قسمت چهل و سوم
من که دیگه کار نمیکنم
به اینجا رسیدیم که آقای قرمزیان از اکونآبادیها کار میکشید و اکونآبادیها دیگر آه نداشتند با ناله سودا کنند. . . و حالا ادامه ماجرا: اهالی اکونآباد هر چه کار میکردند حقوق نمیگرفتند. همه چیز «قسمتی» بود. هر کی هر چقدر کار میکرد یا نمیکرد از دستمزد خبری نبود. دفترچههایی بین اهالی پخش شده بود که توش نوشته شده بود «قسمت». کلممحور گفت: این قسمت یعنی چی؟ اکونآبادیها شانه بالا انداختند. کلممحور گفت: پا شویم برویم دم بانک موزی، از موزمحور بپرسیم. پا شدند رفتند و پرسیدند.
به اینجا رسیدیم که آقای قرمزیان از اکونآبادیها کار میکشید و اکونآبادیها دیگر آه نداشتند با ناله سودا کنند... و حالا ادامه ماجرا:
اهالی اکونآباد هر چه کار میکردند حقوق نمیگرفتند. همه چیز «قسمتی» بود. هر کی هر چقدر کار میکرد یا نمیکرد از دستمزد خبری نبود. دفترچههایی بین اهالی پخش شده بود که توش نوشته شده بود «قسمت».
کلممحور گفت: این قسمت یعنی چی؟
اکونآبادیها شانه بالا انداختند.
کلممحور گفت: پا شویم برویم دم بانک موزی، از موزمحور بپرسیم.
پا شدند رفتند و پرسیدند.
موزمحور گفت: قسمت است دیگر.
کلممحور گفت: خب این قسمت چند موز حساب میشود؟
موزمحور گفت: هیچی.
کلممحور گفت: یعنی چی؟ الان یعنی هرچی اینجا نوشته قسمت من است، نمیتوانم بریزمش به حساب موزیام؟
موزمحور گفت: نه. قسمت غیرقابل تبدیل به ارز موزی است. روش که نوشته.
کلممحور شاکی شد. گفت: پا شویم برویم از اکونوم بپرسیم.
پا شدند رفتند پیش اکونوم. اکونوم گفت: خب؟
کلممحور گفت: این قسمت یعنی چی؟
اکونوم گفت: یعنی قسمت شما این است. که خوشبختانه میبینید قسمت همه شما، با هر شغلی که دارید، با هم برابر است. مگر اینکه کار نکنید اصلا که قسمتی ندارید.
کلممحور گفت: بانک موزی میگوید این قسمت را نمیشود ریخت به حساب و جاش موز گرفت.
اکونوم گفت: چی؟ قسمت را میخواهید بدهید موز بگیرید؟ یک وقت این را نگویید ها، به گوش آقای قرمزیان میرسد ناراحت میشود. این قسمتی را که قسمت شما شده شخص شخیص آقای قرمزیان دستور داده.
کلممحور گفت: ای بابا. ما که سر درنمیآوریم. هر چی کار میکنیم هیچی نداریم. اصلا برای چی باید برای آقای قرمزیان کار کنیم؟
اکونوم گفت: چی؟
کلممحور گفت: برای چی باید برای قرمزیان کار کنیم؟
اکونوم گفت: چون همه شما را با هم برابر کرده. آیا نمیبینید؟
کلممحور گفت: من ممکن است کلممحور باشم، اما مغزم کلمی نیست. زن و بچهام تو خونه گشنه هستند، یک موز نمانده برامان، بعد قسمتمان را این آقای قرمزیان میدهد. مسخرهاش را دیگر درآوردهاید.
اکونآبادیها گفتند: مسخرهاش رو درآوردهاید.
اکونوم گفت: چی؟
کلممحور گفت: من که دیگه کار یامفت نمیکنم. کار کردن اکونآبادی و خوردن قرمزیان و شماها؟ عمرا.
و دستمال قرمز را از دور گردنش باز کرد و انداخت زمین.
اکونآبادیها گفتند: ما که دیگه کار نمیکنیم و دستمالهای قرمز را باز کردند و انداختند زمین.
اکونوم گفت: چی؟ چی؟ چی؟
نمیدانست چی بگوید. نمیدانست برود به آقای قرمزیان چی بگوید. برای همین یواش جیم شد و مدتی آفتابی نشد.
آقای قرمزیان که دید دیگر کسی بهش توجه نمیکند، همانطور که با سر و صدا آمده بود، بیسر و صدا رفت.
ولی رد قرمزش توی اکونآباد ماند. دفترچه قسمتش هم ماند. دستمالهای قرمزش هم ماند.
...
بعدها خیلیها میگفتند: حیف شد، قدر قرمزیان را ندانستیم. او همه را با هم برابر کرده بود. کاش برگردد...
این قسمت چهل و سوم بود. قسمت بعد را اگر نمردیم / نمردید هفته بعد بخوانید.
ارسال نظر