گفتوگو با رضا علیزاده، جامعهشناس و استاد دانشگاه:
فرهنگ بهواسطه محتوا تولید میشود، نه زیرساخت
محمد غلامیپور
در دهه ۱۹۹۰ مفهوم حائز اهمیتی تحتعنوان توسعه پایدار شهری مطرح شد که تا امروز در کانون توجه قرار دارد. منظور از توسعه پایدار شهری، بهبود کیفیت زندگی در ساختار شهری است که بهبود کیفیت زیست محیطی را در پی دارد. بر این اساس توسعه پایدار شهری میتواند موجب توسعه پایدار انسانی شود و در نتیجه عدالت اجتماعی و سرمایه اجتماعی را در پی داشته باشد. امروزه توسعه پایدار برای کلان شهرها، یک نیاز اجتنابناپذیر و ضروری است و با توجه به مسائل و چالشهای اساسی مثل افزایش جمعیت و مشکلات ناشی از آن، ترافیک، آلودگیهای زیست محیطی، آلودگیهای بصری و.
محمد غلامیپور
در دهه ۱۹۹۰ مفهوم حائز اهمیتی تحتعنوان توسعه پایدار شهری مطرح شد که تا امروز در کانون توجه قرار دارد. منظور از توسعه پایدار شهری، بهبود کیفیت زندگی در ساختار شهری است که بهبود کیفیت زیست محیطی را در پی دارد. بر این اساس توسعه پایدار شهری میتواند موجب توسعه پایدار انسانی شود و در نتیجه عدالت اجتماعی و سرمایه اجتماعی را در پی داشته باشد. امروزه توسعه پایدار برای کلان شهرها، یک نیاز اجتنابناپذیر و ضروری است و با توجه به مسائل و چالشهای اساسی مثل افزایش جمعیت و مشکلات ناشی از آن، ترافیک، آلودگیهای زیست محیطی، آلودگیهای بصری و... نیاز به اتخاذ یک سیاست و برنامه جامع برای دستیابی به توسعه پایدار احساس میشود. اما لازمه دستیابی به توسعه شهری به داشتن پشتوانههای اجتماعی و توسعه فرهنگی بستگی دارد. سرمایه اجتماعی یکی از پیشفرضهای توسعه محسوب میشود که شامل اعتماد اجتماعی، مشارکت اجتماعی، آگاهی اجتماعی و فرهنگی است. سوالی که در این بین مطرح میشود این است که نقش مدیریت شهری و انجام پروژههای عمرانی در پیشبرد توسعه انسانی چیست و توسعه فیزیکی شهرها و ایجاد زیرساختهای فرهنگی چقدر میتواند در توسعه فرهنگی و تربیت انسانهای توسعه یافته موثر باشد. رضا علیزاده جامعه شناس واستاد دانشگاه معتقد است که نمیشود از لحاظ فیزیکی و کالبدی رشد پیدا کرد اما جنبههای فرهنگی و الگوهای رفتاری، مفهوم عدالت اجتماعی و کیفیت زندگی را لحاظ نکرد. با او در مورد نقش مدیریت شهری در توسعه انسانی و ارتباط اقدامات عمرانی با توسعه فرهنگی و اجتماعی هم صحبت شدیم که در ادامه میخوانید.
نگاه جدید به توسعه شهری که بهطور مشخص پایداری توسعه را در کانون توجه دارد، مستلزم نگاهی چند بعدی است. مدیریت شهری چگونه میتواند در سیاستگذاریهای خود در راستای توسعه شهری بهطور همزمان کیفیت زندگی، عدالت اجتماعی و توسعه انسانی را در کانون توجه قرار دهد؟
این بحث بسیار مفصل است. اگر بخواهم به رئوس کلی مطلب اشاره داشته باشم باید عرض کنم که توسعه با مفهوم رشد تفاوت دارد؛ رشد یک مفهوم کمی است و توسعه یک مفهوم چند بعدی و کیفی است. هیچ کار عمرانی، کالبدی و فضایی نمیشود انجام داد مگر آنکه ابعاد مختلف آن مثل جنبههای انسانی، ابعاد اجتماعی و ابعاد فرهنگی در نظر گرفته شود. اگر بخواهیم توسعه ناقص انجام دهیم اصطلاحا منجر به آسیبهای اجتماعی و ضررهای متعدد در جامعه خواهد شد. هماکنون در گیلان این فضا ایجاد شده و مفهوم توسعه و چگونگی دستیابی به آن در اشکال مختلف در متون تولید شده، در اذهان عمومی و سخنرانیهای مختلف مطرح میشود. البته اشکال مختلف توسعه و الگوهای مختلف توسعه وجود دارد. یکی از بحثهای اساسی این است که چطور مفاهیم توسعه منجر به عدالت اجتماعی و افزایش کیفیت زندگی میشود. این امر مستلزم آن است که جنبههای عمرانی و فنی با جنبههای فرهنگی که دو پدیده مکمل یکدیگر هستند لحاظ شود. یعنی نمیشود توسعه پیدا کرد و از لحاظ فیزیکی و کالبدی رشد پیدا کرد اما جنبههای غیر مادی، فرهنگی و الگوهای رفتاری، مفهوم عدالت اجتماعی، کیفیت زندگی و... را در نظر نگرفت. بنابراین این جنبهها مکمل یکدیگر هستند و نمیتوان صرفنظر از یک جنبه به جنبه دیگر پرداخت. این همافزایی مستلزم آن است که یک برنامه جامع وجود داشته باشد. به فرض اگر توسعه شهری متمرکز بر بخش مرکزی شهر باشد و بخشهای حاشیه شهر لحاظ نشود، مفهوم عدالت بی معنا خواهد بود. زیرا بخش قابل توجهی از جمعیت شهری در مناطق حاشیهای شهر زندگی میکنند و اگر این جمعیت در نظر گرفته نشود در نهایت بحث بی عدالتی اجتماعی و نابرابری شکل میگیرد و این امر منجر به معضلات اجتماعی و پیامدهای سوء خواهد شد.
آیا پروژههای شهری مثل احداث پیاده راه به خودی خود میتوانند به توسعه انسانی منتهی شوند؟
اگر بهطور مصداقی صحبت کنیم و همین پروژه پیاده راه شهر رشت را اگر در نظر بگیریم باید اذعان کرد که بحث پیاده راه یک ضرورت محسوب میشد و حرکت درستی بود که توسط شهرداری رشت انجام شد. البته این پروژه یک پازل کوچک از بحثی کلانتر به نام طرح بازآفرینی است که تبلیغات آن در نقاط مختلف شهر رشت دیده و از زبان مسوولین و مدیریت شهری شنیده میشود. پیاده راه ضرورتی بود که باید انجام میشد. همانطور که استحضار دارید پیادهراه منافع بسیاری دارد که میتوان به افزایش تعاملات اجتماعی، افزایش سرمایه اجتماعی، افزایش نقش هویت بخشی، افزایش انسجام شهری، افزایش سلامت عمومی و فرهنگ پیادهروی، جریانسازی، افزایش حس مکان، افزایش امنیت و... اشاره کرد. در واقع نمیتوان پیادهراه و پروژههای اینچنینی را بدون کارکردهای اجتماعی و فرهنگی دید؛ چون مجموعهای از هنجارها و ارزشها و کیفیت زندگی اند. اما یک بایدها و نبایدها و ضرورتهایی در این میان وجود دارد که باید در نظر گرفته شود. نکته اصلی این است که پیاده راه باید در یک مقیاس کلانتر دیده شود. اگر نگاه ما به پیاده راه صرفا ماهیت مادی و فیزیکی باشد، کارکرد خوبی نخواهد داشت؛ بلکه بخشهای دیگر شهر باید تحت عنوان طرح بازآفرینی لحاظ شود. یعنی وصل شدن اماکن اقتصادی و مذهبی به این بافت تاریخی... زیرا احداث پیاده راه در بافتهای قدیمی و بافتهای تاریخی در تمام نقاط دنیا از هفتاد سال پیش شروع شد و انجام گرفت. یعنی شما نمیتوانید در یک جای پرت پیاده راه بسازید؛ در واقع اولویت چنین طرحی خالی شدن بافتهای تاریخی، فرهنگی و اقتصادی از ماشین و محور قرار گرفتن انسان است. اما نقطه اتصال این پیاده راه باید فرهنگ و اقتصاد و اجتماع باشد و در این صورت است که میتواند کارکرد خود را نشان دهد. عملا حافظه تاریخی شهر در اینجا بهواسطه پیادهراه، هم احیا میشود و هم تقویت خواهد شد. به نظر من پروژههایی مثل پیاده راه میتواند موتور محرکه نقطه شروع توسعه شهر رشت باشد.
در بحث توسعه نظریهای وجود دارد که معتقد است توسعه شهری میتواند توسعه فرهنگی و توسعه انسانی را به همراه داشته باشد..در جامعهای که مقاومت شدیدی نسبت به تغییرات از خود نشان میدهد آیا میتوان انتظار داشت که توسعه شهری ناخودآگاه جمعی را به سمت توسعه انسانی سوق دهد؟ بهعنوان نمونه میشود انتظار داشت احداث پیاده راه تمایل مردم را نسبت به استفاده از سیستم حملونقل عمومی یا مشارکت عمومی زیاد کند؟
در مورد نکتهای که در ابتدای سوالتان اشاره داشتید باید عرض کنم که بنده به این تقدم و تأخر معتقد نیستم. اینکه توسعه شهری منجر به توسعه اجتماعی میشود یا اینکه تا توسعه اجتماعی اتفاق نیفتد توسعه شهری نیز رخ نخواهد داد. اینها بحثها و جدلهای نظری است که در الگوهای توسعه در جنوب شرقی آسیا و کشورهایی که در بیست سال اخیر به جرگه توسعه یافتگی پیوستند، شکل گرفت و اخیرا در مورد توسعه شهر رشت هم شنیده میشود. اما بنده معتقد نیستم که این تقدم باید وجود داشته باشد یا اینکه در ابتدا حتما باید توسعه فرهنگی رخ بدهد. کار را میشود بر حسب ضرورت اولویتبندی کرد و حرکت به جلو داشت.
دقیقا در این مواقع و در برابر این مقاومتها است که بحث فرهنگ مطرح میشود. یعنی آمادهسازی اذهان، توجیه مناسب مردم برای حرکتها و تغییراتی که قرار است در شهر یا کشور انجام شود. اینها مستلزم فرهنگسازی، کار کردن روی اذهان، توجیه مناسب کارگزاران سیاسی و اجتماعی و استفاده از نیروهای مدنی جامعه است. نیروهای مدنی جامعه ظرفیت بالایی در اقناع و توجیه مردم، بازاریان، اصناف و اقشار مختلفی که درگیر این پروژه هستند دارند. شما نمیتوانید از این ظرفیت چشمپوشی کنید و مدعی باشید که به تنهایی میتوانید کار را پیش ببرید.
پیشنهاد من این است که پیاده راه باید تقویم فرهنگی سالانه داشته باشد. همانطور که مستحضرید پیاده راهها در دنیا مراکز برگزاری نمایشگاهها، وقایع اجتماعی، رویدادهای فرهنگی و... است. پیاده راه رشت میتواند با داشتن تقویم سالانه فرهنگی در ۱۲ ماه سال رویدادهای فرهنگی و هنری داشته باشد. به شکلی که این پیاده راه متولی، برنامهریز و سیاستگذار خاص خودش را داشته باشد. نکته دیگر این است که عرصه عمومی در آن تبلور بیشتری داشته باشد؛ محلی باشد برای گفتوگو و حضور نسلهای مختلف یا اجرای تئاترهای خیابانی، موسیقی شهری و... تا تبلور فرهنگ شهر رشت را در آنجا شاهد باشیم. یعنی در این محیط حرکتهایی انجام شود که منجر به توسعه فرهنگی و اجتماعی شهر رشت شود و عمومیت بخشی شهر رشت در آنجا دیده شود. اتفاقا تحقیقاتی که در این مورد انجام شده نشان میدهد که این موارد بخشی از انتظارات و مطالبات مردم است.
مردم از یک سو اشتیاق زیادی نسبت به توسعه دارند اما وقتی بحث تغییرات به سطح عمل میرسد مقاومت زیادی از خود نشان میدهند. در واقع مردم منافع عمومی را جدا از منافع شخصی خود میبینند و از سمت دیگر نسبت به هر تغییر و تحولی در سطح شهر بهخصوص از سوی مدیریت شهری بی اعتماد هستند. این رفتار ضد و نقیض چه دلیلی دارد و چطور میشود میزان مقاومت مردم را نسبت به تغییرات کاهش داد؟
توسعه پدیدهای است که هزینه دارد؛ توسعه هم هزینه مادی دارد و هم هزینههای زمانی. وقتی قرار است پروژههایی در این سطح اجرا شود، افراد و اقشار مختلفی مثل ساکنان، بازاریان، اصناف و... با این مسیر درگیر میشوند و باید هزینههایی پرداخت کنند. برنامههای توسعهای باید به مردم جامعه بیاموزد که اگر در کوتاهمدت مشمول ضرر شوند، این ضرر در دراز مدت چندین برابر جبران خواهد شد و سود زیادی نصیبشان خواهد کرد. اتفاقا بر اساس تئوری انتخاب عقلانی، افراد بر اساس سود و زیان خود دست به انتخاب میزنند. متولیان امر باید مردم را آگاه کنند که برنامههای توسعه در دراز مدت به سود اشخاص و جامعه است. اما چه روشی میتوان پیش گرفت تا این آگاهی به جامعه انتقال پیدا کند؟ افزایش مشارکتهای عمومی یکی از بهترین راهها در آگاهی بخشی عمومی است. بر اساس نمرات و شاخصهای بهدست آمده میتوانیم ببینیم که میزان مشارکت عمومی در رشت بسیار پایین است؛ یعنی میزان مشارکت نمره زیر ۴۰ درصد را دارد. ما باید راههایی را پیدا کنیم که تقویت مشارکت عمومی در لایههای مختلف اجتماعی از محلات پایین به سطح شهر برسد. در واقع هیچ راهی وجود ندارد که افراد حس کنند این شهر مال خودشان است و اینجاست که تقدم منافع جمعی به منافع شخصی پیش میآید. بنابراین کاهش هزینههای توسعهای مستلزم استفاده از مشارکت عمومی شهری است. مشارکت فقط پرداخت عوارض و مالیات نیست که اتفاقا برخی جاها با اجبار انجام میشود. مشارکت عمومی بیشتر بحث ذهنی و غیرمادی است؛ افراد را باید متقاعد کرد تا در پیشبرد برنامههای میانمدت و بلندمدت شهری با مدیریت امور شهری و مدیریت امور استانی همکاری کنند تا شهر به یک سرانجامی برسد. افراد باید متوجه شوند که زیبایی محیط زندگی و ارتقای سطح بصری شهر در نهایت به نفع خودشان است. همین بحث محله محوری و سرای محلات که در رشت راهاندازی شده و جلسات آموزشی که در آن برگزار میشود بسیار میتواند مثمرثمر باشد. ولی باید در نظر داشت که یکی از جاهایی که میتواند میزان مشارکت را افزایش دهد، همین سرای محلات است؛ به شکلی که اداره این مکانها را در اختیار افراد همان محلات قرار دهند، دورههای آموزشی برگزار کنند و افراد را در بحثهای شهری درگیر کنند. بنابراین یکی از مهمترین عوامل کاهش هزینه توسعه شهری، افزایش مشارکت است.
آیا جامعهای که میخواهد به سمت توسعه اجتماعی پیش برود باید در شیوه و سبک زندگی اجتماعی خود تغییر حاصل کند؟
سبک زندگی یک روزه تغییر پیدا نمیکند. سبک زندگی یعنی شیوه زندگی افراد بر اساس تجربیات و آموزشهایی که درون خانواده، مدارس و اجتماع دیده شکل میگیرد و اصطلاحا یک امر دستوری و تجویزی نیست بلکه یک امر فرآیندی است و چندین سال طول میکشد. سبک زندگی در برنامههای توسعهای باید دیده شود و افراد باید بتوانند سبک زندگی را با حضور در مکانهای عمومی، گفتوگو کردن، استدلال کردن و آموزش دیدن در سطوح متفاوت یاد بگیرند تا ما بتوانیم تغییر در سبک زندگی داشته باشیم. دغدغه ما باید این باشد که توسعه تبدیل شود به یک عنصر جداییناپذیر از یک سبک زندگی. اینها باید نتایج علمی و ملموس داشته باشد. بی اعتمادی افراد باید از بین برود تا بتوانند با مفاهیم کلان شهری همنوایی و همگرایی داشته باشند.
شما به نقش آموزش اشاره کردید؛ اما آموزش به هر حال یک فرآیند بلندمدت است، همانطور که توسعه یک فرآیند بلندمدت محسوب میشود اما جامعه ما دارای یک نگاه رادیکال است، توقع دارد یک شبه توسعه اتفاق بیفتد. این نگاه ریشه در کجا دارد و چطور میشود افراد جامعه را به شکل درستتری با مفاهیم توسعه آشنا کرد.
مفاهیم توسعه باید در افراد جامعه، بخشهای مختلف، کارگزاران اجتماعی و سیاسی نهادینه شود. اگر تا امروز این مفاهیم پایه گذاری نشده از امروز باید آموزش داده شود. بخشی از برنامههای توسعهای متمرکز شدن بر روی جنبههای آموزشی توسعه است. ممکن است ده الی پانزده سال طول بکشد تا نسلی تربیت شود که انسانهای توسعه یافته هستند و با مفاهیم مدنی، مسوولیتهای اجتماعی و حقوق شهروندی خود به خوبی آشنایی دارند. اما چون توسعه و آموزش
هزینه بر است و مستلزم گذر زمان است، به این معنا نیست که از برنامههای توسعهای غفلت کرد. یکی از ایرادات ما در بحث توسعه، بخشی نگاه کردن سازمانها نسبت به توسعه است. سازمانها کارهای موازی انجام میدهند. به عنوان نمونه در حوزه فرهنگ نهادهای مختلفی وجود دارند ولی هر کدام از این نهادها سیاست و کار خود را پیش میبرند و کمتر جلسات و هماهنگیهایی وجود دارد که از انجام کارهای موازی جلوگیری کند. مثلا چند نهاد جدا از یکدیگر مثل اداره ارشاد، شهرداری و... برنامههای فرهنگی دارند یا در مورد پروژههای تحقیقاتی اجتماعی مثال میزنم: یک پروژه تحقیقاتی را نهادهای مختلف موازی با هم انجام میدهند و هیچکدامشان از نتایج یکدیگر خبر ندارند. هیچکدام از این تحقیقات به همافزایی کمک نمیکند ولی هزینههای گزافی صرف میشود و خروجی مناسبی هم در بر ندارد. یکی از روشها میتواند این باشد که این سازمانها در کوتاهمدت برنامههای خود را براساس یک برنامه جامع توسعه پیش ببرند.
رابطه توسعه کالبدی شهرها را با توسعه فرهنگی چطور ارزیابی میکنید؟ برخی معتقدند اگر توسعه ساختارمند نباشد ممکن است به پدیدهای ضد فرهنگ تبدیل شود؛ مثل ناهنجاری در رانندگی یا عدم توجه به مسوولیتهای اجتماعی مثل حفظ محیط زیست.
عرض بنده دقیقا همین است. در حال حاضر دو، سه نهاد متولی توسعه کالبدی فضایی داریم و ممکن است چندین نهاد فرهنگی در کنار آن داشته باشیم؛ نهادهایی که تولید محتوا میکنند و افراد مختلفی را در بحثهای فرهنگی درگیر میکنند. چنانچه وقتی شما میخواهید جمعآوری آبهای سطحی را انجام دهید باید با اداره آب و فاضلاب، اداره برق، راهنمایی و رانندگی و نهادهای مرتبط دیگر هماهنگ باشید. چطور است در اینجا چند نهاد را درگیر میکنید تا یک پروژه را به سرانجام برسانید تا تنشها و معضلات شهری کاهش پیدا کند ولی از سوی دیگر میخواهید کار کالبدی فضایی انجام بدهید چطور می شود فرهنگ را در آن در نظر نگیرید، اجتماع را در نظر نگیرید، پیامدهای فرهنگی و اجتماعی را در آن لحاظ نکنید؟ ولی واقعیت امر این است که در مرحله اجرا و حتی پیش از اجرا باید با دستورالعملهای کاملا مشخص، سریع و واضح گروههایی را که در حوزه فرهنگ ذینفوذ هستند و با مباحث توسعه کالبدی و فضایی ارتباط دارند گرد هم آورده تا به یک نقطه اشتراک دست یابند و در آن نقطههای اشتراک حرکت کنند. هرچند کار راحتی نیست اما اگر این اتفاق نیفتد همانطور که خودتان اشاره کردید ممکن است پیامدهای سوء به جا بگذارد. البته بنده اعتقاد دارم که شهردار شهر رشت همانطور که در مصاحبهها و سخنرانیهای گذشتهاش اشاره داشته، به اهمیت این موضوع پی برده و گامهایی را در این خصوص برداشته است.
آیا توسعه فرهنگی صرفا ایجاد زیرساختهای فرهنگی است یا به تغییر الگوهای رفتاری نیاز دارد؟
در تئوریهای توسعه فرهنگی بهخصوص در تئوری مدیریت فرهنگی بحث این است که باید زیرساختها توسط متولیان فراهم شود. و بحث فرهنگی باید توسط حوزههای عمومی در عرصه عمومی اصطلاحا افراد ذینفوذ سیاستگذاری شود و تلاش شود خواستهها و مطالبات عمومی شهری را در نظر بگیرد. بنابراین توسعه فرهنگی مستلزم زیرساختهای فرهنگی است و پیش از هر چیز باید فراهم شود. مگر میشود سالن تئاتر و سالن موسیقی نداشته باشید اما از توسعه فرهنگ و هنر صحبت کنید؟ زیرساختها حتما باید فراهم شود و در پی آن از افرادی که در زمینه فرهنگ صاحبنظر و
دغدغه مند هستند؛ چه آنهایی که سمت دولتی دارند و چه آنهایی که صرفا تاثیرگذاری دارند استفاده و نقش هریک در این برنامههای فرهنگی مشخص شود. در این صورت است که ایجاد زیرساختهای فرهنگی میتواند به توسعه فرهنگی منتهی شود.
بهعنوان نمونه کانون پرورش فکری کودکان در دهه ۶۰ توانست جوانان هنرمند و فرهنگ دوست زیادی را تحویل جامعه دهد. هرچند شرایط اجتماعی و سبک زندگی در آن دوره بی تاثیر نبود اما نمیتوان از نقش تاثیرگذار آن به راحتی گذشت. با توجه به سبک زندگی معاصر، ایجاد زیرساختهایی مثل فرهنگسراها میتواند توسعه فرهنگی را که نیاز جامعه امروز است به همراه داشته باشد؟
بله، حتما میتواند اما با این توضیح که فراهم کردن زیرساختهای فرهنگی به ما کمک میکند اما باید به تعدد مراکز فرهنگی نیز توجه ویژهای داشت. در واقع ما در این تعدد مراکز فرهنگی به نوعی جدا شدن گروههای فرهنگی از یکدیگر و ایزوله شدن آنها را نیز شاهد هستیم. تا زمانی که در کنار یکدیگر قرار نگیرند و انسجام پیدا نکنند و تحت این مجموعه زیرساختی با یکدیگر پیوند نخورند نتایج اثرگذار و عمیقی نخواهند داشت. نکته بعدی اصلاح قوانین بالا دستی و دادن آزادی عمل به اهالی فرهنگ است. زیرساخت را شهرداری فراهم میکند اما مهمتر از آن محتوا است. یعنی صرفا ساختار و شکل نمیتواند تولیدکننده فرهنگ باشد بلکه تولید فرهنگ کار محتوا است. در بحث تئوریهای فرهنگی، بحث کنترل اجتماعی وجود دارد، بحث کنترل فرهنگی و همچنین بحث مدیریت فرهنگی... تئوریهای مدیریت فرهنگی قائل به ایجاد این زیرساختها است ولی آن بخش تولید محتوا و تولید داده است که نقش پررنگتری در فرهنگ یک جامعه و محیط شهری دارد. شما ببینید در جامعه ما عناصر سنتی و مدرن به وفور در کنار یکدیگر دیده میشود؛ اینکه نسلهای مختلف چطور این عناصر سنتی و مدرن را در کنار یکدیگر ببینند با روشهای دستوری و تجویزی امکانپذیر نیست بلکه باید به بحثهای اجماع جمعی عقلای فرهنگی شهر واگذار شود. اینها نکات مهمی است که باید در بحث محتوایی زیرساختهای فرهنگی شهر دیده شود. به نظر من این بحث به واسپاری و واگذاری احتیاج دارد.
مشارکت اجتماعی یکی از الزامات توسعه است اما به نظر میرسد در جامعه ما میزان مشارکت بسیار پایین است و معمولا منافع شخصی به منافع عمومی ارجحیت داده میشود. تجربه نشان داده که فرهنگسازیهای معمول در نهادینه کردن چنین مفاهیمی در جامعه اثرگذاری زیادی به همراه ندارد. به نظر شما نقش مدیریت شهری در بالا بردن میزان مشارکت چقدر است و چطور میشود منافع شخصی افراد را نسبت به منافع عمومیشان وابسته کرد؟
به نظر بنده مدیریت شهری نباید مستقیما این وظیفه خطیر را بر عهده داشته باشد بلکه باید با واگذاری به بخشهای عمومی جامعه و نهادهای مدنی و کمک گرفتن از اقشار مختلف در جهت تقویت مشارکت عمومی جامعه سهیم باشد. البته خود مدیریت شهری میتواند یک سری برنامههای تشویقی و ترغیبی را در سطح شهر داشته باشد و بهواسطه آن تقویت مشارکت عمومی را موجب شود. به هر حال بخشی از مردم دغدغههای اقتصادی و معیشتی دارند. قانع کردن افرادی که در سطوح نیازهای اولیه خود هستند و درگیر کردن آنها با بحثهای کلان مثل مشارکت عمومی، کاری بسیار دشوار است. مدیریت شهری در اینجا میتواند با استفاده از اهرمهای تشویقی، ترغیبی و کمکی آنها را به سمت برنامههای مشارکت شهری سوق بدهد. مثلا امتیازاتی برای آنها قائل شود که بهتدریج به بحث مشارکت عادت و احساس نیاز کنند. اما بخشی از جامعه هستند که مشکلی در نیازهای اولیه خود ندارند که در این مورد نیاز به کمکهای آموزشی، فرهنگی، ایدهای و اقناعی است. این بخش از جامعه باید بهواسطه بخش جامعه مدنی و عرصه عمومی هدایت شود، نه بهواسطه مدیریت شهری و سازمانها. مثلا در بحثهای زیستمحیطی شاهد هستیم که چه اقدامات تاثیرگذاری توسط نهادهای مردمی و اقشار مختلف به شکل عامالمنفعه دارد انجام میشود. ما باید از این الگو در بخشهای مختلف استفاده کنیم. به عنوان نمونه در سرای محلات میتوانیم آموزشهای شهروندی، مسوولیتهای اجتماعی، فرهنگ آپارتمان نشینی و بسیاری موارد دیگر داشته باشیم. مثلا در همین بحث آپارتمان نشینی پروندههای بسیاری در دادگاهها وجود دارد. این موارد اگر به سرای محلات و افراد تحصیلکرده برای آموزش و فرهنگسازی واگذار شود بسیار میتواند تاثیرگذار باشد.
ارسال نظر