کارهای گرفتن ویزا تسهیل شود. زمان مراجعه به سفارت به همراه دعوت‌نامه برای هر کس آماده شد و ما اولین دسته‌ای بودیم که به سفارت رفتیم. بنا به تجربه گردهمایی‌های قبلی فکر می‌کردیم همه هماهنگی‌ها به خوبی انجام خواهد شد و کارها به سرعت پیش خواهد رفت.
در روز موعود کمی پیش از هشت صبح به سفارتخانه رسیدیم و با شلوغی بسیار زیاد مواجه شدیم. در دل با خود می‌گفتم ما که قاطی اینها نخواهیم شد و مطمئن بودم پیش از ظهر کارمان تمام شده است. روی دیوار اما لیستی وجود داشت که همگی اسمشان را نوشته بودند. کسانی از طریق تور اقدام کرده بودند، کسانی ویزای تجاری می‌خواستند و بخشی که کم هم نبودند دانشجویانی بودند که از دانشگاه‌های ایتالیا پذیرش داشتند و میانشان بحث‌های داغی درباره رشته‌ها و رنکینگ دانشگاه‌ها در جریان بود. زمان می‌گذشت و نه کسی ما را صدا می‌زد و نه دیگرانی را که در جنگ و جدال برای رسیدن به جلوی در بودند. یکی دو باری تلاش بی‌حاصلی برای پرسش از وضعیت خودمان کرده بودیم، چند باری با مسوولان و هماهنگ‌کنندگان گردهمایی تماس گرفته بودیم؛ همه‌اش اما بی‌نتیجه. کمی پیش از ظهر در زیر باد شدید و باران بالاخره به داخل فراخوانده شدیم. جمع ما بیش از 30 نفر بود و به محض ورود با تعجب سفارتی‌ها روبه‌رو شدیم: «طبق لیست ما و توافق انجام شده هر روز فقط 15 نفر پذیرش می‌شوند». تماس و صحبت و چانه‌زنی آغاز می‌شود. کنسول می‌آید و دست آخر با نارضایتی بیست و چند نفرمان را به داخل راه می‌دهند و باقی حواله می‌شوند به روزهای دیگر.
همه خسته و عصبی هستند. هر کسی می‌خواهد از دیگری پیشی بگیرد. منتظر صدا زدن شماره‌ها نمی‌شوند و پشت میز فردی که مدارک را برای بررسی اولیه تحویل می‌گیرد، ازدحام می‌کنند. جر و بحث، مجادله و تنش در فضا موج می‌زند تا بالاخره به داخل فراخوانده می‌شویم.pic۴
مدارک را به خانم نشسته در کابین تحویل می‌دهیم. همان اول بلیت‌های اضافه را جدا می‌کند و به ما پس می‌دهد. مدارک دیگر چک می‌شود. فرم درخواست ویزا را مرور می‌کند.
ویزای یکساله می‌خواهید؟
- بله.
تلفن را بر می‌دارد و به ایتالیایی چیزهایی می‌گوید. دو تا از برگه‌های رزرو بلیت و هتل را که مربوط به ۶ ماه و یکسال بعد هستند به ما برمی‌گرداند و فقط رزرو بلیت و هتل مربوط به سه ماه آینده را نگه می‌دارد. پس از مدتی همان آقایی که کمی پیشتر بر سر تعداد بچه‌های دانشگاه که بیشتر از قرار تعیین شده آمده بودند عصبانی شده بود می‌آید -کنسول سفارت است-. نگاهی به مدارک می‌کند:
سه ماه؟
-بله.
چکار می‌خواهید بکنید؟
-ایتالیا را بگردیم و به کوه برویم.
[پوزخندی می‌زند] سه ماه؟ بگردید؟
-بله ما اهل سفریم و به گردش علاقه داریم. ما «بک پکر» هستیم و کوهنورد. ارزان سفر می‌کنیم و به جای اینکه پول هتل بدهیم خانه دوستانی که پیدا کردیم می‌خوابیم. با آلپاین کلاب ایتالیا صحبت کردیم و می‌‌توانیم از آنها هم برایتان نامه بیاوریم.
[مدام وسط حرف‌مان می‌پرد... حرف‌های ما را جدی نمی‌گیرد... چهره‌اش بیشتر درهم می‌رود]
به شما که گفتم ما اهل سفریم. در ایران به همه جا سرمی‌کشیم و پیش از این هم به همین‌گونه در اروپا سفر کرده‌ایم. سفر جزو علاقه‌های ماست.
[با خشونت و تندی حرفم را قطع می‌کند] همه دوست دارند بگردند! اما من خودم بیشتر از چند روز نمی‌توانم مسافرت کنم.
[جوش آوردم و از رفتارش عصبانی شده بودم. من هم برافروخته شدم] اما ما می‌توانیم و می‌خواهیم دو تا سه ماه در ایتالیا سفر کنیم و کوه برویم و چون برای این برنامه هماهنگی‌هایی انجام دادیم، ویزای کمتر از این به دردمان نمی‌خورد.
[آرام شد] مگر چقدر حقوق می‌گیرید که می‌خواهید مدت طولانی سفر کنید؟ شغلتان چیست؟
توضیح می‌دهم و می‌گویم پرینت حساب‌های بانکی‌مان را هم آورده‌ام.
محل کارتان اجازه می‌دهد این مدت سر کار نروید؟
- بله.
قبل از این ویزای شنگن گرفتید؟
-بله. گفتم. چهار سال پیش از سوئد ویزای یک ماهه گرفتیم و چند کشور را به همین شیوه گشتیم.
گواهی موافقت با مرخصی‌تان را آورده‌اید؟
- جزو مدارک نبود.
چیزهایی به ایتالیایی به خانم داخل کابین می‌گوید و می‌رود. خانم تکه نانی قندی بر می‌دارد و می‌خورد و مدارک را -برای بار دوم- مروری سرسری می‌کند.
نامه موافقت با مرخصی‌تان را باید بیارید.
- می‌توانیم از کلوپ آلپاین ایتالیا نامه بیاوریم.
لازم نیست کنسول موافقت کرد! شما فقط باید گواهی مرخصی از محل کارتون برای این مدت بیاورید.
- ولی ما تقاضای یکساله چند بار ورودی داده بودیم...
برای تاریخ‌های بعدی دوباره اقدام کنید.
نامه کسر مدارک را می‌دهد و بحث را مختومه اعلام می‌کند.
«صقلیه»، دریای ایونی
سیسیل جزیره‌ای است سه گوش. در میان دریاهای ایونی، مدیترانه و تیرانی، شرق، جنوب و شمالش. همانقدر به اروپا نزدیک است که به آفریقا؛ 160 کیلومتر با تونس فاصله دارد و شاید از همین روست که با چنان اصراری خود را سیسیلی می‌نامند و نه ایتالیایی؛ گونه‌ای جدایی‌خواهی که اکنون نیز رسما دارای استقلال فرهنگی و اقتصادی هستند.
سیسیل بخشی از تمدن یونانی بوده است: سیکلیا. حدس زده می‌شود قبر ارشمیدس اینجا باشد، در سیراکوزا. یکی از مهم‌ترین سایت‌های معماری یونانی را در جنوب جزیره می‌توان دید: اگریجنتو.
دریای جنوب که مدیترانه باشد محل عبور کشتی‌هایی است که از تنگه جبل‌الطارق گذر می‌کنند و همچنین رساننده نفت لیبی است به اروپا. به همین خاطر در جنوب جزیره، انبوه سایت‌های نفتی وجود دارد. مهاجران آفریقایی از همین دریا خود را به سیسیل و اروپا می‌رسانند، با قایق‌های کوچک و بزرگ که البته همیشه هم موفقیت‌آمیز نیست.
تنگه مسینا در شمال شرق جزیره، سیسیل را به نوک چکمه ایتالیا وصل می‌کند، عرض تنگه حدود ۳ کیلومتر است. هرچند پلی میان این دو خشکی وجود ندارد، اما در تمام شبانه‌روز شناورهای بزرگ هر یک ساعت سواری‌ها، اتوبوس‌ها و کامیون‌ها را از این سو به آن سو می‌برند؛ چنان‌که اگر به google map نگاه کنید شماره جاده E۴۵ را در این تنگه می‌بینید.
سیسیل بخشی از تاریخ مسلمانان در اروپا نیز بوده است. با نفوذ مسلمانان شمال آفریقا به جنوب اروپا و اسپانیا، سیسیل هم به تصرف آنان درآمد و نام صُقلیه بر آن نهادند که بر گرفته از نام لاتین این جزیره است و کمتر از دو قرن در آنجا حکمروایی کردند و همچون امروز مرکز حکومتشان پالرمو که آنها « بَلَرم» می‌نامیدندش، بوده است. اما سیسیلی‌ها نیز بیکار نمانده‌اند. مهاجرت‌های گسترده در قرون گذشته به آمریکای شمالی به جست‌وجوی طلا و پول کلونی‌هایی بزرگی از مردمان سیسیل در خاک آمریکا ایجاد کرده است؛ چنان‌که اکنون نام یکی از شهرهای آمریکا در ایالت نیویورک، سیراکیوز است.
سیسیل بزرگ‌ترین جزیره دریای مدیترانه با مساحت بیش از ۲۵ هزار کیلومتر مربع و جمعیت بیش از ۵ میلیون نفر است. آب و هوایی گرمسیری و مدیترانه‌ای دارد و بیشتر خاک آن را کوه‌ها پوشانده‌اند. سرزمینی زلزله خیز است و دارای آتشفشان‌های فعالی است که بلندترین آنها کوه اتنا با ۳۳۰۰ متر ارتفاع است.
در هفته آتی از ادامه سفر خواهم گفت.