مطمئن شوید عامل موفقیتتان چیست؛ شانس یا هوش؟
مردم اغلب اوقات میگویند «خوششانس» بودن بهتر از «باهوش» بودن است. به هر حال، چالش واقعی این است که بین این دو تمایز قائل شوید. اگر نتوانید این فرق را تشخیص دهید، این امکان وجود دارد که براساس اطلاعات اشتباه تصمیمهای بدی اتخاذ کنید. یکی از کسبوکارهای جدید من رستورانی زنجیرهای به نام کوبهیاکی است. من و شرکایم قصد داریم شعبههای این رستوران را در سراسر آمریکا افتتاح کنیم که برای این کار به سرمایه خارجی نیاز داریم. اما هدف نزدیک ما این است که ایده کلی و مدلمان را تثبیت کنیم. یعنی پنج تا هفت واحد سودآور در کل نیویورک داشته باشیم.
مردم اغلب اوقات میگویند «خوششانس» بودن بهتر از «باهوش» بودن است. به هر حال، چالش واقعی این است که بین این دو تمایز قائل شوید. اگر نتوانید این فرق را تشخیص دهید، این امکان وجود دارد که براساس اطلاعات اشتباه تصمیمهای بدی اتخاذ کنید. یکی از کسبوکارهای جدید من رستورانی زنجیرهای به نام کوبهیاکی است. من و شرکایم قصد داریم شعبههای این رستوران را در سراسر آمریکا افتتاح کنیم که برای این کار به سرمایه خارجی نیاز داریم. اما هدف نزدیک ما این است که ایده کلی و مدلمان را تثبیت کنیم. یعنی پنج تا هفت واحد سودآور در کل نیویورک داشته باشیم.
اولین شعبه کوبهیاکی را نزدیک یک دانشکده تاسیس کردیم، چون میدانستیم وقت ناهار مشتریان زیادی خواهیم داشت. اما چون این منطقه مسکونی هم بود، میدانستیم حتی در شب هم با ترافیک مشتری روبهرو خواهیم شد. در این صورت میتوانستیم کاملا مطمئن باشیم که اگر رستوران با شکست مواجه شود، مشکل ما ایده کلی کارمان است، نه موقعیت. در حقیقت، موفقیت ما از روز اول تقریبا قطعی بود. بنابراین تصمیم گرفتیم دومین شعبه را نیز در جای شلوغ دیگری در منهتن افتتاح کنیم؛ منطقهای تجاری که علاوه بر مردمی که برای خرید میآمدند، کارمندان ادارات نیز میتوانستند جزو مشتریان باشند. این شعبه هم حتی عملکرد بهتری نسبت به شعبه اول داشت. در واقع روی غلتک افتاده بودیم.
برای انتخاب موقعیت شعبه سوم، منطقهای مسکونیتر را در بالای شهر انتخاب کردیم. ترافیک مشتری در این منطقه نسبت به نقاط دیگر کمتر بود و جمعیت کمتری هنگام ناهار مراجعه میکرد، اما این موضوع مانع کار رقبای ما که در همان منطقه فعالیت میکردند، نشده بود.
ما با همین تفکر پیش رفتیم، اما خیلی زود پشیمان شدیم. شعبه سوم، از روز اول به اندازه نصف دو شعبه دیگر درآمد داشت. بعد از سه هفته فروش کم، به این فکر افتادم که شعبه سوم را تعطیل کنم. حتی اگر یک موقعیت مکانی ناموفق داشتیم، نمیتوانستیم به مرحله بعد برویم.
در همان دوران، دو سرمایهگذار که هدفشان سرمایهگذاری در رستورانهای نوپا بود، به ما مراجعه کردند و در صحبت با یکی از شرکا، نسبت به کاری که ما انجام میدادیم اظهار علاقه کردند. من شرایط را فراهم کردم تا ملاقاتی در دفتر کارم با آنها داشته باشم. طی مکالماتمان یکی از آنها پرسید «نظرتان راجع به شعبه خیابان 86 چیست؟» گفتم «این شعبه باعث ناامیدی ما شده و در حال ضرردهی است.» و این موضوع را با آمار و ارقام به آنها گزارش دادم.
او گفت «نباید بترسید. در این منطقه ترافیک جمعیتی در وقت ناهار وجود ندارد. ما قبلا چنین تجربهای داشتیم. اما این یک پروسه کند است و طبیعی است. بیشتر رستورانها یک سال یا بیشتر زمان احتیاج دارند تا در بین مردم جا بیفتند. در ضمن، شما در مورد دو شعبه اول بسیار خوششانس بودید.»
من به این موضوع فکر کردم. موفقیتی که او اشاره کرد شانس نبود. ما موقعیت دو رستوران اول را بسیار آگاهانه و با توجه به ترافیک جمعیتی منطقه انتخاب کرده بودیم. بخش شانس ماجرا فقط این بود که مسیر ما برای افتتاح شعبه سوم خود به خود کوتاه شده بود. که این هم به نوبه خود، عواقب خوبی نداشت و باعث شد فکر کنیم میتوانستیم در یک مکان دیگر سریعتر به نتیجه برسیم. برای تثبیت ایده کلی و مدل، همیشه نمیتوانیم در مناطق پرجمعیت سرمایهگذاری کنیم.
اما سرمایهگذاران ما در مورد چشمانداز کاری اظهار اطمینان کردند و گفتند «غذای شما کیفیت خوبی دارد، رویکرد کلی کار شما نیز خوب است، برای تثبیت کارتان فقط به زمان احتیاج دارید.»
از اینکه زمانشان را در اختیار ما قرار داده بودند تشکر کردم و گفتم با آنها تماس میگیرم. در ضمن، دیدار با آن دو نفر طرز نگاه من را به کسبوکار تغییر داد. در حال حاضر همچنان هیچ تضمینی وجود ندارد که شعبه رستوران خیابان 86 به موفقیت برسد، اما به جای این که نگران باشم که مجبورم این شعبه را تعطیل کنم، به دنبال روشهای خلاقانه برای جذب مشتریان جدید هستم. در واقع، شانس من آشنا شدن با آن دو سرمایهگذار بود.
اولین شعبه کوبهیاکی را نزدیک یک دانشکده تاسیس کردیم، چون میدانستیم وقت ناهار مشتریان زیادی خواهیم داشت. اما چون این منطقه مسکونی هم بود، میدانستیم حتی در شب هم با ترافیک مشتری روبهرو خواهیم شد. در این صورت میتوانستیم کاملا مطمئن باشیم که اگر رستوران با شکست مواجه شود، مشکل ما ایده کلی کارمان است، نه موقعیت. در حقیقت، موفقیت ما از روز اول تقریبا قطعی بود. بنابراین تصمیم گرفتیم دومین شعبه را نیز در جای شلوغ دیگری در منهتن افتتاح کنیم؛ منطقهای تجاری که علاوه بر مردمی که برای خرید میآمدند، کارمندان ادارات نیز میتوانستند جزو مشتریان باشند. این شعبه هم حتی عملکرد بهتری نسبت به شعبه اول داشت. در واقع روی غلتک افتاده بودیم.
برای انتخاب موقعیت شعبه سوم، منطقهای مسکونیتر را در بالای شهر انتخاب کردیم. ترافیک مشتری در این منطقه نسبت به نقاط دیگر کمتر بود و جمعیت کمتری هنگام ناهار مراجعه میکرد، اما این موضوع مانع کار رقبای ما که در همان منطقه فعالیت میکردند، نشده بود.
ما با همین تفکر پیش رفتیم، اما خیلی زود پشیمان شدیم. شعبه سوم، از روز اول به اندازه نصف دو شعبه دیگر درآمد داشت. بعد از سه هفته فروش کم، به این فکر افتادم که شعبه سوم را تعطیل کنم. حتی اگر یک موقعیت مکانی ناموفق داشتیم، نمیتوانستیم به مرحله بعد برویم.
در همان دوران، دو سرمایهگذار که هدفشان سرمایهگذاری در رستورانهای نوپا بود، به ما مراجعه کردند و در صحبت با یکی از شرکا، نسبت به کاری که ما انجام میدادیم اظهار علاقه کردند. من شرایط را فراهم کردم تا ملاقاتی در دفتر کارم با آنها داشته باشم. طی مکالماتمان یکی از آنها پرسید «نظرتان راجع به شعبه خیابان 86 چیست؟» گفتم «این شعبه باعث ناامیدی ما شده و در حال ضرردهی است.» و این موضوع را با آمار و ارقام به آنها گزارش دادم.
او گفت «نباید بترسید. در این منطقه ترافیک جمعیتی در وقت ناهار وجود ندارد. ما قبلا چنین تجربهای داشتیم. اما این یک پروسه کند است و طبیعی است. بیشتر رستورانها یک سال یا بیشتر زمان احتیاج دارند تا در بین مردم جا بیفتند. در ضمن، شما در مورد دو شعبه اول بسیار خوششانس بودید.»
من به این موضوع فکر کردم. موفقیتی که او اشاره کرد شانس نبود. ما موقعیت دو رستوران اول را بسیار آگاهانه و با توجه به ترافیک جمعیتی منطقه انتخاب کرده بودیم. بخش شانس ماجرا فقط این بود که مسیر ما برای افتتاح شعبه سوم خود به خود کوتاه شده بود. که این هم به نوبه خود، عواقب خوبی نداشت و باعث شد فکر کنیم میتوانستیم در یک مکان دیگر سریعتر به نتیجه برسیم. برای تثبیت ایده کلی و مدل، همیشه نمیتوانیم در مناطق پرجمعیت سرمایهگذاری کنیم.
اما سرمایهگذاران ما در مورد چشمانداز کاری اظهار اطمینان کردند و گفتند «غذای شما کیفیت خوبی دارد، رویکرد کلی کار شما نیز خوب است، برای تثبیت کارتان فقط به زمان احتیاج دارید.»
از اینکه زمانشان را در اختیار ما قرار داده بودند تشکر کردم و گفتم با آنها تماس میگیرم. در ضمن، دیدار با آن دو نفر طرز نگاه من را به کسبوکار تغییر داد. در حال حاضر همچنان هیچ تضمینی وجود ندارد که شعبه رستوران خیابان 86 به موفقیت برسد، اما به جای این که نگران باشم که مجبورم این شعبه را تعطیل کنم، به دنبال روشهای خلاقانه برای جذب مشتریان جدید هستم. در واقع، شانس من آشنا شدن با آن دو سرمایهگذار بود.
ارسال نظر