فریبا احیا؛ با مادر پویا کیوان
اشتباهات سرپرستی و حتی بچههایمان را بپذیریم
سخن گفتن با مادری که فرزندش را در هیمالیا از دست داده است، کار آسانی نیست؛ اما این کار سخت انجام شد، آنچه میخوانید حاصل گفتوگوی ما با فریبا احیا مادر پویا کیوان، یکی از سه کوهنورد مفقود شده در برودپیک است. آرزوی کودکی پویا چه بود و درباره آیندهاش چه میگفت، خانواده برای پویا چه آرزویی داشت؟
زمان کودکی پویا خودش را آقای مهندس صدا میکرد. آن موقع هر وقت همکاران پدرش میآمدند درب منزل ما صدا میکردند آقا مهندس هست؟ پویا فکر میکرد او را صدا میکنند و میرفت جلو و میگفت بله و من بهش میگفتم با پدرت کار دارند.
زمان کودکی پویا خودش را آقای مهندس صدا میکرد. آن موقع هر وقت همکاران پدرش میآمدند درب منزل ما صدا میکردند آقا مهندس هست؟ پویا فکر میکرد او را صدا میکنند و میرفت جلو و میگفت بله و من بهش میگفتم با پدرت کار دارند.
سخن گفتن با مادری که فرزندش را در هیمالیا از دست داده است، کار آسانی نیست؛ اما این کار سخت انجام شد، آنچه میخوانید حاصل گفتوگوی ما با فریبا احیا مادر پویا کیوان، یکی از سه کوهنورد مفقود شده در برودپیک است. آرزوی کودکی پویا چه بود و درباره آیندهاش چه میگفت، خانواده برای پویا چه آرزویی داشت؟
زمان کودکی پویا خودش را آقای مهندس صدا میکرد. آن موقع هر وقت همکاران پدرش میآمدند درب منزل ما صدا میکردند آقا مهندس هست؟ پویا فکر میکرد او را صدا میکنند و میرفت جلو و میگفت بله و من بهش میگفتم با پدرت کار دارند.
پویا علاقه، استعداد و مهارت بالایی در کار فنی و کارهای دستی و عملی داشت و به دروس تئوری علاقه کمی داشت. زمان کودکی پویا ما در یک شهرک ساحلی در کناره دریای خزر زندگی میکردیم. او علاقه زیادی به خانهسازی با ماسههای ساحلی داشت. ما از همان ابتدا میدانستیم یک آدم فنی است و سراغ یک رشته و شغل فنی خواهد رفت. خودش را مهندس میدانست و دوستان خانوادگی و همسایهها هم او را مهندس کوچولو صدا میکردند. ما هم بد نمیدانستیم که با توجه به استعدادش و اینکه پدرش در بخش ساختمان فعال بود، او هم مانند پدرش مهندس راه و ساختمان (عمران) بشود.
پویا از نوجوانی به کوهنوردی علاقهمند شد و از ۱۸ و ۱۹ سالگی سفرهای فنی و برنامههای جدی را شروع کرد، شما تا چه حد از شرایط برنامههایی که پویا میرفت خبر داشتید؟
واقعیت این است که من از شرایط برنامههای پویا در طبیعت و خطرهای آنها اطلاعات زیادی نداشتم. یک بار پویا و حامد (کرامت) رفته بودند دیواره پلخواب برای تمرین سنگنوردی و من و پدرش رفتیم آنجا تماشا و من آن موقع فکر کردم نهایت خطری که پویا در فعالیتهایش انجام میدهد، همین سنگنوردی است. تا اینکه محمدرضا کاشفی که پویا برنامه رفتن را با او شروع کرده بود در یک برنامه تمرینی فنی درگذشت. آن موقع رفتم در اینترنت و جستوجو کردم که نوشته بود «به نسبت اکثر ورزشها خطر کوهنوردی کمتر است و نسبت آسیبها در کوهنوردی به ورزشهایی مانند فوتبال و والیبال براساس آمار درصد بسیار کمتری است.»
پویا برونگرا نبود و اهل توضیح و توصیف هم نبود و جزئیات را نمیگفت. در مجموع ما به او اعتماد داشتیم و میگفتیم پویا عاقل است و خودش شرایط را میسنجد.
اما بعضی برنامههای داخلی و فنی پویا را خواهر و پدر پویا با مشورت با دوستان و مربیان پویا بررسی میکردند و ما سعی میکردیم او را منصرف کنیم. برای نمونه یادم است در کوههای همدان بهمن آمده بود و چند روز پس از آن، پویا با دوستانش میخواستند برای پیمایش یک خطالراس به آنجا بروند. پویا آماده رفتن بود، ما تلاش کردیم و در دقیقه آخر برنامه را لغو کرد.
من همیشه نگران سرکوبهای روانی پویا بودم. پویا با هدف و برنامه بود و با شور و کوشش زندگی میکرد و در مقابل من بعضی جوانان را در جامعه میدیدم که تنبل، بی انگیزه و بیشور بودند و آن وقت به پویا افتخار میکردم و نمیتوانستم مانع او بشوم. پدرش هم مانع نمیشد و حتی به او کمک میکرد.
آیدین بزرگی را از کی میشناختید؟
آیدین را پیش از برنامه پسندهکوه به خراسان شمالی نمیشناختم. پویا به اصرار من شماره آیدین را داده بود تا اگر در دسترس نبود با او تماس بگیرم. اولین بار آیدین را چند روز پیش از برنامه برودپیک دیدم. پدر پویا آیدین را بیشتر میشناخت و قبلتر دیده بود.
صعود کوه 7284 متری پاسوپیک تنها و نخستین برنامه هیمالیانوردی پویا پیش از اکسپدیشن برودپیک 1392 بود. آیدین و پویا در اردوهای انتخابی آن برنامه با هم آشنا شدند و البته آیدین به جای پاسوپیک به برودپیک رفت. لطفا از آن سفر بگویید، از تمرینها، از برنامهریزی و خاطرههایی که دارید؟
پویا کفشی خریده بود و گفت این را گرفتم تا با تیم ملی به پاکستان بروم. چند ماه اردو و تمرین میرفت. کاوه کاشفی، رئیس هیات کوهنوردی قبلا پویا را میشناخت و با هم برنامه رفته بودند و پدر پویا هم آقای کاشفی رامیشناخت و درباره برنامه پاسوپیک با او مشورت میکرد و در تماس بودند.
برای پاسوپیک جلسهای برگزار کردند، خانوادهها را دعوت کردند و همه توضیحهای لازم و از جمله خطرها را عنوان کردند و البته مسائل مالی هم مشخص و شفاف بود و اینکه هر عضو تیم به صورت شخصی چه مبلغی باید پرداخت بکند.
و متاسفانه برای برودپیک چنین جلسهای برگزار نشد و از جنبههای مختلف شفافسازی نشد. پویا یکباره و پس از لغو شدن برنامه باشگاه دماوند تصمیم گرفت به برودپیک برود و ما فکر میکردیم برنامه برودپیک باشگاه آرش مانند برنامه پاسوپیک هیات کوهنوردی است و همه مسائل بررسی و برنامهریزی شده است و بر همین اساس هم اعتماد کردیم. فکر میکردیم بهدلیل اینکه پویا دیرتر به گروه ملحق شده است ما از جزئیات برنامه برودپیک بی خبر هستیم.
اگر اطلاعاتی که اکنون از برنامه برودپیک دارید، یکسال پیش داشتید چه میکردید؟
اگر آن زمان میدانستیم که برنامه نسنجیده است قطعا جلوی پویا را میگرفتیم. متاسفم که آن زمان آنچنان حساس نبودیم.
یک سال گذشته است، در طول این یک سال چه احساسی داشتید؟
من بیرحمانه خودم را مورد قضاوت قرار میدهم و میپرسم که «شاید تو دلت میخواهد یک قهرمان داشته باشی، اما یک بچه معمولی نداشته باشی؟» مثل این گلی که اینجاست و آدم فکر میکند چگونه رشد میکند؟ من نبود یک بچه بیعار و بیانگیزه را بهتر از بودنش میدانستم. اما اکنون پس از یک سال چیزی که مرا کمی آرام میکند و میتوانم نبود پویا را تحمل کنم این است که خوشحالم همانطور که خودش و من میخواستم زندگی کرد. خوب و سالم و با پویایی زندگی کرد. پویا از زمان بچگی، یک فرزند خوب، بی دردسر، روان و راحت بود. از کودکی خوش اخلاق بود. پویا خاص و متفاوت بود. پویا اهل دعوا نبود و بین هم بازیهایش صلح و صفا ایجاد میکرد.
پس حسی که از پویا دارید دلنشین و رضایتبخش است؟
اصلا مورد بدی، بداخلاقی و لجبازی از پویا ندیدم. خاطره پویا حس رضایت و دلخوشی برای من دارد.
پویا دوستان زیاد و خوبی داشت و دارد و اینها برای من به عنوان مادر دلخوشی و مایه افتخار است و اینکه آدمهای زیادی پویا را دوست دارند و از او خاطرههای خوب و رضایت دارند.
اگر گروهی دیگر بخواهد برنامه دشواری برای گشایش مسیر نو را اجرا کند شما چه توصیهای میکنید، پیشنهاد میکنید منصرف بشوند؟
اینکه این کارها درست است یا نه بحث نیست و من اجازه ندارم بگویم درست است یا نه یا منع کنم. دو فلسفه و سلیقه مختلف است. مثل اینکه شما رنگ مشکی دوست دارید و من دوست ندارم و من حق ندارم بگویم رنگ مشکی نپوش! من به پویا این حق را میدهم و دادم که انتخاب بکند. در واقع کوهنوردی در آن ارتفاع خطراتی دارد و پویا آن را میدانست اما من اگر اطمینان داشتم که خطر مرگ دارد مانع میشدم. من اصولا آدم خوشبینی هستم و اصلا فکرش را نمیکردم!
چه چیزی شما را آزار میدهد؟
بعضیها تاکید دارند که کوه یعنی همین و خطر مرگ هم دارد. به جای اینکه مسوولیتهای خودشان را بپذیرند و این آزاردهنده است. در صورتی که میتوان سنجیده عمل کرد و ایمن کوهنوردی کرد.
اگر یک یا دو نفر از این تیم با هرسختی و احتمالا آسیب دیده به پایین برمیگشت به نظرتان چه برخوردهایی میشد؟
مثلا آیدین، اگر آیدین برمیگشت. من به مادر آیدین هم گفتم، واقعا عذاب وجدان دارم چون هم در روز بدرقه در فرودگاه با آیدین دست دادم و گفتم آیدین مواظب پویا باش و نیز در آخرین تماسی که روز شنبه از کمپ سوم گرفتند و با پویا صحبت کردم به آیدین گفتم: «خوبی آیدین جان، مواظب هم باشید، مواظب پویا باش» و آیدین گفت: «حتما، حتما». چون به خاطر هزینه تلفن، پویا تک زنگ میزد و بعد ما تماس میگرفتیم و آیدین گوشی را جواب داد. آن شنبه آخرین بار بود که با پویا و آیدین صحبت کردم.
شاید این جمله من باعث شد آیدین دیر به خودش بجنبد و کنار بچهها بماند. اگر آیدین میآمد من او را میبخشیدم. همان روزها بعضی از دوستان پویا میگفتند ما آیدین را نمیبخشیم. کاش آیدین زودتر تکان خورده بود و حرکت کرده بود. شاید مسیر را پیدا میکرد و میتوانست پایین بیاید اما طفلکها به پشتیبانی امید بسته بودند.
شما کی و چگونه خبر صعود قله را شنیدید؟
وقتی بچهها سه شب در ارتفاع نزدیک ۸۰۰۰ متری و نزدیک قله بودند پیگیری میکردم و نگران بودم. سهشنبه میخکوب نشسته بودم پای اینترنت تا اینکه ساعت چهار و نیم خبر صعود را تلفنی از پرستو شنیدم. جایی مهمان بودم، شیرینی خریدم و رفتم و همه تبریک میگفتند.
برای یادبود و یادمان بچهها چه پیشنهاد و درخواستی دارید؟
ماندگاری این است که شیوه رفتاری و شخصیت بچهها تبلیغ شود. درختکاری که در پارک پردیسان انجام شد خیلی خوب بود، درختهایی را به نام بچهها کاشتیم. کوهنوردان واقعا ناشناخته هستند و حتی قهرمانان ورزشی ناشناخته هستند و در جامعه تبلیغ و الگو نمیشوند. پیگیری کردهایم تا در فیروزکوه یک سالن ورزشی به نام و یاد پویا احداث شود، البته استانداری هم نیاز است کمک بکند.
حرف آخر.
بچهها پیش از رفتن به برنامه قهرمان بودند و همینکه جسارت رفتن به چنین برنامهای داشتند قهرمان هستند و حتی اگر بدون گشایش مسیر و صعود قله برمیگشتند برای من قهرمان بودند.
اما اشتباهات برنامه، سرپرستی و حتی بچهها (منظور پویا، آیدین و مجتبی) را بپذیریم. هر کسی شجاعت داشته باشد و مسوولیتهای خودش را برعهده بگیرد.
زمان کودکی پویا خودش را آقای مهندس صدا میکرد. آن موقع هر وقت همکاران پدرش میآمدند درب منزل ما صدا میکردند آقا مهندس هست؟ پویا فکر میکرد او را صدا میکنند و میرفت جلو و میگفت بله و من بهش میگفتم با پدرت کار دارند.
پویا علاقه، استعداد و مهارت بالایی در کار فنی و کارهای دستی و عملی داشت و به دروس تئوری علاقه کمی داشت. زمان کودکی پویا ما در یک شهرک ساحلی در کناره دریای خزر زندگی میکردیم. او علاقه زیادی به خانهسازی با ماسههای ساحلی داشت. ما از همان ابتدا میدانستیم یک آدم فنی است و سراغ یک رشته و شغل فنی خواهد رفت. خودش را مهندس میدانست و دوستان خانوادگی و همسایهها هم او را مهندس کوچولو صدا میکردند. ما هم بد نمیدانستیم که با توجه به استعدادش و اینکه پدرش در بخش ساختمان فعال بود، او هم مانند پدرش مهندس راه و ساختمان (عمران) بشود.
پویا از نوجوانی به کوهنوردی علاقهمند شد و از ۱۸ و ۱۹ سالگی سفرهای فنی و برنامههای جدی را شروع کرد، شما تا چه حد از شرایط برنامههایی که پویا میرفت خبر داشتید؟
واقعیت این است که من از شرایط برنامههای پویا در طبیعت و خطرهای آنها اطلاعات زیادی نداشتم. یک بار پویا و حامد (کرامت) رفته بودند دیواره پلخواب برای تمرین سنگنوردی و من و پدرش رفتیم آنجا تماشا و من آن موقع فکر کردم نهایت خطری که پویا در فعالیتهایش انجام میدهد، همین سنگنوردی است. تا اینکه محمدرضا کاشفی که پویا برنامه رفتن را با او شروع کرده بود در یک برنامه تمرینی فنی درگذشت. آن موقع رفتم در اینترنت و جستوجو کردم که نوشته بود «به نسبت اکثر ورزشها خطر کوهنوردی کمتر است و نسبت آسیبها در کوهنوردی به ورزشهایی مانند فوتبال و والیبال براساس آمار درصد بسیار کمتری است.»
پویا برونگرا نبود و اهل توضیح و توصیف هم نبود و جزئیات را نمیگفت. در مجموع ما به او اعتماد داشتیم و میگفتیم پویا عاقل است و خودش شرایط را میسنجد.
اما بعضی برنامههای داخلی و فنی پویا را خواهر و پدر پویا با مشورت با دوستان و مربیان پویا بررسی میکردند و ما سعی میکردیم او را منصرف کنیم. برای نمونه یادم است در کوههای همدان بهمن آمده بود و چند روز پس از آن، پویا با دوستانش میخواستند برای پیمایش یک خطالراس به آنجا بروند. پویا آماده رفتن بود، ما تلاش کردیم و در دقیقه آخر برنامه را لغو کرد.
من همیشه نگران سرکوبهای روانی پویا بودم. پویا با هدف و برنامه بود و با شور و کوشش زندگی میکرد و در مقابل من بعضی جوانان را در جامعه میدیدم که تنبل، بی انگیزه و بیشور بودند و آن وقت به پویا افتخار میکردم و نمیتوانستم مانع او بشوم. پدرش هم مانع نمیشد و حتی به او کمک میکرد.
آیدین بزرگی را از کی میشناختید؟
آیدین را پیش از برنامه پسندهکوه به خراسان شمالی نمیشناختم. پویا به اصرار من شماره آیدین را داده بود تا اگر در دسترس نبود با او تماس بگیرم. اولین بار آیدین را چند روز پیش از برنامه برودپیک دیدم. پدر پویا آیدین را بیشتر میشناخت و قبلتر دیده بود.
صعود کوه 7284 متری پاسوپیک تنها و نخستین برنامه هیمالیانوردی پویا پیش از اکسپدیشن برودپیک 1392 بود. آیدین و پویا در اردوهای انتخابی آن برنامه با هم آشنا شدند و البته آیدین به جای پاسوپیک به برودپیک رفت. لطفا از آن سفر بگویید، از تمرینها، از برنامهریزی و خاطرههایی که دارید؟
پویا کفشی خریده بود و گفت این را گرفتم تا با تیم ملی به پاکستان بروم. چند ماه اردو و تمرین میرفت. کاوه کاشفی، رئیس هیات کوهنوردی قبلا پویا را میشناخت و با هم برنامه رفته بودند و پدر پویا هم آقای کاشفی رامیشناخت و درباره برنامه پاسوپیک با او مشورت میکرد و در تماس بودند.
برای پاسوپیک جلسهای برگزار کردند، خانوادهها را دعوت کردند و همه توضیحهای لازم و از جمله خطرها را عنوان کردند و البته مسائل مالی هم مشخص و شفاف بود و اینکه هر عضو تیم به صورت شخصی چه مبلغی باید پرداخت بکند.
و متاسفانه برای برودپیک چنین جلسهای برگزار نشد و از جنبههای مختلف شفافسازی نشد. پویا یکباره و پس از لغو شدن برنامه باشگاه دماوند تصمیم گرفت به برودپیک برود و ما فکر میکردیم برنامه برودپیک باشگاه آرش مانند برنامه پاسوپیک هیات کوهنوردی است و همه مسائل بررسی و برنامهریزی شده است و بر همین اساس هم اعتماد کردیم. فکر میکردیم بهدلیل اینکه پویا دیرتر به گروه ملحق شده است ما از جزئیات برنامه برودپیک بی خبر هستیم.
اگر اطلاعاتی که اکنون از برنامه برودپیک دارید، یکسال پیش داشتید چه میکردید؟
اگر آن زمان میدانستیم که برنامه نسنجیده است قطعا جلوی پویا را میگرفتیم. متاسفم که آن زمان آنچنان حساس نبودیم.
یک سال گذشته است، در طول این یک سال چه احساسی داشتید؟
من بیرحمانه خودم را مورد قضاوت قرار میدهم و میپرسم که «شاید تو دلت میخواهد یک قهرمان داشته باشی، اما یک بچه معمولی نداشته باشی؟» مثل این گلی که اینجاست و آدم فکر میکند چگونه رشد میکند؟ من نبود یک بچه بیعار و بیانگیزه را بهتر از بودنش میدانستم. اما اکنون پس از یک سال چیزی که مرا کمی آرام میکند و میتوانم نبود پویا را تحمل کنم این است که خوشحالم همانطور که خودش و من میخواستم زندگی کرد. خوب و سالم و با پویایی زندگی کرد. پویا از زمان بچگی، یک فرزند خوب، بی دردسر، روان و راحت بود. از کودکی خوش اخلاق بود. پویا خاص و متفاوت بود. پویا اهل دعوا نبود و بین هم بازیهایش صلح و صفا ایجاد میکرد.
پس حسی که از پویا دارید دلنشین و رضایتبخش است؟
اصلا مورد بدی، بداخلاقی و لجبازی از پویا ندیدم. خاطره پویا حس رضایت و دلخوشی برای من دارد.
پویا دوستان زیاد و خوبی داشت و دارد و اینها برای من به عنوان مادر دلخوشی و مایه افتخار است و اینکه آدمهای زیادی پویا را دوست دارند و از او خاطرههای خوب و رضایت دارند.
اگر گروهی دیگر بخواهد برنامه دشواری برای گشایش مسیر نو را اجرا کند شما چه توصیهای میکنید، پیشنهاد میکنید منصرف بشوند؟
اینکه این کارها درست است یا نه بحث نیست و من اجازه ندارم بگویم درست است یا نه یا منع کنم. دو فلسفه و سلیقه مختلف است. مثل اینکه شما رنگ مشکی دوست دارید و من دوست ندارم و من حق ندارم بگویم رنگ مشکی نپوش! من به پویا این حق را میدهم و دادم که انتخاب بکند. در واقع کوهنوردی در آن ارتفاع خطراتی دارد و پویا آن را میدانست اما من اگر اطمینان داشتم که خطر مرگ دارد مانع میشدم. من اصولا آدم خوشبینی هستم و اصلا فکرش را نمیکردم!
چه چیزی شما را آزار میدهد؟
بعضیها تاکید دارند که کوه یعنی همین و خطر مرگ هم دارد. به جای اینکه مسوولیتهای خودشان را بپذیرند و این آزاردهنده است. در صورتی که میتوان سنجیده عمل کرد و ایمن کوهنوردی کرد.
اگر یک یا دو نفر از این تیم با هرسختی و احتمالا آسیب دیده به پایین برمیگشت به نظرتان چه برخوردهایی میشد؟
مثلا آیدین، اگر آیدین برمیگشت. من به مادر آیدین هم گفتم، واقعا عذاب وجدان دارم چون هم در روز بدرقه در فرودگاه با آیدین دست دادم و گفتم آیدین مواظب پویا باش و نیز در آخرین تماسی که روز شنبه از کمپ سوم گرفتند و با پویا صحبت کردم به آیدین گفتم: «خوبی آیدین جان، مواظب هم باشید، مواظب پویا باش» و آیدین گفت: «حتما، حتما». چون به خاطر هزینه تلفن، پویا تک زنگ میزد و بعد ما تماس میگرفتیم و آیدین گوشی را جواب داد. آن شنبه آخرین بار بود که با پویا و آیدین صحبت کردم.
شاید این جمله من باعث شد آیدین دیر به خودش بجنبد و کنار بچهها بماند. اگر آیدین میآمد من او را میبخشیدم. همان روزها بعضی از دوستان پویا میگفتند ما آیدین را نمیبخشیم. کاش آیدین زودتر تکان خورده بود و حرکت کرده بود. شاید مسیر را پیدا میکرد و میتوانست پایین بیاید اما طفلکها به پشتیبانی امید بسته بودند.
شما کی و چگونه خبر صعود قله را شنیدید؟
وقتی بچهها سه شب در ارتفاع نزدیک ۸۰۰۰ متری و نزدیک قله بودند پیگیری میکردم و نگران بودم. سهشنبه میخکوب نشسته بودم پای اینترنت تا اینکه ساعت چهار و نیم خبر صعود را تلفنی از پرستو شنیدم. جایی مهمان بودم، شیرینی خریدم و رفتم و همه تبریک میگفتند.
برای یادبود و یادمان بچهها چه پیشنهاد و درخواستی دارید؟
ماندگاری این است که شیوه رفتاری و شخصیت بچهها تبلیغ شود. درختکاری که در پارک پردیسان انجام شد خیلی خوب بود، درختهایی را به نام بچهها کاشتیم. کوهنوردان واقعا ناشناخته هستند و حتی قهرمانان ورزشی ناشناخته هستند و در جامعه تبلیغ و الگو نمیشوند. پیگیری کردهایم تا در فیروزکوه یک سالن ورزشی به نام و یاد پویا احداث شود، البته استانداری هم نیاز است کمک بکند.
حرف آخر.
بچهها پیش از رفتن به برنامه قهرمان بودند و همینکه جسارت رفتن به چنین برنامهای داشتند قهرمان هستند و حتی اگر بدون گشایش مسیر و صعود قله برمیگشتند برای من قهرمان بودند.
اما اشتباهات برنامه، سرپرستی و حتی بچهها (منظور پویا، آیدین و مجتبی) را بپذیریم. هر کسی شجاعت داشته باشد و مسوولیتهای خودش را برعهده بگیرد.
ارسال نظر