حافظه تاریخی اکونآبادیها
پوریا عالمی به اینجا رسیدیم وقتی اوضاع اکونآباد به هم ریخت گیلاسمحور رفت پیش اکونوم، شهردار سابق اکونآباد. . . و حالا ادامه ماجرا؛ اکونآبادیها دسته دسته میرفتند پیش اکونوم و ازش میخواستند بیاید دوباره شهردار شود و شهر را از این وضعیت نجات دهد.
اکونآبادیها میگفتند: اکونوم بیا.
اکونوم میگفت: نه. نمیآیم.
اکونآبادیها میگفتند: عزیز جان، گیلاسمحور زده همهچیز را پکانده. تنها چیزی که ساخته یک ورزشگاه است که ظرفیتش سه هزار برابر جمعیت اکونآباد است.
اکونوم گفت: خب.
اکونآبادیها میگفتند: اکونوم بیا.
اکونوم میگفت: نه. نمیآیم.
اکونآبادیها میگفتند: عزیز جان، گیلاسمحور زده همهچیز را پکانده. تنها چیزی که ساخته یک ورزشگاه است که ظرفیتش سه هزار برابر جمعیت اکونآباد است.
اکونوم گفت: خب.
پوریا عالمی به اینجا رسیدیم وقتی اوضاع اکونآباد به هم ریخت گیلاسمحور رفت پیش اکونوم، شهردار سابق اکونآباد... و حالا ادامه ماجرا؛ اکونآبادیها دسته دسته میرفتند پیش اکونوم و ازش میخواستند بیاید دوباره شهردار شود و شهر را از این وضعیت نجات دهد.
اکونآبادیها میگفتند: اکونوم بیا.
اکونوم میگفت: نه. نمیآیم.
اکونآبادیها میگفتند: عزیز جان، گیلاسمحور زده همهچیز را پکانده. تنها چیزی که ساخته یک ورزشگاه است که ظرفیتش سه هزار برابر جمعیت اکونآباد است.
اکونوم گفت: خب. خودتان خواستید.
اکونآبادیها گفتند: حالا ناز نکن. بیا دیگر.
اکونوم گفت: باشد. میآیم.
اکونوم از خانه بیرون آمد و در اکونآباد دوری زد و دید همه باغها خشک و بیبر افتاده و هیچ کاری از پیش نمیرود. برای همین رفت در خانه موزمحور و گفت: موزمحور جان، چقدر موز داری؟
موزمحور گفت: باز کفگیر خورد ته دیگ، یاد من افتادید؟
اکونوم گفت: حالا چقدر موز داری؟
موزمحور گفت: به جان اکونوم، هیچی. هر چی موز بود، پسرم برده خارج از اکونآباد دارد شهرک میسازد.
اکونوم گفت:ای بابا...ای بابا... و راهش را کشید و رفت وسط میدان اکونآباد تکیه داد به درخت وسط میدان.
اکونآبادیها دور اکونوم جمع شدند و چشم دوختند به دهانش.
اکونوم دهانش را باز کرد و آه کشید.
اکونآبادیها آه از نهادشان بلند شد.
اکونوم گفت: گیر کردیم. یعنی فتیلهپیچ شدیم. واقعا من نمیدانم چه کار کنیم.
در این لحظه گیلاسمحور از انتهای جمعیت یکدفعه گفت: خسته نباشی. بگو بلد نیستی. فقط من را زیر سوال میبرید؛ ولی خودتان هیچ جوابی ندارید.
اکونوم گفت: تو خوبی.
گیلاسمحور گفت: اگر از من خواهش کنید دوباره قبول زحمت میکنم و اوضاع اکونآباد را روبهراه میکنم.
اکونوم گفت: اکونآبادیها... به نظر شما مسبب این اوضاع چه کسی است؟
اکونآبادیها یکصدا گفتند: گیلاسمحور... گیلاسمحور...
گیلاسمحور تعظیم کرد.
اکونوم گفت: اکونآبادیها... به نظر شما چه کسی میتواند اوضاع را درست کند؟
اکونآبادیها یکصدا گفتند: گیلاسمحور... گیلاسمحور...
اکونوم دوتا شاخ درآورد.
گیلاسمحور گفت: بفرمایید... این هم اکونوم، شهردار سابق اکونآباد... میبینید؟ میبینید که دوتا شاخ دارد؟ آیا اکونآبادیها لیاقتشان بیشتر از این نیست؟ آیا به کسی که دوتا شاخ دارد میشود اطمینان کرد؟ از کجا معلوم که به ما شاخ نزند؟ از کجا معلوم که شاخ و شانه نکشد؟ از کجا معلوم که شاخبازی در نیاورد؟ای اکونآبادیها... از قدیم گفتند از کسی که شاخ دارد بترسید...
اکونآبادیها شروع کردند به ترسیدن و لرزیدن و اکونوم را هو کردن: «هووووو... هوووو... شاخش رو نیگاه...»، «دیرید دیرید... گیلاسمحور... امید ما گیلاسمحور...»
اکونوم چنان آه کشید که کلاه همه اکونآبادیها را باد برد و بعد از مردم اکونآباد رو برگرداند و راهش را کشید و رفت و توی افق گم شد.
این قسمت شصت و چهارم بود. قسمت بعد را اگر از گرسنگی نمردیم / نمردید هفته بعد بخوانید.
اکونآبادیها میگفتند: اکونوم بیا.
اکونوم میگفت: نه. نمیآیم.
اکونآبادیها میگفتند: عزیز جان، گیلاسمحور زده همهچیز را پکانده. تنها چیزی که ساخته یک ورزشگاه است که ظرفیتش سه هزار برابر جمعیت اکونآباد است.
اکونوم گفت: خب. خودتان خواستید.
اکونآبادیها گفتند: حالا ناز نکن. بیا دیگر.
اکونوم گفت: باشد. میآیم.
اکونوم از خانه بیرون آمد و در اکونآباد دوری زد و دید همه باغها خشک و بیبر افتاده و هیچ کاری از پیش نمیرود. برای همین رفت در خانه موزمحور و گفت: موزمحور جان، چقدر موز داری؟
موزمحور گفت: باز کفگیر خورد ته دیگ، یاد من افتادید؟
اکونوم گفت: حالا چقدر موز داری؟
موزمحور گفت: به جان اکونوم، هیچی. هر چی موز بود، پسرم برده خارج از اکونآباد دارد شهرک میسازد.
اکونوم گفت:ای بابا...ای بابا... و راهش را کشید و رفت وسط میدان اکونآباد تکیه داد به درخت وسط میدان.
اکونآبادیها دور اکونوم جمع شدند و چشم دوختند به دهانش.
اکونوم دهانش را باز کرد و آه کشید.
اکونآبادیها آه از نهادشان بلند شد.
اکونوم گفت: گیر کردیم. یعنی فتیلهپیچ شدیم. واقعا من نمیدانم چه کار کنیم.
در این لحظه گیلاسمحور از انتهای جمعیت یکدفعه گفت: خسته نباشی. بگو بلد نیستی. فقط من را زیر سوال میبرید؛ ولی خودتان هیچ جوابی ندارید.
اکونوم گفت: تو خوبی.
گیلاسمحور گفت: اگر از من خواهش کنید دوباره قبول زحمت میکنم و اوضاع اکونآباد را روبهراه میکنم.
اکونوم گفت: اکونآبادیها... به نظر شما مسبب این اوضاع چه کسی است؟
اکونآبادیها یکصدا گفتند: گیلاسمحور... گیلاسمحور...
گیلاسمحور تعظیم کرد.
اکونوم گفت: اکونآبادیها... به نظر شما چه کسی میتواند اوضاع را درست کند؟
اکونآبادیها یکصدا گفتند: گیلاسمحور... گیلاسمحور...
اکونوم دوتا شاخ درآورد.
گیلاسمحور گفت: بفرمایید... این هم اکونوم، شهردار سابق اکونآباد... میبینید؟ میبینید که دوتا شاخ دارد؟ آیا اکونآبادیها لیاقتشان بیشتر از این نیست؟ آیا به کسی که دوتا شاخ دارد میشود اطمینان کرد؟ از کجا معلوم که به ما شاخ نزند؟ از کجا معلوم که شاخ و شانه نکشد؟ از کجا معلوم که شاخبازی در نیاورد؟ای اکونآبادیها... از قدیم گفتند از کسی که شاخ دارد بترسید...
اکونآبادیها شروع کردند به ترسیدن و لرزیدن و اکونوم را هو کردن: «هووووو... هوووو... شاخش رو نیگاه...»، «دیرید دیرید... گیلاسمحور... امید ما گیلاسمحور...»
اکونوم چنان آه کشید که کلاه همه اکونآبادیها را باد برد و بعد از مردم اکونآباد رو برگرداند و راهش را کشید و رفت و توی افق گم شد.
این قسمت شصت و چهارم بود. قسمت بعد را اگر از گرسنگی نمردیم / نمردید هفته بعد بخوانید.
ارسال نظر