پرتاب آجر، حق قدیمی مردان اکون‌آباد
پوریا عالمی به اینجا رسیدیم که زن گیلاس‌محور زن‌های اکون‌آباد را متحد کرد و گیلاس‌محور به مردان اکون‌آباد هشدار داد... و حالا ادامه ماجرا؛
گیلاس‌محور اکون‌آبادی‌ها را روی بام خانه‌اش جمع کرده بود.
نارنگی‌محور گفت: گیلاس‌محور آقا، چرا توی میدان جمع نشدیم و آمدیم روی بام؟
گیلاس‌محور گفت: میدان دیگر امن نیست. ما باید دور از چشم زنان نقشه بکشیم. باید جلسه بگذاریم که تدافعی عمل کنیم یا تهاجمی.
خیارمحور گفت: چه کاریه حالا؟
گیلاس‌محور گفت: زنان متحد شدند. این خطرناک است.
گوجه‌محور گفت: چه خطری؟
گیلاس‌محور گفت: تا الان قدرت اکون‌آباد دست ما بوده. ما می‌نشستیم توی میدان و با گردو بازی می‌کردیم و زن‌هامان توی خانه و سر زمین کار می‌کردند. از فردا چه؟
همه گفتند: اوه.
هر مردی توی اکون‌آباد بود روی بام گیلاس‌محور بود. بام پایین آمد و همه ریختند توی خانه. روی سر زن‌ها که جلسه محرمانه گذاشته بودند.

یک ربع بعد
وقتی سقف ریخت، زن‌ها به این نتیجه رسیده بودند که دیگر باید از زیر یوغ مردان اکون‌آباد بیایند بیرون و این کلاهبرداری تاریخی را پایان بخشند. در اولین قدم تصمیم گرفته بودند از زیر اسم مردها بیایند بیرون. حتما متوجه شدید که توی اکون‌آباد هیچ زنی اسم نداشت و همه به نام شوهرشان خطاب می‌شدند. مثلا زن گیلاس‌محور، زن بادمجان‌محور، زن نارنگی‌محور...
دخترها چی؟ هیچی. آنها را صدا نمی‌کردند و صبر می‌کردند تا ازدواج کنند بعد به اسم شوهرش صداش می‌کردند. در این فاصله دختران اکون‌آباد را با دست نشان می‌دادند یا با اووووهوی، هوووی، با توام، ببین، هوووشت و از این قبیل اصوات خطاب‌شان می‌کردند. می‌بینید که اکون‌آباد با اینکه پدران اکون و علم اقتصاد هستند؛ اما خودشان از این موضوع خبر نداشتند و از لحاظ اجتماعی و حقوق زنان هم عقب‌افتاده بودند. برای همین می‌گویند تا اقتصاد درست نشود جامعه هم چرخش لنگ می‌زند. در اکون‌آباد هم چون تا پیش از این‌که علم اقتصاد به وجود بیاید، اقتصاد نبود و اگر بود درست نبود، مشکلات اجتماعی و حقوق بشری بیداد می‌کرد. هر چی اقتصاد قوی‌تر شد، آن‌طرف هم رفت باشگاه تا قوی‌تر شود.
خلاصه، زنان اکون‌آباد به این نتیجه رسیده بودند که به اسم شوهر صدا نشوند.
زن کلم‌محور گفت: پس چی بشه اسم‌مون؟
زن گیلاس‌محور گفت: هر چی. هر چی دوست داریم.
زن کلم‌محور گفت: مثلا چی؟ من پنجره دوست دارم اسمم را بگذارم پنجره، ضایع نیست؟
زن خیارمحور گفت: من گلدان دوست دارم. اسمم را بگذارم گلدان؟
زن لبومحور گفت: من باغبانی دوست دارم. اسمم را بگذارم باغبانی؟
زن گیلاس‌محور گفت: نه نه. نباید از اصالت وجودی‌مان هم دور شویم. به هر حال ما خانواده‌دار هستیم و اصل و نسب داریم... هووم... اصلا چطوره من بشوم گیلاس؟ زن کلم‌محور بشود کلم. کلم‌خانوم. خوبه؟
کلم‌محور گفت: خوبه ولی تا به اسم جدیدم آشنا شوم طول می‌کشه، گیلاس‌خانوم.
و بعد شروع کردند به صدا کردن هم و داشتند می‌خندیدند که یکهو سقف آمد پایین و مردان اکون‌آباد روی سر زنانشان خراب شدند.

نیم ساعت بعد
کلم‌محور گفت: ئه وا. زن گیلاس‌محور هم اینجاست. حتما داشتند توطئه می‌کردند و بعد زنش را دید و صدا کرد: زن کلم‌محور اینجا چی کار می‌کنی؟
گیلاس‌خانوم به کلم‌خانوم گفت: جوابش را ندهی.
کلم‌محور دوباره صدا کرد و سه‌باره. جوابی نشنید. یکهو صداش را انداخت روی سرش و داد زد: زن کلم‌محورررر با توام... کری؟
کلم‌خانوم هیچی نگفت.
کلم‌محور آجری را که از سقف کنده شده و رفته بود تو کلاهش، برداشت و پرت کرد طرف زن که گیلاس‌خانوم با پرتاب یک آجر دیگر، مسیر آجر را منحرف کرد و آجرها در هوا پودر شدند.
همه‌جا ساکت شد. توی اکون‌آباد سابقه نداشت وقتی مردی به طرف زنش آجر پرتاب می‌کند، کسی جلوی آجر را بگیرد. این حق مردان بود که با آجر زنشان را بزنند. سکوت محض شده بود. مردان جرات نداشتند تکان بخورند یا حرفی بزنند، زنان هم نمی‌دانستند چکار کنند...
گیلاس‌محور گفت: ما چون به ثبات اقتصادی رسیدیم، از لحاظ اجتماعی داریم پیشرفت می‌کنیم و در دوران گذار هستیم.
گیلاس‌خانوم گفت: برو بابا. ما خودمان روی پای خودمان ایستادیم. انگار یادت هم نیست که من اوضاع اقتصادی اکون‌آباد را سامان دادم...
گیلاس‌محور گفت: هییس... هیسسس... چیزی نگو زن گیلاس‌محور. بده.
گیلاس‌خانوم گفت: من زن گیلاس‌محور نیستم.
گیلاس‌محور چشم‌هاش شد چهارتا و یک آجر از روی زمین برداشت و گفت: «چی؟ چشمم روشن. پس چی هستی؟»
گیلاس‌خانوم گفت: من گیلاس‌خانومم...
گیلاس‌محور بلندترین عربده تاریخی اکون‌آباد را زد و آجر را پرت کرد سمت زنش.
زنان اکون‌آباد در این لحظه هر چی دم دست‌شان بود پرت کردند سمت آجر، و این آجر هم توی هوا پودر شد.
مردان اکون‌آباد خوف کرده بودند. صدا ازشان در نمی‌آمد. مانده بودند چه کار کنند...

این قسمت پنجاه و سوم بود. قسمت بعد را اگر از گرسنگی نمردیم / نمردید هفته بعد بخوانید.