زیر رگبار کمیته تعیین صلاحیت
ترجمه حسین موسوی هنوز مدت زمانی از شکار بن‌لادن توسط تیم تفنگداران نیروی دریایی نگذشته بود که مارک اوون، یکی از تفنگداران نیروی دریایی که در این عملیات حضور داشت دست به انتشار خاطرات خود از این شکار زد. هلاکت بن‌لادن، رهبر القاعده اما با حرف و حدیث‌هایی همراه بود که حکایت از روایتی متفاوت از آنچه پنتاگون تعریف می‌کرد، داشت. رازهایی همچون به دریا انداختن جسد او به این بهانه که مبادا خاکسپاری او با جار و جنجال همراه باشد و اینکه برخی روایت‌ها حکایت از این داشت که او پیش از دستگیری توسط تیم تفنگداران نیروی دریایی ایالات متحده، اقدام به خودزنی کرده بود تنها گوشه‌ای از پیچیدگی موضوع است. این کتاب سعی دارد به موضوع شکار بن لادن از زاویه دیگری بپردازد. هر چند که پنتاگون به انتشار این کتاب واکنش نشان داد و دولت ایالات متحده از افشای برخی اطلاعات این کتاب گله‌مند بود.

تیم سبز- ۶
در شرایطی که کمی با لباس غواصی احساس سنگینی می‌کردم، زمانی که به پایان خط رسیدم، مربیانی که ما را زیر نظر داشتند، گفتند که نتوانسته‌ام به رکورد مورد نظر برسم و رد شده‌ام.
قضیه از این قرار بود که همه شناگران رد شده بودند، جز قهرمان آکادمی شنای نیروی دریایی.
برای لحظاتی به مربیان خیره شدم. آنها در حال برنامه‌ریزی برای جذر و مد بودند. پس از یک مرور کوتاه در مورد عملکردمان، دستوری که صادر شد مبنی بر این بود که باید در مسیری شنا کنیم که علیه جذر و مد باشد. پس از تمرین هم مربیان جمله‌ای گفتند که خیالم تا حدودی راحت شد. مربیان گفتند که فردا همین تمرینات را دوباره از سر می‌گیریم.
با این وجود، چالش اصلی خستگی پس از هر تمرین بود که آدمی را از پای می‌انداخت. شاید از این رو بود که در آب‌های اقیانوس نتوانستم از عهده شنا برآیم. تنها مساله اصلی‌ام این بود که باید از عهده دراز و نشست برمی‌آمدم، البته این چالش برای من بیشتر یک درگیری ذهنی بود. در این میان، باید اعتراف کنم کیلوهای اضافی‌ام نیز مزید بر علت شده بود و به‌خوبی می‌دانستم که سر فرم رسیدن کار یک شب نیست.
تصمیم گرفته بودم که روز بعدش، شاخ غول را بشکنم و تمامی امتیازهای لازم را جمع‌آوری کنم. به‌خوبی، آگاه بودم که نمرات من از کیفیت بالایی برخوردار نیست. تنها نگرانی‌ام نیز همین بود. اینکه چگونه می‌توانم نمرات خوبی کسب کنم تا به چشم آنها بیایم. در واقع، مربیان تصمیم‌گیر نهایی بودند. کسب نمرات حداقلی تعیین شده جزو برنامه بزرگی که آنها تدارک دیده بودند نبود. این برنامه‌ها برای گلچین کردن بهترین بهترین‌ها بود و من نیز در تمرینات اصلا به گونه‌ای نبودم که در چشم مربیان عالی به نظر بیایم. درواقع آمادگی‌ بدنی‌ام خوب نبود.
برای جلسه مصاحبه زود رسیدم. یونیفرم آبی‌ام را پوشیده و خرواری از جایزه‌ها و روبان‌هایی که دریافت کرده بودم بار خودم کردم و بردم.
موهایم را کوتاه و پیش از آن نیز صورتم را اصلاح کردم. در زندگی عادی‌ام، کمتر این‌گونه مرتب به نظر می‌رسم؛ اما می‌دانستم که مدل مو، پوتین‌های براق، لباس‌های مرتب و اتوکشیده جزو ابتدایی‌ترین نکاتی است که مورد توجه نیروی دریایی ویژه ایالات‌متحده آمریکا قرار می‌گیرد. دست‌کم اینکه این‌گونه بیشتر مورد توجه مربیان قرار می‌گرفتم.
درون اتاق کنفرانس میزی دراز قرار داشت که کل سالن را پوشش داده بود.
در پشت این میز، صندلی‌هایی قرار داشتند که افراد مختلفی قرار بود بر روی آنها بنشینند. نیمی از این صندلی‌ها متعلق به فرماندهان رده‌های مختلف بود. در میان آنها یک روانشناس نیز حضور داشت که حسابی با سوال‌هایش کلافه‌ات می‌کرد؛ همچنین یک نفر نیز در بین آنها بود که نقش مشاور شغلی داشت.
در مقابل این لشکر یک صندلی به من تعلق گرفته بود که باید نزدیک یک ساعت با آنها چشم در چشم می‌شدم. وارد سالن شدم و سر جایی که از پیش تعیین شده بود، نشستم.
برای ۴۵ دقیقه، مشغول پاسخگویی به سوالات پی‌در‌پی آنها شدم. هیچ‌گاه در طول عمرم در هیچ‌یک از عملیات‌هایی که شرکت کرده بودم، این‌گونه زیر آتش رگبار گلوله قرار نگرفته بودم. من نمی‌دانستم که این گروه متخصص پیش از اینکه وارد جلسه شوم با فرمانده جوخه‌مان درباره من صحبت کرده بود؛ اما موضوع به اینجا ختم نشد. آنها در مورد من تحقیقات کاملی کرده بود و از تیم پنجم گروه نیروی دریایی ویژه ایالات‌متحده آمریکا نیز که زمانی عضو آن بودم، پرسش‌هایی کرده بودند. آنها می‌دانستند که وضعیت من چگونه است با این وجود آنها این شانس را به من داده بودند تا خودم در مورد وضعیتم توضیح دهم. به نظر می‌رسید که آنها خودشان می‌خواستند در مورد من تصمیم‌گیری کنند.
برای آن روز، نمی‌دانم چه کسانی در این کمیته تصمیم‌گیری حضور داشتند، برای من اما مقاطعه‌کارانی بودند که زندگی و آینده من دست آنها است. این دیگر به عهده من بود که بتوانم آنها را نسبت به خودم متقاعد کنم تا مرا به‌عنوان یکی از اعضای تیم خود انتخاب کنند؛ اما ضعف بدنی من که از آمادگی بسیار دور بودم، در این مورد نمی‌توانست کمک موثری باشد.
یکی از آنها پرسید: می‌دانید برنامه ما چیست؟ ادامه داد: می‌دانید که برای چه موضوعی اینجا هستید؟
خودش جواب داد: این تستِ تعیین سطح، برای ورود به تیم ما است. پس از مکث کوتاهی ادامه داد: اینجا جایی است که باید قدم بزرگ را برداری و خودت را نشان دهی.
تردید نکردم. می‌دانستم که شیوه آنها همین‌گونه است و ضربه اول را به سختی وارد می‌کنند، اما این را هم می‌دانستم که تنها یک بار شانس بازی کردن دارم.