دوره گیلاس بعد از دوران موزی
پوریا عالمی به اینجا رسیدیم که اکون‌آبادی‌ها کلی بالا و پایین شدند و سر آخر رسیدند همان‌جا که بودند، منتها بی‌چیزتر... و حالا ادامه ماجرا :
گیلاس‌محور شبانه رفته بود توی بانک موزی، هر چی موز بود درآورده بود، برده بود توی خانه‌اش گذاشته بود.
صبح که در بانک را باز کردند دیدند جا تر است و بچه نیست. جلسه فوری تشکیل دادند. شهردار، بادمجان‌محور و موزمحور با حضور عناب‌محور به عنوان رییس بانک.
موزمحور گفت: بدبخت شدیم. هست و نیست ما را بردند. هر چی موز بود نیست. باید یک کاری بکنید.
بادمجان‌محور گفت: ما یک کاری بکنیم؟
موزمحور گفت: بله. شما سهم داشتید.
شهردار گفت: من که شهردارم. روحم خبر نداشته اصلا توی بانک این همه موز داشتید.
موزمحور گفت: چی؟ چی؟ تو خبر نداشتی؟
شهردار گفت: من یک شهردار مردمی هستم. مردم خیال می‌کنند خزانه بانک خالی است. من هم همین‌طوری خیال می‌کنم.
بادمجان‌محور گفت: من هم. هیچ‌کس باور نمی‌کند من از بانک موزی سود ببرم.
موزمحور گفت: پس این‌طوری است دیگر؟ اصلا همه‌ش تقصیر این رییس بانک شل و ول است. عناب‌محور مسوول این سرقت از بانک است. باید پاسخگو باشد.
عناب‌محور یک نگاه کرد به این، یک نگاه کرد به آن، سکته کرد.
توی میدان
وقتی موزمحور و شهردار و بادمجان‌محور آمدند توی میدان، دیدند گیلاس‌محور موزها را بساط کرده جلوش و دارد به اکون‌آبادی‌ها موز می‌دهد. اکون‌آبادی‌ها هم یک کاغذ امضا می‌کردند که در ازای موزی که می‌گیرند حاضر هستند گیلاس را به عنوان ارز جدید قبول کنند.
موزمحور داد زد: این موزها، این موزهای بانک من است. دزد... دزد...
اکون‌آبادی‌ها برگشتند نگاه کردند.
گیلاس‌محور گفت: تو که می‌گفتی بانک خالی است. چطوری این موزهای توست. من این موزها را توی خیابان پیدا کردم. حالا دارم می‌دهمش به مردم. مگر دیوانه‌ام بدزدم بعد خودم برندارم؟
موزمحور سکته کرد.
بادمجان‌محور گفت: ببین گیلاس‌محور عزیز... اگر قرار است جایگزینی برای موز به عنوان ارز پیدا شود، حتما حتما بادمجان است. از همان اول یادت باشد بادمجان باید می‌شد واحد پولی ولی خب نشد. الان نوبت بادمجان است... شهردار هم شاهد است که جریان از این
قرار است.
گیلاس‌محور گفت: برو بابا. دوره ریاست تو در سایه گذشته. بادمجان دیگر هیچ اعتباری ندارد.
اکون‌آبادی‌ها فریاد زدند: موز و بادمجون رو دور می‌ریزیم، از امروز گیلاس می‌چینیم.
بادمجان‌محور سکته کرد.
شهردار با خودش فکر کرد سکته کند یا چی‌کار؟ چی کار کرد. رفت جلو، دستش را دراز کرد و به گیلاس‌محور دست داد و گفت: تبریک می‌گویم... اکون‌آباد وارد مرحله جدیدی از تاریخ شد. واقعا دوره بادمجان و موز گذشته بود...

این قسمت چهل و پنجم بود. قسمت بعد را اگر از گرسنگی نمردیم / نمردید هفته بعد بخوانید.