روایت گردش در «لاویج»
سفر از گرمای شهرها به روستای بدون کولر!
نیوشا امینیان
راهنمای تور
هوا کمکم گرم میشود و این موضوع روی انتخاب مقاصد سفر هم تاثیر میگذارد. شاید دوست داشته باشید بدانید که با فاصلهای در حدود پنج ساعت از پایتخت روستایی قرار دارد که حتی در گرمترین ماهها، بارانی نم نم را تجربه میکند و هر بار که پنجره را باز کنید، مه از آسمان به داخل اتاق میریزد؛ روستایی که حتی یک کولر روی بام خانههایش نیست!
به شیرینی «عسل»
پیش از سفر به این مقصد نامش را بهخاطر عسلهای معروفش شنیده بودم؛ روستای لاویج، منطقهای که به سبب ویژگیهای اقلیمی، زمین شناسی، طبیعی و فرهنگی بهعنوان یکی از روستاهای نمونه گردشگری کشور شناخته میشود.
نیوشا امینیان
راهنمای تور
هوا کمکم گرم میشود و این موضوع روی انتخاب مقاصد سفر هم تاثیر میگذارد. شاید دوست داشته باشید بدانید که با فاصلهای در حدود پنج ساعت از پایتخت روستایی قرار دارد که حتی در گرمترین ماهها، بارانی نم نم را تجربه میکند و هر بار که پنجره را باز کنید، مه از آسمان به داخل اتاق میریزد؛ روستایی که حتی یک کولر روی بام خانههایش نیست!
به شیرینی «عسل»
پیش از سفر به این مقصد نامش را بهخاطر عسلهای معروفش شنیده بودم؛ روستای لاویج، منطقهای که به سبب ویژگیهای اقلیمی، زمین شناسی، طبیعی و فرهنگی بهعنوان یکی از روستاهای نمونه گردشگری کشور شناخته میشود. در یکی از روزهای گرم تابستان تصمیم گرفتیم سفری به این روستا داشته باشیم. حدود ساعت پنج صبح از خواب بیدار شدیم و پس از گذشت یک ساعت، از تهران به راه افتادیم. ما باید به سمت جاده هراز میرفتیم. پس از شرق تهران به سمت استان مازندران حرکت کردیم. بعد از حدود سه ساعت به شهر زیبای آمل رسیدیم و از آمل مسیر شهری به نام چمستان را پیش گرفتیم. تقریبا پس از یک ساعت به ابتدای یک پارک جنگلی به نام «پارک جنگلی کشپل» رسیدیم. سپس از جاده اصلی خارج شدیم و مسیر جاده جنگلی را در پیش گرفتیم.
پیچ در پیچ تا مه
ابتدای جاده، مردم محلی تمشک جنگلی و بلال میفروختند. کمی بعد از آنها هم یک کیوسک نگهبانی که برای جنگلبانی بود، قرار داشت. بعد از گذر از چند پیچ اول، به یک شهربازی کوچک و چند رستوران رسیدیم. دیدن اینها آنهم در دل جنگلی انبوه جالب بود. در سمت چپ جاده هم یک چشمه آب بود که محلیها به گوارا بودن و خاصیتهای درمانی آن کاملا اطمینان داشتند. از کنار این چشمه هم پلکانی ساخته بودند تا دسترسی به مناطق بالاتر جنگل راحتتر باشد. مسیرمان را در جاده جنگلی که حالا شیبدار هم شده بود ادامه دادیم.
هر چه بالاتر میرفتیم از تعداد ماشینها کاسته و به مه غلیظ جاده افزوده میشد. بعد از حدود نیم ساعت چند کلبه کوچک را دیدیم که با فانوسهایی روشن شده بودند و در حال پرورش زنبور عسل و برداشت محصولات مربوط به آن بودند. از ماشین پیاده شدیم و کمی کنار آن کلبه و چشمه آب زلالی که از کنار آن میگذشت، ماندیم و درباره ادامه مسیر از فروشنده عسلها پرس و جو کردیم. وقتی فهمیدیم تا مقصدمان در حدود یک ربع فاصله داریم، دوباره به جاده بازگشتیم. از کنار چند کلبه چوبی دیگر که تبدیل به استراحتگاههایی بسیار زیبا در ارتفاعات جنگل شده بودند، گذشتیم و بالاخره در بلندترین نقطه جاده از دور خانههای روستا را دیدیم. سقفهای رنگارنگ، درختان کهنسال انبوه و گنبد طلایی مسجد لاویج ما را برای لحظاتی میخکوب کرد.
فیل در روستا!
ابتدای روستا یک نگهبانی قرار داشت که عبور و مرور ماشینها را کنترل میکرد. بعد از گذر از نگهبانی از روی یک پل گذشتیم و به یک دوراهی رسیدیم. ما میدانستیم لاویج شامل محلات زیادی است که در کنار هم این روستای زیبا را ساختهاند یک سمت این دوراهی به محلهای به نام «سوردار» میرفت و سمت دیگر آن به چشمههای آب گرم و منطقه شلوغتری از لاویج میرسید. ما برای آنکه محلی برای صرف نهار پیدا کنیم به سمت چشمههای آب گرم رفتیم. در مسیر از کنار ورودی دو محله دیگر بهنام «دیزین کلا» و «بهپنک» هم گذشتیم. دیزین کلا در ارتفاعات بود و چرای گوسفندان روی تپههای سبز آن صحنهای بینظیر خلق کرده بود. بهپنک هم در مه غلیظی فرو رفته بود و در انتها به جنگلهای انبوه و منطقهای بهنام ییلاق راه داشت که خود محلیها بعضی از روزهای تابستان را در آنجا میگذراندند. خیلی زود به چشمههای آب گرم رسیدیم. در یک محوطه کوچک سه مجموعه چشمه آب گرم قرار داشت.
هر کدام از آنها برای استفاده بهداشتی و کنترلشده، تجهیز شده بودند و برای ورود به آنها باید بلیت تهیه میکردیم. آب این چشمهها عمدتا گوگردی بودند. اگرچه وسوسه حضور در چشمهها همراهمان بود، اما ترجیح دادیم از زمانمان برای کشف زیباییهای دیگری از لاویج استفاده کنیم. در کنار همین چشمهها یک هتل کوچک، چند رستوران و چند مغازه برای خرید سوغاتی هم پیدا کردیم. علاوه بر عسلهای گوناگون که سوغات اصلی لاویج محسوب میشوند، انواع مرباها، ترشیها و محصولات چوبی را هم پیدا کردیم. بعد از صرف ناهار در یک رستوران، ماشین را همان جا گذاشتیم و پیاده به گشت و گذار در روستا پرداختیم. اولین چیز جالبی که پیدا کردیم یک فسیل نسبتا بزرگ لابهلای سنگفرش خیابان بود. احتمالا این فسیل همراه سنگهای دیگر از محلی آورده شده بود و حالا هم سرنوشتش این گونه رقم خورده بود. کمی بعد متوجه یک جاذبه دیگر از لاویج شدیم؛ فیل سنگی! در محوطه یکی از چشمههای آب گرم یک فسیل آهکی وجود داشت که در گذر زمان شکلی شبیه یک فیل پیدا کرده بود. فیل سنگی درواقع سنگوارهای ارزشمند بود که میتوانست برای ژئوتوریسم یا زمین گردشگری هدف مناسبی باشد. اما جالبترین نکته این بود که در این کوهستان و جنگلی که هرگز فیلی وجود نداشته! از این رو این سوال بهوجود میآمد که چه زمانی و چه کسانی به شباهت این سنگواره با یک فیل پی بردهاند و این نامگذاری از کجا آمده؟
ادیان در یک خاک
شاید شنیده باشید که برخی از مردم شمال ایران با آشنایی با خاندان علوی و فرزندان و نوادگان پیامبر مسلمان شدهاند. این شکل از رویآوردن به مذهب باعث به وجود آمدن پیوندهای احساسی و جالب توجهی در بین مردم به خصوص اهالی روستاهاست. ما نیز طی این سفر فهمیدیم در لاویج چهار بقعه متبرک از امامزادگان وجود دارد. ما به یکی از آنها یعنی بقعه امامزاده فخرالدین نزدیک بودیم؛ پس تصمیم گرفتیم سری به آنجا بزنیم. برای رسیدن به این امامزاده از داخل محلهای بنام «کیا کلا» گذشتیم. از کنار خانههای روستایی بسیار زیبا، آغل گوسفندان و باغهایی با درختان کهنسال گردو عبور کردیم. در نهایت به پلی چوبی روی رودخانه پر آبی رسیدیم و بعد از گذشتن از انبوهی از گلهای رنگارنگ به امامزاده رسیدیم. تمام زمین از علفهای ترد و گیاهان خودروی بسیار زیبا پوشیده شده و ساختمان کوچکی در انتهای حیاط قرار داشت که همان بقعه متبرکه بود. بعد از زیارت، کمی بیشتر در حیاط امامزاده ماندیم؛ چرا که شکل عجیب برخی از آرامگاهها ما را به فکر فرو برده بود. برخی از قبور هیچ سنگ و علامتی نداشتند و با گذاشتن سنگهای متعدد روی هم مشخص شده بودند. شکل آنها ما را به یاد قبرهای بسیار قدیمی میانداخت که زرتشتی بودند. متاسفانه ما نتوانستیم کسی را پیدا کنیم که برای حدسیات ما پاسخی روشنی داشته باشد؛ اما چیزی که برایمان یکبار دیگر روشن شد، تنوع دین و فرهنگ بود که حتی در یک محله از یک روستا هم خودش را نشان میداد. کمی بعد از امامزاده خارج شدیم و مسیر رودخانه را در پیش گرفتیم تا سرچشمه آن را پیدا کنیم.
میلیونها سال در انتهای جاده
باران نمنم شروع به باریدن کرد و در مسیر همراهمان شد. جادهای که از کنار رودخانه میگذشت با درختان رفیع و ستبری احاطه شده بود. در سایه برخی از آنها، زنبوردارانی مشغول کار بودند و در بعضی جاها هم گوسفندان همراه با چوپانشان از تپهها بالا میرفتند. راه، هموار و بدون شیب یا سختی زیاد بود. بعد از حدود یک ساعت به انتهای جاده رسیدیم؛ جایی که راه تمام میشد و نقطه آغاز رودخانه تقریبا مشخص بود. از اینجا به بعد اگر میخواستیم راه را ادامه بدهیم باید به داخل جنگل میرفتیم که با توجه مه و بارانی که داشت تندتر میبارید، بهتر بود به روستا بازگردیم و از محلات دیگر دیدن کنیم. قبل از بازگشت تابلویی که ابتدای جاده جنگلی بود توجه ما را جلب کرد؛ «جنگل میراثی است که بیش از شصت میلیون سال قدمت دارد. در حفظ آن کوشا باشیم.»
اقامت شبانه در خانه روستایی
از جادهای که در سمت دیگر رودخانه بود برای بازگشت به محلات روستا استفاده کردیم. در حدود یک ساعت بعد ما به محلهای دیگر بهنام «خطیب کلا» رسیدیم. بعضی خانههای خطیبکلا دارای بافت قدیمی و جالبی بودند. نردههای چوبی، استفاده از مواد بومآور در کنار زندگی ساده روستایی، تا حوالی عصر ما را در آنجا نگه داشت. آب و هوای خنک، پوشش گیاهی چشمنواز و مهماننوازی مثالزدنی مردم لاویج باعث شد که تصمیم بگیریم آن شب را در لاویج بمانیم. هوا کمکم تاریک شد و از ابرناکی آسمان هم کاسته شد. پیش از تاریک شدن هوا ما با کمک مردم بومی یک خانه روستایی بسیار زیبا را برای اقامت شبانه پیدا کردیم. علاوه بر آن متوجه شدیم که به جز ما بسیاری از مسافران دیگر هم تصمیم گرفتهاند تجربه اقامت در خانههای روستایی را از دست ندهند. خیابانهای اصلی روستا و مغازههای کوچک و بزرگ تا دیروقت زنده و پر از هیاهو بود. لابهلای همین گشتها مغازهای را پیدا کردیم که نان محلی بسیار خوش عطر و خوش طعمی را میپخت. بعد از خرید نان و عسل برای صبحانه به خانه روستایی بازگشتیم. در فضایی از عطر درختان و صدای نم نم باران در خانهای چوبی که بسیار باسلیقه چیده شده بود، آرامترین خواب جهان به سراغم آمد؛ خوابی که در آن صدای زنگوله گوسفندان و آوای غازها طنینانداز بود. فارغ از هر نگرانی یا استرسی که در شبهای روشن شهر به سراغم میآمد، در تاریکی دلچسب و پر از آرامش روستا به سرزمین رویا سفر کردم.
ارسال نظر