قسمت پنجاه و پنجم
ترکیدن بمب خبری در اکون آباد
پوریا عالمی به اینجا رسیدیم که زنان اکونآباد برای درآمدن از زیر یوغ تاریخی مردان اکونآباد در اولین قدم برای خود نامی مستقل برگزیدند. . . و حالا ادامه ماجرا اکونآبادیها هفت روز و هفت شب بود که از خانه بیرون نیامده بودند. همه کارها توی اکونآباد تلنبار شده بود. علفهای پای درختها و بوتهها و گلها درآمده بود و باغها درهم و برهم شده بود و کلاغها چشم میوههای نوبرانه را درآورده بودند. نه زنها نه مردها، هیچکس پاش را به خیابان نمیگذاشت. مردها در خانه با زنهاشان اول دعوا کرده بودند که نمکنشناس هستند، بعد قهر کرده بودند که نمک خوردهاند و نمکدان را شکستهاند.
پوریا عالمی به اینجا رسیدیم که زنان اکونآباد برای درآمدن از زیر یوغ تاریخی مردان اکونآباد در اولین قدم برای خود نامی مستقل برگزیدند... و حالا ادامه ماجرا
اکونآبادیها هفت روز و هفت شب بود که از خانه بیرون نیامده بودند. همه کارها توی اکونآباد تلنبار شده بود. علفهای پای درختها و بوتهها و گلها درآمده بود و باغها درهم و برهم شده بود و کلاغها چشم میوههای نوبرانه را درآورده بودند.
نه زنها نه مردها، هیچکس پاش را به خیابان نمیگذاشت. مردها در خانه با زنهاشان اول دعوا کرده بودند که نمکنشناس هستند، بعد قهر کرده بودند که نمک خوردهاند و نمکدان را شکستهاند. زنها با مردها اول دعوا کرده بودند که بشکند دستی که نمک ندارد و بعد گفته بودند هر چه بگندد نمکش میزنند وای به روزی که بگندد نمک و بعد قهر کرده بودند.
تنها در خانه گیلاسمحور سکوت کامل برقرار بود، چون گیلاسمحور به خانه برنگشته بود. مردم میگفتند جرات ندارد برگردد، بعضیها هم میگفتند زنش راهش نمیدهد که برگردد و بعضی هم میگفتند او حتما از پس این بزنگاه تاریخی هم برمیآید.
اما گیلاسمحور این هفت شب و هفت روز را کجا بود؟
آخرین خانه در بلندی، درست زیر ساختمان سرخی که اکونآبادیها چند فصل پیش ساخته بودند، خانه شهردار یا همان اکونوم خودمان بود. گیلاسمحور همان شب ریختن سقف رفته بود در خانه اکونوم و گفته بود: شهردار جان، دستم به دامانت. سیاست نهتنها پدر و مادر ندارد، که زن و بچه آدم را هم از آدم میگیرد.
اکونوم گیلاسمحور را به خانه برده بود، بعد از پنجره خانهای سوت و کور را بهش نشان داده بود: ببین، گیلاسمحور جان، آنجا خانه بادمجانمحور است. میبینی؟ او هم یکمرتبه یابو برش داشت. الان نه پول دارد، نه اعتبار نه هیچی.
گیلاسمحور گفته بود: بله بله.
اکونوم یک خانه مجلل را نشان داده بود و گفته بود: ببین، آنجا هم خانه موزمحور است. الان شما خیال میکنید موز را از اعتبار انداختید گیلاس را علم کردید، موز به خاک سیاه نشست؟ نه. موزمحور یک سیاستمدار بیپدر و مادر است. او آماده بود کار شما به اینجا بکشد، از فردا موز را به عنوان یک شی تاریخی و مردمی و اکونآبادی دوباره میاندازد سر زبانها. همین الان گیلاس ارزشش سقوط کرده، فردا برای هر موز باید صدتا گیلاس بدهی.
گیلاسمحور عرق پیشانیاش را پاک کرد و گفت: پس بدبخت شدیم.
اکونوم گفت: فردا همین موزمحور بیاید توی میدان، کل قصه را جمع میکند و میشود قهرمان ملی.
گیلاسمحور گفت: من چه خاکی به سرم بریزم؟
اکونوم گفت: اگر همان اول میآمدی اینجا و جو نمیگرفتد، کارت به اینجا نمیرسید. یادت باشد گیلاسمحور، گذر پوست به دباغخانه میافتد گذر گیلاس به ظرف مربای گیلاس.
گیلاسمحور گفت: خودم به درک. اکونآباد چی؟ الان یک هفته است که کسی کاری نکرده و شهر راکد شده. اقتصاد متلاشی شده. محصولاتمان دارد از بین میرود.
اکونوم گفت: خودت داری از بین میروی حالیت نیست.
گیلاسمحور گفت: حالا هی حال من را بگیر. عیبی دارد ژست وطندوستی بردارم؟ روغنی که ریخته را باید نذرش کرد دیگر.
اکونوم گفت: این اداها را جلوی من در نیاور. من خودم ختم روزگارم بابا.
گیلاسمحور رفت یک گوشه چهارزانو و دست به سینه نشست و لام تا کام حرف نزد.
اکونوم گفت: ما الان در دوران گذار هستیم. مساله اینجاست که زنهای اکونآباد استقلالشان را به دست آوردند، اما میخواهند اقتصاد را هم بگیرند دستشان. مشکل دقیقا همینجاست.
گیلاسمحور سرش را تکان داد.
اکونوم گفت: الان بمب خبری چیست؟
گیلاسمحور گفت: زنان حسابشان را از مردان جدا کردند.
اکونوم گفت: آفرین. همین بمب خبری، وضعیت اکونآباد را اینطوری کرده. هیچکس جرات نمیکند از خانه بیاید بیرون چون نمیدانند با این قضیه چطور کنار بیایند.
گیلاسمحور گفت: خب؟
اکونوم گفت: یک راه بیشتر نداریم. قبل از اینکه موزمحور بیاید وسط، باید دست بجنبانیم.
گیلاسمحور گفت: یعنی میخواهی از من حمایت کنی؟ من فکر میکردم طرفدار موزمحوری.
اکونوم گفت: من طرف پیشرفتم. طرف سود بیشتر.
گیلاسمحور گفت: خب؟
اکونوم گفت: برای از بین بردن بمب خبری باید بمب خبری ترکاند.
گیلاسمحور گفت: اقدام مسلحانه؟ بمبگذاری؟ نه. نه. من نیستم.
اکونوم گفت: نه بابا. تو فردا باید یک بمب خبری ایجاد کنی که همه خبر اول را فراموش کنند.
گیلاسمحور آب دهانش را قورت داد.
اکونوم گفت: تو فردا زنت را طلاق میدهی.
گیلاسمحور گفت: چی؟ توی اکونآباد همچین چیزی اصلا نداشتیم. این کار از صدتا زلزله هم بدتر است.
اکونوم گفت: آفرین. پس فردا در اکونآباد زلزله ایجاد کن. زنت را طلاق بده. و بعدازظهر، عنان شهر را دوباره بگیر دستت.
گیلاسمحور گفت: ولی روزگارم سیاه میشود. بدبخت میشوم.
اکونوم گفت: همین الان هم روزگارت سیاه است و بدبختی، بدبخت.
گیلاسمحور دوباره آب دهانش را قورت داد و گفت: واقعا پدر و مادر نداری.
اکونوم گفت: با من بودی؟
گیلاسمحور گفت: نه. با سیاستم.
این قسمت پنجاه و پنجم بود. قسمت بعد را اگر از گرسنگی نمردیم / نمردید هفته بعد بخوانید.
ارسال نظر