شوخترین فرد گروه
ترجمه حسین موسوی هنوز مدت زمانی از شکار بنلادن توسط تیم تفنگداران نیروی دریایی نگذشته بود که مارک اوون، یکی از تفنگداران نیروی دریایی که در این عملیات حضور داشت دست به انتشار خاطرات خود از این شکار زد. هلاکت بنلادن، رهبر القاعده اما با حرف و حدیثهایی همراه بود که حکایت از روایتی متفاوت از آنچه پنتاگون تعریف میکرد، داشت. رازهایی همچون به دریا انداختن جسد او به این بهانه که مبادا خاکسپاری او با جار و جنجال همراه باشد و اینکه برخی روایتها حکایت از این داشت که او پیش از دستگیری توسط تیم تفنگداران نیروی دریایی ایالات متحده، اقدام به خودزنی کرده بود تنها گوشهای از پیچیدگی موضوع است.
ترجمه حسین موسوی هنوز مدت زمانی از شکار بنلادن توسط تیم تفنگداران نیروی دریایی نگذشته بود که مارک اوون، یکی از تفنگداران نیروی دریایی که در این عملیات حضور داشت دست به انتشار خاطرات خود از این شکار زد. هلاکت بنلادن، رهبر القاعده اما با حرف و حدیثهایی همراه بود که حکایت از روایتی متفاوت از آنچه پنتاگون تعریف میکرد، داشت. رازهایی همچون به دریا انداختن جسد او به این بهانه که مبادا خاکسپاری او با جار و جنجال همراه باشد و اینکه برخی روایتها حکایت از این داشت که او پیش از دستگیری توسط تیم تفنگداران نیروی دریایی ایالات متحده، اقدام به خودزنی کرده بود تنها گوشهای از پیچیدگی موضوع است. این کتاب سعی دارد به موضوع شکار بن لادن از زاویه دیگری بپردازد. هر چند که پنتاگون به انتشار این کتاب واکنش نشان داد و دولت ایالات متحده از افشای برخی اطلاعات این کتاب گلهمند بود.
اما ساعتهای طولانی منتظر ماندیم تا دستور ورود به خانه داده شود. به هلیکوپتری که نزدیک ما میشد خیره شدم. میخواستم ببینم زمانی که فرود میآید و دوباره اوج میگیرد چه شکلی میشود. کمی که اوج گرفت، نود درجه چرخید و بر بالای شنزارها به پرواز درآمد. گاهی پایین میرفت و گاهی دوباره اوج میگرفت. درست به همان شکلی بود که در آگهیهای تلویزیونی دیده بودم.
سرجوخه تفنگداران نیروی دریایی به سمتمان آمد و ما را با سربازان تازه نفستری عوض کرد. حالا میتوانستیم به خانه باز گردیم. پیش از آنکه ما را مرخص کند پرسید: مقرشان کجاست؟
با دست پایین روستا را نشان دادم و گفتم: «فکر کنم جاده پایینی باشند.»
در بازجویی از خانهای که رفته بودیم، یک لباس زیر پیدا کردم. وقتی هوا سرد شد، کمی با آن گرم شدم. زمانی که از بچهها جدا میشدم، لباس زیر را برداشتم و به پشت سرجوخه چسباندم. سرجوخه بیآنکه متوجه شود به راه خود ادامه داد. تفنگدارانی که همراه او بودند، به او خیره شده و میخندیدند.
سرجوخه از سربازان کناریاش پرسید: مقرشان کجاست؟
با انگشت پایین جاده را نشان داد.
سرباز به او گفت: «یه لباس زیر به شما چسبیده قربان!»
او بیآنکه درنگ کند، گفت: «فکر کنم همینطوره!» ادامه داد: «همیشه این اتفاق میافته».
زمانی که از گشتزنی بر میگشتیم تا به منطقه فرود هلیکوپتر برسیم متوجه شدم که چیزی در داخل لباس فرمم وارد شده. یکی از بچهها همین کار را با من کرده و لباس زیری را به درون فرمم انداخته بود.
شوخی کردن جزئی از زندگی نظامیمان بود. این شوخیها در طول روز مدام تکرار میشد. برای اینکه کسانی را که بیسر و صدا ما را دست میاندازند، شناسایی کنیم، یک دیاگرام سیمی طراحی کرده بودیم. از این شیوه برای به دام انداختن تروریستها استفاده میکردیم. ما چندین اسم داشتیم که بدترین شوخیها را انجام میدادند. در قسمت بالایی این دیاگرام، رهبر گروه ما «فیل»، جا خوش کرده بود.
فیل همیشه عضو تیم نیروی دریایی بوده و در سالی که من دوره تمرینات ابتدایی در زیر آب را گذراندم، او دوره حضور در تیم سبز را به پایان رسانده بود. فیل سپس به تیم ویژه نیروی دریایی ایالاتمتحده موسوم به «دیوگرو» پیوست و زمانی هم عضو تیم «Leap Frogs» شد. این گروه جزو چتربازان نیروی دریایی به حساب میآمدند. او همچنین مدتی پیش از اینکه به تیم فرماندهی برگردد بهعنوان استاد نظامی، کارهای آموزشی انجام میداد.
فیل را زمانی ملاقات کردم که هنوز یک اسکادران تازهکار بودم. به شدت از منش او خوشم آمده بود. او پیش از اینکه مربیام شود، چند صباحی به عنوان نیروی تهاجمی خدمت کرد. بعد مدتی هم در راس برنامه تهاجمی «Dog» در میادین نبرد قرار گرفت. فیل بسیار اهل شوخی بود و به نظرم بهترین شوخی کننده تیم بود. دستکم، زمانی که به اتاقم برگشتم متوجه شدم که بند راست همه پوتینهایم پاره شده است و هیچ وقت هم نتوانستم ثابت کنم که کار فیل بوده است. میدانستم که او جاذبه عجیب و غریبی دارد. او میتوانست بدون اینکه شما بفهمید چگونه، بیاعتبارتان کند. او به این شهره بود که میتواند به راحتی با روغن وسایل نظامی شما را بمباران کند. نمیدانم دقیقا چندبار مجبور شدم که یونیفرمم را عوض کنم. زیرا او هر بار با یک روغن بنفش آنها را نابود کرده بود.
زمانی که همه چیز آرام بود او میتوانست برای خود یک دشمن بتراشد.
درحالیکه در اتاق سربازها قدم میزد، فریاد میکشید: «کی میتونه منو دست بندازه؟»
اما همه ما میدانستیم که او خودش را دست انداخته است. او میخواست ما را تحریک کند و به یک جنگ تمام عیار بکشاند. همه اینها تنها یک دلیل داشت: برای اینکه او حوصلهاش سر رفته بود.
برخی اوقات، بچهها دست به کارهای تلافیجویانه میزدند. جمعه شبی، پس از پایان تمرینات، به پارکینگ رفتیم، تا خودروی فیل را پیدا کنیم تا آن را به هوا بفرستیم. یکی از قربانیان، که مشخص نشد چه کسی بوده، با جرثقیلی که به چنگک مجهز بود، خودرویش را برداشته و روی هوا معلق نگه داشته بود.
یکی از طولانیترین اپیزودهای سربهسر گذاشتن بچهها با خود فیل شروع شد. زمانی که ماموریتی نداشتیم و به جایی اعزام نمیشدیم، در سراسر ایالات متحده پخش میشدیم و در پایگاههای مختلف کشور تمرین میکردیم. در یکی از شبهایی که در میامی بودیم، در حال مرور تمرینات شهری بودیم. هوا کمکم تاریک میشد و میخواستیم حمایت از یارخودی را از فاصله نزدیک تمرین کنیم. این تمرین در یک هتل متروکه در حال پیگیری بود.
اما ساعتهای طولانی منتظر ماندیم تا دستور ورود به خانه داده شود. به هلیکوپتری که نزدیک ما میشد خیره شدم. میخواستم ببینم زمانی که فرود میآید و دوباره اوج میگیرد چه شکلی میشود. کمی که اوج گرفت، نود درجه چرخید و بر بالای شنزارها به پرواز درآمد. گاهی پایین میرفت و گاهی دوباره اوج میگرفت. درست به همان شکلی بود که در آگهیهای تلویزیونی دیده بودم.
سرجوخه تفنگداران نیروی دریایی به سمتمان آمد و ما را با سربازان تازه نفستری عوض کرد. حالا میتوانستیم به خانه باز گردیم. پیش از آنکه ما را مرخص کند پرسید: مقرشان کجاست؟
با دست پایین روستا را نشان دادم و گفتم: «فکر کنم جاده پایینی باشند.»
در بازجویی از خانهای که رفته بودیم، یک لباس زیر پیدا کردم. وقتی هوا سرد شد، کمی با آن گرم شدم. زمانی که از بچهها جدا میشدم، لباس زیر را برداشتم و به پشت سرجوخه چسباندم. سرجوخه بیآنکه متوجه شود به راه خود ادامه داد. تفنگدارانی که همراه او بودند، به او خیره شده و میخندیدند.
سرجوخه از سربازان کناریاش پرسید: مقرشان کجاست؟
با انگشت پایین جاده را نشان داد.
سرباز به او گفت: «یه لباس زیر به شما چسبیده قربان!»
او بیآنکه درنگ کند، گفت: «فکر کنم همینطوره!» ادامه داد: «همیشه این اتفاق میافته».
زمانی که از گشتزنی بر میگشتیم تا به منطقه فرود هلیکوپتر برسیم متوجه شدم که چیزی در داخل لباس فرمم وارد شده. یکی از بچهها همین کار را با من کرده و لباس زیری را به درون فرمم انداخته بود.
شوخی کردن جزئی از زندگی نظامیمان بود. این شوخیها در طول روز مدام تکرار میشد. برای اینکه کسانی را که بیسر و صدا ما را دست میاندازند، شناسایی کنیم، یک دیاگرام سیمی طراحی کرده بودیم. از این شیوه برای به دام انداختن تروریستها استفاده میکردیم. ما چندین اسم داشتیم که بدترین شوخیها را انجام میدادند. در قسمت بالایی این دیاگرام، رهبر گروه ما «فیل»، جا خوش کرده بود.
فیل همیشه عضو تیم نیروی دریایی بوده و در سالی که من دوره تمرینات ابتدایی در زیر آب را گذراندم، او دوره حضور در تیم سبز را به پایان رسانده بود. فیل سپس به تیم ویژه نیروی دریایی ایالاتمتحده موسوم به «دیوگرو» پیوست و زمانی هم عضو تیم «Leap Frogs» شد. این گروه جزو چتربازان نیروی دریایی به حساب میآمدند. او همچنین مدتی پیش از اینکه به تیم فرماندهی برگردد بهعنوان استاد نظامی، کارهای آموزشی انجام میداد.
فیل را زمانی ملاقات کردم که هنوز یک اسکادران تازهکار بودم. به شدت از منش او خوشم آمده بود. او پیش از اینکه مربیام شود، چند صباحی به عنوان نیروی تهاجمی خدمت کرد. بعد مدتی هم در راس برنامه تهاجمی «Dog» در میادین نبرد قرار گرفت. فیل بسیار اهل شوخی بود و به نظرم بهترین شوخی کننده تیم بود. دستکم، زمانی که به اتاقم برگشتم متوجه شدم که بند راست همه پوتینهایم پاره شده است و هیچ وقت هم نتوانستم ثابت کنم که کار فیل بوده است. میدانستم که او جاذبه عجیب و غریبی دارد. او میتوانست بدون اینکه شما بفهمید چگونه، بیاعتبارتان کند. او به این شهره بود که میتواند به راحتی با روغن وسایل نظامی شما را بمباران کند. نمیدانم دقیقا چندبار مجبور شدم که یونیفرمم را عوض کنم. زیرا او هر بار با یک روغن بنفش آنها را نابود کرده بود.
زمانی که همه چیز آرام بود او میتوانست برای خود یک دشمن بتراشد.
درحالیکه در اتاق سربازها قدم میزد، فریاد میکشید: «کی میتونه منو دست بندازه؟»
اما همه ما میدانستیم که او خودش را دست انداخته است. او میخواست ما را تحریک کند و به یک جنگ تمام عیار بکشاند. همه اینها تنها یک دلیل داشت: برای اینکه او حوصلهاش سر رفته بود.
برخی اوقات، بچهها دست به کارهای تلافیجویانه میزدند. جمعه شبی، پس از پایان تمرینات، به پارکینگ رفتیم، تا خودروی فیل را پیدا کنیم تا آن را به هوا بفرستیم. یکی از قربانیان، که مشخص نشد چه کسی بوده، با جرثقیلی که به چنگک مجهز بود، خودرویش را برداشته و روی هوا معلق نگه داشته بود.
یکی از طولانیترین اپیزودهای سربهسر گذاشتن بچهها با خود فیل شروع شد. زمانی که ماموریتی نداشتیم و به جایی اعزام نمیشدیم، در سراسر ایالات متحده پخش میشدیم و در پایگاههای مختلف کشور تمرین میکردیم. در یکی از شبهایی که در میامی بودیم، در حال مرور تمرینات شهری بودیم. هوا کمکم تاریک میشد و میخواستیم حمایت از یارخودی را از فاصله نزدیک تمرین کنیم. این تمرین در یک هتل متروکه در حال پیگیری بود.
ارسال نظر