گذر گیلاسمحور به دباغخانه افتاد
پوریا عالمی به اینجا رسیدیم خیلی از اهالی اکونآباد به خاطر رفتار و سیاستهای گیلاسمحور تصمیم به ترک اکونآباد گرفتند. . . و حالا ادامه ماجرا؛ گیلاسمحور رفت در خانه شهردار را زد و آمد کنار ایستاد. اکونوم، شهردار سابق اکونآباد، در را باز کرد و نگاهی به گیلاسمحور انداخت و گفت: به به. . . گذر پوست به دباغخانه میافتد. . . اهه اهه. . . و پوزخندی زد. گیلاسمحور گفت: باید هم بخندی. اکونوم گفت: چیزی را که برای ساختنش ده سال طول کشیده بود، چطوری دوماهه خراب کردی؟ گیلاسمحور گفت: تکه ننداز.
پوریا عالمی به اینجا رسیدیم خیلی از اهالی اکونآباد به خاطر رفتار و سیاستهای گیلاسمحور تصمیم به ترک اکونآباد گرفتند... و حالا ادامه ماجرا؛ گیلاسمحور رفت در خانه شهردار را زد و آمد کنار ایستاد.
اکونوم، شهردار سابق اکونآباد، در را باز کرد و نگاهی به گیلاسمحور انداخت و گفت: به به... گذر پوست به دباغخانه میافتد... اهه اهه...
و پوزخندی زد.
گیلاسمحور گفت: باید هم بخندی.
اکونوم گفت: چیزی را که برای ساختنش ده سال طول کشیده بود، چطوری دوماهه خراب کردی؟
گیلاسمحور گفت: تکه ننداز.
اکونوم گفت: قرار بود وضع همه را خوب کنی. الان وضع خودت از همه بهتر است. وضع هر کسی هم خوب بود، بد است. وضع هر کسی هم بد بود بدتر است.
گیلاسمحور گفت: ای بابا. من سعیام را کردم.
اکونوم گفت: خسته نباشی. بهت که فشار نیامد پسرم؟
گیلاسمحور گفت: چقدر نیش و کنایه میزنی؟ شماها هم بارتان را بستید. به ما که رسید اخ شد؟
اکونوم گفت: ما بارمان را بستیم؛ ولی بار مردم را بار نزدیم روی بار خودمان.
گیلاسمحور گفت: من آمدم کمکم کنی.
اکونوم گفت: برو پدر جان. برو. داشتم دادم به اولی.
گیلاسمحور گفت: حالا پس من چی کار کنم؟
اکونوم گفت: ببین. یک بیل بردار. یک استانبولی. یک سطل آب. چهارتا بیل خاک را میریزی توی استانبولی، آب را اضافه میکنی، حاصل گل است. گل را میگیری به سرت.
گیلاسمحور گفت: بابا جان، به فکر من نیستی به فکر اکونآباد باش. به فکر اکونآبادیها باش...
اکونوم گفت: نصف اکونآبادیها که گذاشتند رفتند. به کی فکر کنم؟
گیلاسمحور گفت: همین؟ من استعفا میکنم. نه. بیا رایگیری برگزار کنیم.
اکونوم گفت: که رای نیاوری، فردا بگویی رایات را من خوردم؟ برو بابا جان... برو...
این قسمت شصت و سوم بود. قسمت بعد را اگر از گرسنگی نمردیم / نمردید هفته بعد بخوانید.
ارسال نظر