چگونه آمریکا تاریخ جنگ داخلی خود را فراموش کرد
چالش ترامپ در باز شدن زخم کهنه نژادپرستی
نویسنده: Ryan Cooper
مترجم: مریم رضایی
بعد از درگیریهای نژادپرستانه در شارلوتزویل، آخرین بُعد از سقوط ملی آمریکا یاد «ایالات موتلفه» (مجموعهای از یازده ایالت جنوبی آمریکا بین سالهای ۱۸۶۱ تا ۱۸۶۵) را زنده کرد. معترضان در انتقامجویی از خشونتی که در شارلوتزویل رخ داده بود، مجسمه نماد موتلفه در دورهام را پایین آوردند و چند شهر در شمال به سرعت در پی تکرار این کار برآمدند. دونالد ترامپ اما به این کار انتقاد کرد و گفت «تاریخ و فرهنگ کشور بزرگ ما نباید با از میان برداشتن مجسمههای زیبا از هم گسسته شود.
نویسنده: Ryan Cooper
مترجم: مریم رضایی
بعد از درگیریهای نژادپرستانه در شارلوتزویل، آخرین بُعد از سقوط ملی آمریکا یاد «ایالات موتلفه» (مجموعهای از یازده ایالت جنوبی آمریکا بین سالهای 1861 تا 1865) را زنده کرد. معترضان در انتقامجویی از خشونتی که در شارلوتزویل رخ داده بود، مجسمه نماد موتلفه در دورهام را پایین آوردند و چند شهر در شمال به سرعت در پی تکرار این کار برآمدند. دونالد ترامپ اما به این کار انتقاد کرد و گفت «تاریخ و فرهنگ کشور بزرگ ما نباید با از میان برداشتن مجسمههای زیبا از هم گسسته شود.» مجسمههای مربوط به دوره ایالات موتلفه بهطور کلی از نظر زیباییشناسی اصلا اهمیتی ندارند. اهمیت آنها بیشتر به خاطر چیزی است که نشان میدهند: یادبود جنگ داخلی و «دوره بازسازی» در آمریکا.
اجازه دهید با یک واقعیت مهم شروع کنم: جنگ داخلی آمریکا بر سر بردهداری شکل گرفت. ایالتهای جنوبی در اعتراض خشمناک علیه برگزیده شدن آبراهام لینکلن که قصد محدود کردن بردهداری را داشت، جدا شدند (و بعدا جنگ را شروع کردند). جداییطلبان به جای پذیرفتن نتیجه فرآیند دموکراتیک، تصمیم گرفتند کشور را تجزیه کنند و برای این هدف خود جنگ را شروع کردند. حفظ و گسترش بردهداری - که تنها مبنای اقتصاد سیاسی ایالات موتلفه بود - هدف این جنگ بود. بعد از جنگ، «دوره بازسازی» (از 1865 تا 1877) شروع شد. ایالات موتلفه شکست خورده و ناراضی که تحت حمایت اندرو جانسون، رئیسجمهور به شدت نژادپرست خود بود، تلاش کرد تا حد ممکن به شرایط بردهداری برگردد و در واقع نتیجه جنگ را به واسطه تروریسم برگرداند. حزب جمهوریخواهان افراطی، با حمایت قوی ژنرال گرانت بعد از انتخابش به ریاست جمهوری، جنوب را با نیروهای فدرال اشغال کرد و حمایت از حق رای سیاهپوستان را اجرایی کرد.
از سال 1867 تا 1876 با اینکه بردههای سابق همچنان کمک اقتصادی چندانی دریافت نکردند، اما حق رایشان حفظ شد. اما در سال 1873، بحران مالی رخ داد که باعث شد فرصتهای سیاسی جمهوریخواهان تضعیف شود و دموکراتها کنترل مجلس نمایندگان را بر عهده بگیرند. ازآنجا که اقدامات کاپیتالیستی جمهوریخواهان فقط مشکل را بدتر کرد و قدرت آنها با حضور جمهوریخواهان لیبرال نژادپرست که کم و بیش طرفدار رها کردن رایدهندگان وفادار حزب به تروریسم دیکسیکرات (دموکراتهای نژادپرست) بودند تضعیف شد، جمهوریخواهان دوره بازسازی را در سال 1877 رها کردند تا دوباره ریاستجمهوری را به دست بگیرند. طی دو دهه پس از آن، سیاهپوستان با خشونت هر چه تمامتر از حق رای محروم شدند، کارگران با بیرحمی استثمار شدند و قوانین طرفدار سفیدپوستان تا دهه 60 میلادی بار دیگر در جنوب حکمفرما شد. داستان بردهداری، ستمگری، تسلط سفیدپوستان و تروریسم، نوعی لکه ننگ است و همانطور که ژنرال گرانت بعدها نوشت، ایالات موتلفه «یکی از بدترین دلایلی بود که مردم به خاطر آن جنگیدند و کمترین توجیه را داشت.»
بنابراین ایالتهای جنوبی عضو آن و کسانی که از آنها طرفداری کرده بودند، بلافاصله بعد از پایان جنگ به فکر گزینههایی که شکل بهتری داشت افتادند. برجستهترین آنها «جنبش از دست رفته موتلفه» است که باوری را رواج داده که ایالات موتلفه را با وجود شکست در جنگ داخلی، جنبشی قهرمانانه توصیف میکند و میگوید این جنگ صرفا بر سر بردهداری نبوده، بلکه به خاطر احقاق حق این ایالتها بوده است؛ ایالتهای جنوبی قبل از شروع جنگ، بهشتی مملو از زنان و مردان نجیبزاده و متشخص و بردههای خوشحال قلمداد و ژنرال گرانت فردی خونخوار و لاابالی توصیف شد و رابرت ای. لی نماد افتخار و بزرگترین ژنرال تاریخ آمریکا یا حتی جهان معرفی شد. دولتهای «دوره بازسازی» در آمریکا فاسد شناخته شدند و مردان سیاهپوست شایستگی رای دادن نداشتند. این توصیفها همچون گذشته کاملا غیرمعقول و مضحک بوده و هستند. این ایده که مفهومی انتزاعی مثل «احقاق حق ایالات» انگیزه جنگی بود که به کشته شدن یک پنجم مردان سفیدپوست ایالات جنوبی منجر شد، خندهدار است. به علاوه، همانطور که ادوارد بونکمپر در کتاب «افسانه جنبش از دست رفته» مینویسد، ایالات موتلفه چندان هم در مورد دلیل جداییطلبی خود درک نداشتند.
بردهداری صراحتا از سوی بیشتر مقامات ارشد ایالات موتلفه عامل جنگ بود و بسیاری از آنها دفاعیههای طولانی از آن ارائه میکردند. همچنین حمایت از بردهداری در قانون اساسی ایالات موتلفه درج شده بود. این واقعیت آشکار در سربازگیری هم مشهود بود. بردهها میتوانستند اصلیترین منبع بالقوه جذب سرباز باشند؛ اما سیاستمداران جنوبی به طرحهای پیشنهادی برای آزادی دادن به بردهها در عوض پیوستن آنها به ارتش، واکنش تندی داشتند. طرحهای پیشنهادی ناامیدکننده اینچنینی تا نزدیکی پایان جنگ به نتیجه نرسید و تنها یک ماه قبل از پیروزی اتحادیه بهصورت نصفه و نیمه و آزمایشی مورد قبول واقع شد. همانطور که یکی از افسران ایالات موتلفه گفته بود، «تجهیز بردهها به سلاح، مخالف اصولی است که به خاطر آن میجنگیم.» همچنین بونکمپر بهصورت متقاعدکنندهای میگوید که مکتب رابرت ای. لی بهطور مشابهی رو به عقب بوده است.
در واقع او معتقد است اگر لی چنین استراتژیست افراطیای نبود، ایالتهای جنوبی میتوانستند پیروز جنگ داخلی باشند. ایالتهای شمالی از نظر نیروی انسانی و منابع دستشان پر بود؛ اما تقریبا بر خلاف هر جنگ داخلی دیگری، مجبور بودند کشوری بزرگ و از نظر سیاسی تثبیت شده را شکست دهند. در عصری که تکنولوژی نظامی عمدتا به سمت دفاع گرایش داشت، ایالت موتلفه اگر دست از جنگ میکشیدند و منتظر بالا رفتن تلفات اتحادیه میشدند تا دولت مجبور به تسلیم شود، میتوانست دوام بیاورد. لی در عوض منابع زیادی را هدر داد و با تشدید حملات ناکام به شمال، موجب کشته شدن هزاران نفر از نیروهایش شد؛ این اتفاق میتوانست رخ ندهد. حتی تاکتیکهای او گاهی کاملا ضعیف بود. همه اینها نیروها و تجهیزات ایالات موتلفه را تضعیف کرد و به گرانت کمک کرد در بهترین شرایط حرفهای و ژنرالی خود در کمپین ویکسبرگ مقاومت کند و ژنرالیلی را در دفاع موثر علیه آخرین کمپینهای موفقیتآمیز سالهای 1864 تا 65 ناکام بگذارد. این گرانت بود که بهعنوان بهترین ژنرال جنگ شناخته شد و لی جلادی احمق باقی ماند. آنچه در «دوره بازسازی» معروف شد نیز دروغ بود. دولتهای جنوبی بیش از همتایان شمالی خود در این دوره دچار فساد نبودند و سیاهپوستان نیز از این نظر وضع بهتری نسبت به سفیدپوستان نداشتند. اما هیچگاه نباید باور کرد که تاریخ فراموش میشود. مورخان جنوبی ماجرای «جنبش از دست رفته» را بارها و بارها تکرار کردند.
این واقعیت که حفظ دموکراسی در «دوره بازسازی» نیازمند بهکارگیری مداوم زور برای مبارزه با تروریسم سفیدپوستان بود، کمک زیادی به این تلاش کرد. رایدهندگان شمالی و سیاستمداران خسته شده بودند و به این فکر میکردند چقدر باید در این جبهه بجنگند. نظاره این درگیری به عنوان یک تراژدی باشکوه برای هر دو طرف - و نه جنگی قهرمانانه علیه حکومتی شیطانی - هر روز وسوسهانگیز میشد. وقتی خاطرات مستقیم جنگ داخلی کم کم از بین رفت و سربازان اتحادیه به تدریج از دنیا رفتند، سفیدپوستان شمال - که تا حدی کمتر از جنوبیها نژادپرست بودند - «جنبش از دست رفته» را داخلی کردند و با نشانههای دوره بازسازی همراه ساختند. در نهایت، این اتفاق به بروز دیدگاهی هژمونیک در میان اکثر سفیدپوستان آمریکایی منجر شد. سفیدپوستان به کمک فیلمهای درخشان هالیوودی همچون «بر باد رفته» جنگ داخلی را به گذشته سپردند و فراموش کردند که آن به چه دلیل رخ داده است.
همانطور که جاش مارشال مینویسد: «شمال و جنوب در سالهای بعد از جنگ داخلی معاملهای ضمنی انجام دادند تا به ژنرالهای جنوبی ارزش دهند و بر زخم شکست جنوبیها مرهم بگذارند و مبنایی فرهنگی و سیاسی برای متحد کردن کشورشان ایجاد کنند. این دستاورد بهای سنگینی داشت که کم و بیش تنها شهروندان سیاهپوست آن را پرداخت کردند.» تقریبا همه مجسمههای رهبران ایالات موتلفه چند دهه بعد از جنگ داخلی ساخته شد تا پیروزی جیم کرو جشن گرفته شود. تعداد نامشخصی از آنها هم در دهه 60 برای دفع «جنبش حقوق مدنی» کار گذاشته شدند. هر کدام از این مجسمهها نماد برتری سفیدپوستان هستند. وجود آنها هنوز به این خاطر است که سفیدپوستان آمریکایی جسارت اخلاقی برای حفظ دموکراسی ایجاد شده در جنوب را نداشتهاند؛ دموکراسیای که با جان 750 هزار نفر خریداری شد و تنها 12 سال بعد رها شد.
اما به خاطر کمپین تبلیغاتی موفق «جنبش از دست رفته، » خیلی از مردم این موضوع را نمیدانند و در مورد مساله مجسمهها طرف ترامپ را میگیرند. اگر دولت فدرال تروریستهای به جا مانده از ایالات موتلفه را تا مدتی مهار میکرد - بهویژه در دو سال حیاتی بعد از جنگ داخلی و زمانی که نژادپرستی شدید اندرو جانسون به آنها امکان داد دوباره تشکیل گروه بدهند و دست به اقداماتی بزنند - حالا شاهد این بحران نبودیم. در عوض، ظلم جایگزین دموکراسی در جنوب آمریکا شد و سفیدپوستان آمریکایی دروغهای تسلابخش زیادی گفتند تا بر واقعیت سرپوش بگذارند و ادامه نژادپرستی را که تنها بخشی از آن طی پیشرفتهای حقوق مدنی در دهه 60 بهبود یافت، دامن بزنند. تفکر برتری سفیدپوستان امروز هنوز وجود دارد؛ همانطور که نژادپرستی سیاسی از سوی سیاستمداران محافظهکار جنوب همچنان ادامه دارد. آنها هنوز با بیقراری و به خاطر آن شکست روحی در گذشته، سعی میکنند سیاهپوستان را از برخی حقوق محروم کنند. دفعه بعدی که برخی محافظهکاران در این مورد اظهار نظر کردند، به یاد داشته باشیم که اقدامات برای محافظت از دموکراسی آمریکایی از ظلم و استبداد نژادپرستی «بر مبنای واقعیاتی 40 ساله بنا شده که هیچگونه ارتباط منطقی با وقایع امروز ندارد.» خشونت سفیدپوستان امروزی چارچوبی تاریخی را شکل میدهد که قدمتی 150 ساله دارد. شاید روزی بتوان تاریخ نژادپرستی آمریکا را دفن کرد؛ اما ابتدا و پیش از هر چیز باید آن را کشت.
منبع: The Week
ارسال نظر