«اقتصاد سیاسی» یا «سیاسی کاری»
تیم اقتصادی دولت چگونه باید انتخاب شود؟
سیدمحمد مجیدی
در آستانه انتخاب کابینه از طرف دولت دوازدهم هستیم، در این رابطه بحثهای مختلفی از طیفهای سیاسی گوناگون مطرح میشود، برخی صاحبنظران بر این باورند که دولت برای انتخاب کابینه و تیم اقتصادی باید صرفا تخصص افراد را مد نظر قرار دهد، برخی دیگر نیز بر این باورند که نه تنها تخصص افراد، بلکه میزان تسلط فرد بر امور سیاسی را نیز مدنظر قرار داد، در این یادداشت عنوان میکنیم که مرز انتخاب افراد برای تصدی بر یک پست خاص اقتصادی حساس کجاست، این فرد چقدر باید سیاسی باشد و چه میزان تخصص داشته باشد.
سیدمحمد مجیدی
در آستانه انتخاب کابینه از طرف دولت دوازدهم هستیم، در این رابطه بحثهای مختلفی از طیفهای سیاسی گوناگون مطرح میشود، برخی صاحبنظران بر این باورند که دولت برای انتخاب کابینه و تیم اقتصادی باید صرفا تخصص افراد را مد نظر قرار دهد، برخی دیگر نیز بر این باورند که نه تنها تخصص افراد، بلکه میزان تسلط فرد بر امور سیاسی را نیز مدنظر قرار داد، در این یادداشت عنوان میکنیم که مرز انتخاب افراد برای تصدی بر یک پست خاص اقتصادی حساس کجاست، این فرد چقدر باید سیاسی باشد و چه میزان تخصص داشته باشد.
در این رابطه اگر تصور کنیم که اقتصاد سیاسی همان گره خوردن سیاست با اقتصاد است و به این معنی است که در هر تصمیم اقتصادی این سیاستهای فردی و حزبی قدرت حاکم است که تعیینکننده نهایی تصمیمات اقتصادی است، مثل این است که تصور کنیم آشپزی فرانسوی حاصل تعامل فرانسه با آشپزی است! متاسفانه برخی افراد واژه اقتصاد سیاسی را بهگونهای خارج از چارچوب علم و منطق و بر اساس نگرشهای حزبی تعبیر میکنند. از دید این افراد هر حزب تصمیمات اقتصادی خاص خود را دارد که حتی اگر برخلاف منافع کلی مردم باشد، بهصرف در دست داشتن قدرت قابل اجرا است. اصولا اقتصاد علم ارتباط بین اهداف یک فرد و اجتماع با منابع کمیاب موجود است. اقتصاد تلاش میکند تا سازگاری لازم بین نیازهای متنوع انسان و منابع محدود را به صحیحترین شکل ممکن ایجاد کند. اما در یک جامعه اهداف و نیازهای افراد مختلف متفاوت بوده و گاه در تعارض با یکدیگر است.
شاید فردی دوست دارد برای رفع نیازهای فعلی یا جاهطلبیهای خود تمامی منابع موجود در یک کشور را استخراج کند و به دیگر کشورها بفروشد؛ اما یک فرد آیندهنگر همواره در پی استفاده بهینه از منابع موجود و استفاده از روشهایی است که منابع را بهگونهای مورد استفاده قرار دهد که شامل نسلهای بعدی کشور نیز شود. به تعریف سیاست بپردازیم تا با روشن شدن مفهوم آن به ترکیب آن با علم اقتصاد و نهایتا «اقتصاد سیاسی» ورود کنیم. در تعاریف علوم سیاسی، از امور سیاسی تحت عنوان توانایی اعمال قدرت و اقتدار تعریف میشود. شاید همین تعریف است که موجب سوء برداشت از واژه اقتصاد سیاسی میشود. قدرت به نوبه خود به معنای توانایی فرد یا گروه در رسیدن به نتایجی است که اهداف وی را منعکس میکند. اقتدار نیز به مفهوم اجازه اداره امور به دست کسانی است که از صاحب قدرت اجازه لازم را دریافت کردهاند. توجه داشته باشید این تعاریف تنها به علم سیاست مربوط هستند و کماکان جایی در اقتصاد سیاسی ندارند.
اما اگر بخواهیم به سراغ ترکیب علم اقتصاد با سیاست برویم باید قدرت را از آن جامعه بدانیم نه یک فرد. تا زمانی که تصمیمات فردی یک فرد یا حزب صرفنظر از تاثیراتی که بر زندگی مردم دارد، دامنه عملکرد کشور و مردم را تعیین میکند، ما صرفا در یک کشور سیاست محض داریم نه اقتصاد سیاسی. زیرا ممکن است تصمیمات نادرست فرد یا گروه حاکم منافع اقتصادی افراد بیشماری را دچار چالش کند. برای مثال اگر دولت تصمیم بگیرد بدون در نظر گرفتن وضع موجود صنایع به یکباره مالیات پرداختی را چند برابر کند، ممکن است ظرف چند ماه تعداد زیادی از کارخانهداران و کارکنان آنها خانهنشین شوند، این صرفا یک سیاست برای تامین منابع مالی دولت است نه یک سیاست اقتصادی. اقتصاد سیاسی بیان میکند زمانی که بین افراد مختلف جامعه و منافع مدنظر آنها ناهمگونی وجود دارد، یعنی فعالیتهای اقتصادی یک گروه در تضاد با منافع گروه دیگر است، باید تصمیمات سیاسی جمعی اتخاذ شود.
تصمیمات سیاسی جمعی یعنی در نظر گرفتن نظرات، اهداف، منافع گروههای مختلف و حرکت در مسیری که بیشترین منافع را برای جامعه داشته باشد نه یک گروه خاص یا صرفا حزب حاکم. امور سیاسی در اقتصاد در حقیقت طراحی و ایجاد سازوکارهایی برای تصمیمگیری جمعی است. حال علم اقتصاد را میتوان از این دریچه با سیاست ترکیب کرد و به اقتصاد سیاسی رسید. علم اقتصاد، علم استفاده بهینه از منابع کمیاب است، هنگامی که در یک جامعه برای اتخاذ یک سیاست به بررسی جوانب زندگی مردم، گروهها و طبقات مختلف پرداخته شود و منافع همه گروهها در نظر گرفته شود، این عمل در حقیقت همان بهینه کردن استفاده منابع در جهت تحقق اهداف مردم است. این رویه مفهوم اصلی اقتصاد سیاسی است. سیاستگذار نباید با استفاده از قدرت تنها منافع گروه خاصی را درنظر بگیرد، او موظف است سیاستی بهینه بهکار گیرد که نتایج آن بهترین اثر کلی بر زندگی افراد جامعه و سطح رفاه آنها داشته باشد.
هر گاه در تصمیمات سیاسی عملی صورت گیرد که در ظاهر یک اصلاح اقتصادی نامگذاری شود اما منافع اکثر مردم و جامعه در آن نادیده گرفته شود نمیتوان آن را یک سیاست اقتصادی دانست، بلکه این کنش چیزی جز اعمال قدرت از سوی فرد حاکم نیست. برای مثال اگر منافع مردم و نیازهای آنها مورد توجه است در طول دوران ریاستجمهوری یک فرد طرحها و پروژههای عمرانی باید بهصورت مستمر و در بهترین زمان ممکن انجام شود، اما وقتی دیده میشود، راهاندازی و افتتاح اکثر پروژهها و طرحهای بزرگ در آستانه انتخابات شروع میشود این یک سیاست انتخاباتی صرف است نه یک طرح در چارچوب اقتصاد سیاسی (زیرا در زمان بهینه اجرا نشدهاند). یا وقتی درآمدهای کلان حاصل از فروش نفت وارد خزانه کشور میشود سیاستگذار باید برای اتخاذ بهترین سیاست اقتصادی ممکن، پای میز مذاکره با خبرگان و نخبگان علم اقتصاد بنشیند تا به گونهای صحیح از این منابع استفاده شود. منابعی که باید صرف آسایش، ایجاد اشتغال و افزایش رفاه مردم شود.
همه ما بهخاطر داریم در زمان دولت نهم و دهم چگونه ثروتهای نفتی عظیم بهجای افزایش رشد اقتصادی حاصلی جز افزایش تورم، بیکاری و رکود در کشور نداشت. بنابراین در بهکار بردن واژه اقتصاد سیاسی باید دقت شود که سیاستی اقتصادی است که ضمن احترام به نظر افراد و گروههای مختلف، بهگونهای اتخاذ شود که در میان انبوه طرحهای ممکن با بررسی دقیق و موشکافانه بیشترین و مهمتر از آن بهترین تاثیر (کلی) ممکن را بر زندگی عموم افراد جامعه داشته باشد. عرصه اقتصاد سیاسی نباید جولانگاه نمایش قدرت و اقتدار گروه خاصی باشد بلکه باید محل استخراج اقدامات بهینه برای بالا بردن سطح رفاه مردم باشد.
ارسال نظر