بنده بهرام سبحانی متولد 1330 منطقه 1 اصفهان هستم. تحصیلات ابتدایی تا دبیرستان خود را در اصفهان و تحصیلات دانشگاهی خود را در آمریکا گذراندم. بنده در سال 1362 با 5 سال سابقه‌ی کار در شرکت ملی نفت ایران در پالایشگاه آبادان به استخدام طرح فولاد مبارکه درآمدم. استخدام من در شرکت فولاد مبارکه کاملا تصادفی بود. روزی یکی از دوستان را به صورت اتفاقی دیدم و چون جویای احوال ایشان شدم، دانستم که ایشان برای استخدام در طرح فولاد مبارکه راهی مبارکه هستند که ایشان به بنده پیشنهاد نمود که با او راهی شده و نگاهی به طرح داشته باشم. با یکدیگر به مبارکه و محل فولاد رفتیم که آنجا محلی مانند کارگاه‌های ساختمانی و ساختمان‌های مختلف در حال ساخت بود. همراه با دوستم برای مصاحبه ایشان به یکی از کانکس‌ها مراجعه نمودیم که دو نفر از مصاحبه کنندگان آشنا در آمده و به من نیز پیشنهاد کردند که به استخدام شرکت در بیایم. نقشه ای از طرح فولاد بر اتاق این کانکس خود نمایی می کرد که به اندازه‌ی 4 متر در 2 متر محل نصب، جانمایی و آینده‌ی فولاد مبارکه را رسم نموده بود. با دیدن این نقشه و مقیاس آن فهمیدم که طرح بسیار بزرگی قرار است در اینجا احداث شود. یکی از افراد نیز فرآیند تبدیل سنگ آهن به فولاد را برایم توضیح داد. از آنجا بود که مجذوب عظمت کار شدم. پس از چند روز دعوت نامه‌ای برای بنده نیز به آدرس دوستم ارسال شد. در آن زمان که جنگ بود پالایشگاه آبادان نیز تعطیل شده بود و من برای انتخاب میان شرکت گاز اصفهان و پالایشگاه اصفهان سردرگم بودم. تا با دریافت دعوت نامه تصمیم خود را گرفتم و مدارک خود را برای استخدام به مجتمع طرح فولاد مبارکه سپردم و به استخدام فولاد در آمدم و مشغول به کارهای زیربنایی و آماده‌سازی فولاد و تجهیز آن شدیم. در همین حال برخی از همکارهای ما با شرکت ایتالین پی اند تی که طراح و تامین کننده‌ی تاسیسات کارخانه بود، کار می کردند و با ما نیز در ارتباط بودند. یکی از وظایف این همکاران تایید تجهیزات و بسته‌بندی و حمل آن برای ایران بود. برای بخش اکسیژن مورد نیاز کارخانه چند کمپرسور بزرگ در کارخانه‌ی نئو پیونه فلورانس در حال ساخت بود که همکاران ما در آنجا بر سر ساخت این تجهیرات با آنها به مشکل برخورده بودند و کار ساخت این کمپرسورها متوقف شده بود. چرا که از یک طرف در قرارداد شرکت با آن کارخانه نوع کمپرسور و مدل دقیق آن نیز ذکر شده بود . شرکت دماگ رقیب کارخانه نئو پیونه در آن زمان بود که محصولات آن به سطح این شرکت نمی‌رسید، بنابراین اقدام به سم‌پاشی علیه محصولات نئو نمود به این صورت که این مساله را رسانه‌ای نموده بود که سرعت‌های ایمپلرهای محصولات این شرکت مافوق صوت است و اگر وارد مدار هر کارخانه‌ای شود، منفجر می‌شود. همین مساله ما را نگران نموده بود. همکاران ما زیر بار این دستگاه‌ها نمی‌رفتند و آنها هم به قرارداد رجوع می‌نمودند. آقای مهندس عرفانیان با توجه به شناخت بنده و اینکه پیش از این سابقه ی کار با کمپرسورها را داشتم من را برای بررسی این مساله و بررسی دقیق و گزارش مساله به ایتالیا فرستادند. بنابر این در مهر 1363 عازم ایتالیا شدم. برگشت مجدد من به ایران مصادف شد با سال‌های اوج نصب تجهیزات کارخانه، پیمانکاران شکل گرفته بودند و تجهیزات نیز حمل شده بود و واحد‌های ابتدا و انتهای کارخانه مانند پست برق 400 کیلو ولت، اکسیژن پلنت و تاسیسات آبرسانی را راه‌اندازی نموده بود و خود کارخانه نیز در سال 1370 راه اندازی شد. در تابستان 1370 اولین ذوب کارخانه ریخته شد و این لحظه شیرین‌ترین لحظه‌ی زندگی کاری بنده بود. چرا که راه‌اندازی کارخانه به صورت یک رویا درآمده بود و مشکلات در این راه واقعا زیاد بود. مشکلات جنگ واقعا آزار دهنده بود چرا که در میان کار نیروها، مدام وضعیت بر اثر حمله‌ی هواپیماها قرمز می‌شد و کارمندان به سنگر می‌رفتند. به این صورت برای کار اجرایی بیش از 3 ساعت کار در روز میسر نبود. به همین دلیل طولانی شدن ساخت نوعی جو ناامیدی در مورد راه افتادن کارخانه را در جامعه پیش آورده بود. 400 هزار تن تجهیزات از اروپا و تجهیزات احیای مستقیم از ژاپن به ایران وارد شد که نصب برخی از آنها توسط پیمانکار ایرانی امکان پذیر نبود. از طرف دیگر پیمانکاران خارجی حق کار در ایران را طبق قانون مجلس نداشتند. همه‌ی این مشکلات با تدبیر و صبر بنیانگذاران به خصوص آقای مهندس عرفانیان رفع شد و فولاد به بهره‌برداری رسید. آن روز پس از 12 سال زحمت و عرق‌ریزی بزرگترین واحد صنعتی ایران راه‌اندازی شد.