خودش می‌گه یکی از ماست
پوریا عالمی به اینجا رسیدیم که توی اکون‌آباد اوضاع ریخته بود به هم و هر کی دستش می‌رسید یک کلاهی سر اکون‌آبادی‌ها می‌گذاشت و اکون‌آبادی‌ها هم شاکی بودند که آه ندارند با ناله سودا کنند، که بادمجان‌محور آمد وسط میدان شهر و... و حالا ادامه ماجرا: بادمجان‌محور گفت: عزیزانم، گلای باغ من، پروانه‌های زندگی، ستاره‌های توی آسمونم، عاشقتونم... یکی از اکون‌آبادی‌ها از آن پشت داد زد: زکی. زده زندگی ما رو فلج کرده، حالا عاشقمونم شده... امیدوارم قسر در ریم... خیارچمبرمحور برگشت گفت: کی بود اینطور حرف زد؟ خیلی ناراحت شدم. صدا درنیامد. خیارچمبرمحور گفت: بادمجون‌محور هر غلط اضافه و غیر اضافه‌ای کرده کرده، ولی درست نیست ما ادبیات خودمون رو، فرهنگ خودمون رو، افتخار خودمون رو فراموش کنیم... فلج یعنی چی؟ قسر در رفتن یعنی چی؟ زکی یعنی چی؟ نگید از این حرف‌ها... بده... آیا تاریختون رو فراموش کردید؟ یارو که گفته بود زکی، دوباره گفت: کیشمیش بابا. تاریخمون چیه؟ یه چاه آب داره اکون‌آباد که اون هم دیگه واسه بانک موزیه... خیارچمبرمحور که دید به هویتش توهین شده غش کرد. بادمجان‌محور گفت: عزیزانم، گلای باغم، شکوفه‌هام، نوبرانه‌های بهارم، ساکت باشید... من می‌دونم شما خیلی رنج می‌برید، بیکاری از یک طرف و بی‌آبی از طرف دیگر... یارو از آن ته گفت: بر بانک موزی لعنت، بشمار... بادمجان‌محور گفت: یکی آن بچه را آرام کند باباجان... من هم مثل شما شاکی هستم... من هم مثل شما دردمندم... من هم مثل شما هیچی ندارم... یارو از آن ته داد زد: از بس هیچی‌نداری... اکون‌آبادی‌ها شروع کردند به پچپچه. می‌خواستند طرف را ساکت کنند، می‌گفتند: ساکت دیگه. نمی‌بینی بادمجون‌محور هم مثل ما داره درد می‌کشه؟ یارو دوباره صداش را از آن پشت به گوش خلق رساند که: بگه... خب بگه... گفتن که مهم نیست... وضعش رو نیگا کن... همین الان یه قاطر زیر پای بچه‌شه صدهزار موز می‌ارزه... خودش باغش آباده... وضعش توپه... چی چی رو می‌گه دردمندم؟ اکون‌آبادی‌ها گفتند: بابا داره می‌گه. داره به زبون میاره درد می‌کشه... داره می‌گه مثل ماست... یارو گفت: هی هی... از بس خرید. خیارچمبرمحور که به هوش آمده بود گفت: خرید چیه عزیزم؟ نباید به چهارپایان توهین کرد. کی گفته آنها از ما کمتر هستند؟ جای خرید، بگو ساده‌اید... یارو گفت: تو هم ساده‌ای پدر جان. بادمجان‌محور گفت: می‌دونم... می‌دونم شایعاتی پیرامون من و خانواده من هست... ولی من یکی از شمام... اکون‌آبادی‌ها یکهو خودجوش شروع کردند به تشویق. بادمجان‌محور گفت: براتون یک بسته پیشنهادی آوردم که نجات پیدا کنید... اکون‌آبادی‌ها هلهله‌کنان داد زدند: چیه بسته‌ت؟ بادمجان‌محور داد زد: کوپن... کوپنه... این قسمت سی و پنجم بود. قسمت بعد را اگر نمردیم / نمردید هفته بعد بخوانید.