علی ضیائی نرخ تورم، گرانی، قدرت خرید، سود سالانه و کارمزد برای همه مردم اصطلاحات بسیار آشنایی هستند. نکته جالب این است عامه مردم با گرانی و کارمزد و سود سالانه بیشتر در تماس‌اند و نرخ تورم و قدرت خرید را بیشتر به انواع یک اصطلاح به‌کار می‌برند. تعجبی هم ندارد. ما مردم نازنین آنچه را در لحظه می‌بینیم بیشتر متوجه می‌شویم و البته که خیلی هم طبیعی است. درحقیقت گران شدن یک قلم جنس برای هر کسی با هر سنی و از هر طبقه اجتماعی و تحصیلات و معلوماتی قابل فهم است؛ اما قدرت خرید و نرخ تورم به محاسبه در طول زمان احتیاج دارد و نمودار و... فارغ از مسائل اقتصادی کلا بعضی چیزها در لحظه حس می‌شوند و قابل درک‌اند.


برش اول
در این روزهای سرد ابتدای زمستان اگر مقصدت مرکز پایتخت باشد، بهترین گزینه برای مسافرت درون شهر مترو است. اگر اول خط هم مبدا سفرت باشد که خوش به حالت که احتمال نشستن روی صندلی برایت وجود دارد و این دقیقا اتفاقی بود که من در حال تجربه‌اش بودم. مبدا تجریش و مقصد بازار یا همان ایستگاه 15 خرداد. قطار آمد و همه نزدیک درهای واگن‌ها شدند. در که باز شد رقابت عجیبی بود بر سرنشستن. من خیلی تمرین نداشتم و اصلا نمی‌دانستم در که باز می‌شود باید چه کار کنم. با خودم فکر می‌کردم که این همه صندلی خالی است و طبیعتا یکی به من خواهد رسید؛ اما اکثر مردم تجربه بیشتری داشتند و به سرعت خود را داخل واگن کردند و روی یکی از صندلی‌ها نشستند. یاد بازی قدیمی موزیک و صندلی افتادم. انگار صدای موزیک قطع شده بود و حالا باید زودتر می‌نشستی و هر که صندلی برایش نبود بازنده بود. آنجا بود که متوجه شدم صندلی‌های کناری محبوبیت بیشتری دارند. چون هم می‌شود به آنها تکیه دهی و هم نزدیک در واگن بودند. به این ترتیب بود صندلی‌ها پرشد و من ایستادم.



برش دوم
عده‌ای در واگن‌ها حرکت می‌کردند. وقتی با چشم دنبالشان کردم دیدم که چند واگن جلوتر می‌نشینند و این طور شد که نکته دیگری یاد گرفتم که اگر جوینده صندلی خالی باشی یابنده‌ای. جوانی حدود ۲۷-۲۶ سال با تبلتش جلوی من ایستاده بود. چشمم به تبلتش افتاد که صفحات وب را نگاه می‌کرد. کنجکاو شدم پرسیدم که ببخشید آقا اینترنت سیم‌کارتتون توی مترو کار می‌کند؟ سرش را بالا گرفت و گفت بله هرجا آنتن بدهد اینترنت هم کار می‌کند. گفتم بله. متوجهم منتها آنتن موبایل داخل مترو قطع و وصل می‌شود. گفت خوب وقتی می‌خواهید حرف بزنید قطع و وصل شدن به چشم می‌آید؛ اما برای اینترنت خیلی مشکل درست نمی‌شود. تازه آقا اینترنت خانه و دفتر کار هم مدام قطع و وصل می‌شود. برای اینترنت طبیعی است. پرسیدم هزینه‌اش چقدر است؟ ‌گفت والا این روزها تعرفه‌ها را عوض کردند، دقیقا نمی‌دانم کیلوبایتی چند. من از این بسته‌ها می‌خرم. هر اپراتوری هم قیمت خودش را می‌دهد. باید تعرفه خطت را چک کنی. به‌قول وزیر فضا رقابتی است. دیگر مترو شلوغ شده بود و فهمیدم که چقدر صندلی‌های کناری برای خوابیدن مناسب است


برش سوم
نزدیک هفت تیر بودیم که مرد جوان تبلتش را نشانم داد و گفت حالا که حرف از قیمت و پول شد بیا این خبر را ببین! عکسی بود که زیرش نوشته شده بود حمله عابران به پول‌های باد آورده! ماجرا از این قرار بود که در عقب خودروی ون حمل پول در هنگ‌کنگ ناگهان باز می‌شود و سه بسته بزرگ اسکناس معادل دومیلیون دلار به خیابان می‌ریزد. متن خبر می‌گفت که مردم به این پول‌ها حمله کردند و هرچه توانسته‌اند بردند. پلیس گزارش داده که چیزی حدود ۶۰۰ هزار دلار از این مبلغ توسط مردم بازگردادنده شده است. جوان خندید گفت فکر کن این اتفاق در یکی از اتوبان‌های خودمان بیفتد. دیدنی خواهد شد. بلند شد تا پیاده شود و به من گفت بنشینید جای من. مرد میانسالی کنارم بود. به او گفتم شما بنشینید من راحتم. عجیب فکرم را مشغول کرده بود که واقعا اگر ۲ میلیارد پول را باد ببرد چه بر سر آن بدبخت راننده و محافظ و غیره می‌آورند؟ اصلا چه اتفاقی می‌افتد وسط اتوبان؟ با خودم ضرب می‌کردم که اگر یکی ۱۰ تا ۱۰۰ دلاری از کف خیابان بردارد و می‌شود هزار دلار و دست کم دلاری ۳۵۰۰ تومان هم که بگیریم می‌کند ۳ میلیون و ۵۰۰ هزارتومان که معادل سه ماه حقوق یک کارمند با سابقه کار. pic۱


برش بازگشت
کم‌کم شلوغی جمعیت طوری شده بود که احتیاجی نبود دستم را به میله بالای سرم بگیرم. با خودم فکر می‌کردم آن یک میلیون و اندی را که پس نیاوردند و بردند چه می‌کردند و آن عده اندکی که پول را از کف خیابان یا در حالت تاب خوردن میان زمین و آسمان جمع کرده بودند و پس آورده بودند به چه فکر کرده‌اند؟ هنگ‌کنگی که مثل ما مسلمان نیستند. چرا پس آوردند؟ یادم افتاد حدود دوسال و نیم پیش یک رفتگر شهرداری کیفی به ارزش یک میلیارد تومان از پول نقد و جواهرات پیدا کرده بود و به صاحبش برگردانده بود. رفتگری که ماهانه ۵۰۰ هزارتومان حقوق می‌گرفت با ۱۰ سال سابقه کاری و مژدگانی ۲۰۰ هزارتومانی معادل یک‌پانصدم آنچه پس آورده بود، گرفته بود. آن روزها از این اتفاق زیاد حرف زده می‌شد. از اینکه نان حلال می‌خورد و شرافت و وجدان دارد. البته اینکه چطور آن رفتگر به این فکر نکرده بود که این کیف را خدا برایش رسانده است؟ آن هم در زمانه‌ای که کم نیستند کسانی که آرزوی‌شان افتادن یک کیسه یا گونی پول جلوی راه‌شان است. «خدایا چه می‌شود اگر یک کیسه پر پول جلوی پایمان بیندازی؟» حالا آن مرد کیسه پر از پول که جلوی پایش افتاده بود را پس آورده بود. آن روزها همه از هم می‌پرسیدند که اگر جای آن مرد بودند چه می‌کردند.حالا به این فکر می‌کردم که رفتگران هنگ‌کنگی وقت جارو کردن خیابان چقدر اسکناس صددلاری پیدا خواهند کرد و چقدر از آن اسکناس‌ها را پس خواهند آورد؟pic۲


برش آخر
ایستگاه بعد پانزده خرداد بود و باید در ازدحام مردم خودم را نزدیک در واگن می‌رساندم تا بتوانم پیاده شوم. عجب ماجرایی است پیاده شدن. بعد از کلی فشار و هل دادن و رد کردن آدم‌هایی که قبل از اینکه همه پیاده شوند اصرار به سوار شدن داشتند، در واگن را رد کردم و خود را به پله‌های برقی رساندم. نسیم خنکی حالم را بهتر کرد. با خودم فکر می‌کردم واقعا اگر این اتفاق در ایران خودمان می‌افتاد و چند کیسه پر اسکناس صد دلاری وسط خیابان می‌ریخت چند نفر پول‌ها را جمع می‌کردند تا پس بیاورند! چه ترافیکی می‌شد و چند نفر زیر دست و پا له می‌شدند؟اگر نشستن ما مردم نازنین روی صندلی‌های مترو و اتوبوس و غیره و رقابت عجیب بر سر پیدا کردن جایی برای نیم ساعت نشستن در حمل ونقل عمومی را معیار قرار دهیم چه مصیبتی می‌شود رها شدن اسکناس‌های صد دلاری در خیابان و رقابت بر سر برداشتن یک ۰۵۳ هزار تومان بیشتر! و چه رقابتی می‌شود بر سر تصاحب صندلی‌های جاهای مهمتر، پست‌های بالاتر! چقدر تنه خواهیم زد برای رسیدن صندلی مورد نظر؟ چه چیزهایی را زیر پا خواهیم گذاشت برای چند اسکناس باد آورده؟
حالا دیگر داخل بازار بودم و طول بازار را قدم می‌زدم و نگاه می‌کردم به جریان زندگی مردم. نگاهم خیره شد به تابلویی خوش خط بالای در مغازه‌ای که نوشته بود «هوالرزاق».pic3



بیرون قاب
این روزها ما مردم نازنین چقدر آرزوی پول بادآورده را داریم؟ و چقدر به ضرب المثل باد آورده را باد می‌برد معتقدیم؟ در روزگار حرف و حدیث‌های اختلاس‌های بزرگ و برداشت‌های غیرقانونی هنوز هم کم نیستند کسانی که مسیرشان تلاش است و با باد کاری ندارند. هرچند که باد گاهی حق‌شان را ببرد.
جدا از اینها فکر کنید چقدر سینمایی است که مثلا از بالای یکی از بزرگراه‌های طبقاتی یا یکی از پل‌های شهر دلارهای رقصان و خرامان روی سرتان بریزد.
اول همه بهت زده سرجای‌شان خشک می‌شوند اما باورش سخت است که همان‌طور ایستاده‌ بمانند و نگاه کنند.
یاد فیلم به خاطر یه مشت دلار افتادم. سکانسی که قهرمان فیلم جو (کلینت ایستوود) بارها مورد تیراندازی می‌گیرد اما به خاطر روکش فولادی که زیر لباسش پوشیده هر بار به زمین می‌افتد و باز بلند می‌شود.pic4