بسیار کنکور باید ... تا راحت شود خیالت!
محمد شهرابی فراهانی دانش‌آموخته کارشناسی ارشد بیوتکنولوژی دانشگاه شریف md.shahrabi@yahoo.com سال 83، سالی بود که کنکور دادم. شماره داوطلبی‌اش را هنوز نگه داشته‌‌ام. یادم است هفته آخر منتهی به کنکور چقدر استرس داشتم. همه‌اش جمله‌ای از مشاور مدرسه‌مان توی گوشم بود که «کنکور مهم‌ترین اتفاق زندگی‌تان است». آن موقع 19 سال بیشتر نداشتم. کنکور برایم بار سنگینی بود، خود کنکور که نه. اینکه با مهم‌ترین اتفاق زندگی رو در رو شوم را نمی‌توانستم بفهمم. اینکه در 4-3 ساعت باید شایستگی‌ام در ورود به دانشگاه را ثابت کنم برایم شبیه یک کابوس بود. 4-3ساعتی که می‌گفتند تمام زندگی‌ات را تحت تاثیر قرار می‌دهد. بالاخره در صبح یک روز گرم تابستانی در میانه تیر ماه (شبیه همین روزها) کنکور کارشناسی‌ام را دادم. بعد هم اعلام رتبه، انتخاب رشته و سرگردانی و هول و ولای نتایج نهایی. همه اینها به سرعت گذشت و من شدم دانشجویی در یکی از دانشگاه‌های تهران. 4 سال درس خواندم و کارشناسی‌ام را گرفتم، اما باز برای بیشتر درس خواندن و ادامه تحصیلات دانشگاهی رسیدم به یک کنکور دیگر: کنکور کارشناسی ارشد. این بار هم اطرافیان و بزرگ‌ترهایم همان حرف‌های 4 سال پیش را می‌زدند، که این کنکور سرنوشت زندگی شغلی و تحصیلی‌ات را تغییر می‌دهد و در آینده‌ات بسیار مهم است. من اما دیگر 19 سالم نبود و برای خودم کلی آرمان و آرزو داشتم که از راه کنکور نمی‌گذشت. با این حال در این سیل خروشان غرق شدم و چند ماهی نشستم و خواندم و این بار در صبح یک روز سرد زمستانی کنکور دادم. این یکی هم تستی بود و باید در درس‌های مهندسی و محاسباتی ارزیابی می‌شدم. نتیجه‌اش را چند ماه بعد اعلام کردند و من باز هم دانشجویی شدم در یک از دانشگاه‌های تهران. در این مدت درس خواندم، پروژه‌ای انجام دادم و در مقطع ارشد فارغ التحصیل شدم. دو سال گذشته بود و‌تازه 25 سالم تمام شده بود و کلی آرزو و آرمان داشتم که باید پی‌اش را می‌گرفتم، اما پای حرف بزرگ‌تر‌ها و دوستان و استادانم که می‌نشستم می‌گفتند تو که این همه راه را آمده‌ای، کمی دیگر هم تلاش کن تا خیالت راحت شود و موفقیتت تثبیت. حرف از کنکور دکترا بود. می‌گفتند در این کنکور که نتیجه بگیری زندگی‌ات تفاوت اساسی می‌کند و مسیر شغلی و حرفه‌ای‌ات تضمین می‌شود. من اما 25 سالم بود. این دفعه دیگر کنکور برایم بار سنگینی به حساب نمی‌آمد. در نظرم بیشتر یک چیز مضحک و اعصاب خرد کن بود. با این حال، در صبح یک روز دلنشین بهاری (دو سه سال پیش کنکور دکترا را در فروردین ماه برگزار می‌کردند.) رفتم و کنکور دکترا دادم. نتیجه‌اش خوب نشد و نتواستم در یکی از دانشگاه‌های تهران دانشجو شوم. بعدش وارد بازار کار شدم و شغلی برای خودم دست و پا کردم. چند وقت پیش برای شغلی درخواست دادم و مدارکم را فرستادم. گفتند باید در یک کنکور شرکت کنی: کنکور استخدامی. قرار شد تاریخش را بعدا اعلام کنند. اطرافیانم می‌گویند این یکی کنکور را که خوب بدهی دیگر زندگی‌ات تامین می‌شود و خیالت راحت. حالا اما 28 سالم است. بیشتر از یک ربع قرن زندگی کرده‌ام و در این مدت بسیار کنکور داده‌ام و اصلا کنکور با زندگی‌ام عجین شده است. منتظرم تا این کنکور را هم در صبح یک روز بدهم تا شاید در زندگی‌ام تغییر اساسی رخ دهد. نمی‌دانم تا آخر زندگی‌ام چند کنکور دیگر باید بدهم تا خیالم راحت شود. شاید چند وقت دیگر برای ازدواج هم کنکوری بگذارند تا اگر در آن حد نصاب را بیاوری حق ازدواج داشته باشی. آخر شنیده‌ام آمار طلاق زیاد شده است و حتما آدم‌هایی که ازدواج کرده‌اند شایستگی ورود به زندگی مشترک را نداشته‌اند. هر چه باشد، برای من کنکور جزئی ثابت از زندگی‌ شده است و به آن ناجور عادت کرده‌ام. اگر چند سالی را بدون کنکور بگذرانم حتما در زندگی‌ام احساس کمبود می‌کنم و خیالم از این بابت راحت نیست. حالا دیگر کنکور برایم دلهره‌آور نیست، حتی خنده‌دار و مضحک هم نیست، چیزی است که اگر نباشد در زندگی‌ام جای خالی‌اش را احساس می‌کنم. حالا کنکور خودش شده است قسمتی از زندگی من، تا هر بار بعد از کنکوری در صبح یک روز، نتایح اعلام شود و تغییری اساسی در زندگی‌ام اتفاق افتد و خیالم از آن به بعد راحت شود...