خاطرات بادگیر
مجتبی سرانجام پور از آخرین باری که در اندرونی خانه مادربزرگ روی متکای گل گلی خوابیدم ۱۰-۱۵ سالی می گذرد. تابستان بود بادگیرها هوای گرم میبد را خنک می کردند و به داخل خانه می فرستادند، همه فامیل دور هم بودند مادربزرگ از اینکه همه نوه ها را کنار هم ببیند و برایشان قصه حسن کچل را بگوید کیف می کرد. دایی جان هم بود فکر می کنم قبل از سفرش برای همیشه به بلاد فرنگ بود کت و شلواری بر تن کرده بود و برای اینکه با مادر جان شوخی کند فرنگی بلغور می کرد. عصر که شد بلند شدیم و با بچه ها داخل حیاط رفتیم هندوانه ای را که خاله منیر برایمان شتری بریده بود خوردیم و با دست و بال نوچ داخل حوض پریدیم ، مجید برای شیرین کاری رفت زیر آب و ما تا سی شمردیم ، بالاخره با سلام و صلوات مامان بالا آمد .
مجتبی سرانجام پور از آخرین باری که در اندرونی خانه مادربزرگ روی متکای گل گلی خوابیدم 10-15 سالی می گذرد. تابستان بود بادگیرها هوای گرم میبد را خنک می کردند و به داخل خانه می فرستادند، همه فامیل دور هم بودند مادربزرگ از اینکه همه نوه ها را کنار هم ببیند و برایشان قصه حسن کچل را بگوید کیف می کرد.دایی جان هم بود فکر می کنم قبل از سفرش برای همیشه به بلاد فرنگ بود کت و شلواری بر تن کرده بود و برای اینکه با مادر جان شوخی کند فرنگی بلغور می کرد. عصر که شد بلند شدیم و با بچه ها داخل حیاط رفتیم هندوانه ای را که خاله منیر برایمان شتری بریده بود خوردیم و با دست و بال نوچ داخل حوض پریدیم ، مجید برای شیرین کاری رفت زیر آب و ما تا سی شمردیم ، بالاخره با سلام و صلوات مامان بالا آمد .دلمان خوش بود به پنج دری و حال و هوای خانه مادرجان و همین دور هم جمع شدنها.به قول پدرجان هرچی که بود خوب بود و قدرش را ندانستیم ، ثانیه هایی که به سرعت باد گذشت و برای همیشه در ذهنم جا خوش کرد.
راوی این تصاویرمحمد میبدی عکاس ساکن یزد است که این مجموعه را با دوربین موبایلش ثبت کرده است.
راوی این تصاویرمحمد میبدی عکاس ساکن یزد است که این مجموعه را با دوربین موبایلش ثبت کرده است.
ارسال نظر