گپی با حسن لطفی مستندساز و داستاننویس
باید طور دیگری برخورد کرد
مهرداد نصرتی حسن لطفی متولد سال ۱۳۴۲ در شهرستان خواف است اما به گفته خودش، شخصیت هنریاش در قزوین شکل گرفته است. او فارغالتحصیل رشته سینما از مرکز اسلامی آموزش فیلمسازی و کارشناس مدیریت دولتی است، همچنین عضو انجمن منتقدان و نویسندگان سینمای ایران، عضو انجمن منتقدان تئاتر ایران و مدرس فیلمسازی است. تجربه فیلمسازی این نویسنده به سال ۶۴ و ساخت فیلم هشت میلیمتری برمیگردد و تاکنون فیلمهای مختلفی ساخته است اما خیلیها او را با مستندهایی که ساخته میشناسند که مستند زندگی جواد مجابی شاعر و نویسنده سرشناس یکی از همان کارها است.
مهرداد نصرتی حسن لطفی متولد سال 1342 در شهرستان خواف است اما به گفته خودش، شخصیت هنریاش در قزوین شکل گرفته است. او فارغالتحصیل رشته سینما از مرکز اسلامی آموزش فیلمسازی و کارشناس مدیریت دولتی است، همچنین عضو انجمن منتقدان و نویسندگان سینمای ایران، عضو انجمن منتقدان تئاتر ایران و مدرس فیلمسازی است. تجربه فیلمسازی این نویسنده به سال 64 و ساخت فیلم هشت میلیمتری برمیگردد و تاکنون فیلمهای مختلفی ساخته است اما خیلیها او را با مستندهایی که ساخته میشناسند که مستند زندگی جواد مجابی شاعر و نویسنده سرشناس یکی از همان کارها است. اولین مجموعه داستان اوهم با عنوان «روایت دوم» در سال 82 از سوی انتشارات ققنوس منتشر شد و «درسهایی درباره فیلمنامهنویسی»، «داستانهایی از داستاننویسان قزوین» و «آخرین سهشنبه» و... آثار دیگری هستند که به قلم او منتشر شدهاند.
کی به دنیا آمدید و کودکیتان چگونه گذشت؟
ششم اسفند سال 1342 در یک روز برفی به دنیا آمدم. پدرم غیر از مادرم همسران دیگری هم داشت. با به دنیا آمدن من، مادرم دیگر میتوانست مطمئن باشد که هووهایش با داشتن پسرانی ادامهدهنده نسل شویش نیستند و او نیز میتواند در این مهم سهیم باشد. پدرم ابراهیم اینگونه نمیاندیشید و هیچگاه میان فرزندانش فرقی نگذاشت. همانطور که میان همسرانش تفاوتی قائل نبود. شاید هم بود و بر زبان نمیآورد. همانطور که هیچوقت ندانستیم وقتی انقلاب سفید شد و پدربزرگ از اربابی و او از پسر اربابی درآمدند چه احساسی پیدا کرد. همین ما را از خراسان به تهران و قزوین کشاند.
دوران تحصیل و شروع فعالیتهای هنریتان از کجا بود؟
دبستان را در اراد فشافویه گذرانده بودم. همانجا بود که با لذت داستان و داستان خوانی آشنا شدم. روستا بزرگ نبود. شاگردان کم بودند و ما شاگردان سه کلاس با هم درس خواندیم. با آنکه کلاس اول بودم پاسخ حساب کلاس سوم را میدادم و همین باعث شد تا بهترین جایزه زندگیم را بگیرم. از سوی معلم کلاسمان به کتابخانه روستایی دیگر که بزرگتر بود معرفی شدم. از آن پس جمعه هر هفته من بودم و دیگران که پیاده میرفتیم با دست خالی و پیاده برمیگشتیم با دست پر !
بعدها که به قزوین آمدم سال ۱۳۵۱ بود و من کلاس چهارم دبستان. دیگر کتابخوان ماهری شده بودم هر چند که هنوز املا را بد مینوشتم و از انشا خوشم نمیآمد. در قزوین مجله خوان و فیلم بین شدم. اولین داستانم را همان سال نوشتم و برای رادیو فرستادم. مسابقهای گذاشته بودند تا با استفاده از صدا قصهای را بگوییم. برنده نشدم، اما جزو ده نفر برتر بودم. وقتی نامم را از رادیو شنیدم چند روزی مدام به خودم تبریک میگفتم.»
از کارهایتان در حوزه داستان و فیلم و انتشار این آثار بگویید.
داستانهای زیادی از من در مجلات مختلف اعم از نشریات محلی تا مجلههای معتبر و تخصصی داستان تا به امروز منتشر شده است. از اطلاعات هفتگی و هفتهنامههای محلی قزوین مانند ولایت، حدیث، طلوع، نامه و... بگیر تا مجلات کارنامه و چیستا و ماهنامه فیلم. در حوزه فیلم هم ۱۵ فیلم کوتاه داستانی و مستند با عنوان پسرک چشم آبی، بودن یا نبودن، خانه روشنان، دزد دوچرخه، دیوارههای چاه، مردی در قفس، قطره ای از دریا و... را کارگردانی کرده و برنده جوایزی از جشنوارههای سراسری و استانی سینمای جوان و وحدت تبریز بودهام. آثار مستقل منتشر شده من هم کتابهای روایت دوم، درسهایی درباره فیلمنامهنویسی، بازنویسی لیلی و مجنون، با کولهبار بابا، هند کشور رنگها، گزیده داستانها و سبز سرخ است که کتاب درسهایی درباره فیلمنامهنویسی به چاپ سوم رسیده است. از سال ۱۳۷۰ دبیر هنر و ادب هفتهنامه ولایت قزوین بودهام و دو سالی قبل از آن کلاسهایی داشتهام تا در آن از داستان و سینما بگویم. شاید بهخاطر شکلگیری شخصیتم در قزوین است که همهجا گفتهام دو زادگاه دارم. یکی خواف در استان خراسان رضوی که در آنجا به دنیا آمدهام و دیگری قزوین که در آن شخصیتم شکل گرفته است.
شما را با وجود فعالیتهای مختلفی که داشتهاید بیشتر مستندساز میدانند. از مستندسازی و نخستین تجربههایتان در این حوزه بگویید.
راستش اوایل فکر میکردم در فیلم مستند نسبت به فیلم داستانی خلاقیت کمتری است اما بعد متوجه شدم اینطور نیست. فیلمسازی مستند روایت خلاقانهتری از واقعیتها است. واقعیتهایی که باید با بیان هنرمندانهای به تصویر کشیده شود. بیان هنرمندانهای که تو بدون جذابیت داستان باید دیدنیاش کنی. اولین فیلم مستندم را بدون برنامه قبلی ساختم. زلزلهای استانهای قزوین و گیلان را لرزاند. زخم نشسته برتن مردم این استانها من و دوستانم را وادار کرد تا روانه مناطق زلزلهزده بشویم. راستش از دیدن درد و رنج مردم کلافه و عصبی میشوم. اما آنجا در کنار این درد و رنج انسانیت هم جاری بود. مردی را دیدم که دو شبانهروز چشم بر هم نگذاشته بود. مردانی را دیدم که بدون دستمزدی کار بیل مکانیکی را میکردند. کم هم نبودند. البته زشتیها هم بود. دزدانی که آمده بودند تا طلا پیدا کنند. کم بودند اما بودند. این فیلم در نهمین جشنواره سینمای جوان جایزه ویژه هیات داوران را برای من و دوستم مرتضی متولی به ارمغان آورد اما من ترجیح دادم تا دوباره به داستان و تدریس بپردازم.
مستندهای شما درباره علی دهباشی و جواد مجابی بیشتر بر سر زبانها است. چه شد که به سراغ این دو نفر رفتید؟
اوایل دهه هشتاد بود که تصمیم گرفتم به سراغ مجابی بروم. جواد مجابی نویسنده، شاعر، نقاش، طنزپرداز و پژوهشگر صاحب نام است و او را از سالها قبل میشناختم و همیشه فکر میکردم هنرمندی با این ابعاد گسترده به درد یک فیلم پرتره حسابی میخورد. اما هیچوقت فکر نمیکردم سازنده این فیلم خودم باشم. برای ساخت این فیلم به سراغ هنرمندان بزرگی مثل محمود دولتآبادی، سپانلو، زندهیاد سیمین بهبهانی، محمد محمد علی و نوذر آزادی و ایران درودی رفتم و تصاویر و حرفهای خوبی از آنها ثبت کردم. حیف است یک چنین آدمهایی تصویر ثبت شده نداشته باشند. گمانم تلویزیون باید با خواهش و تمنا هم شده آنها را بکشد جلوی دوربین. باید با این چهرههای ماندگار واقعی طور دیگری برخورد کرد. «پسرک چشم آبی» در جشنواره سینما حقیقت و در سال ۱۳۹۲ به نمایش در آمد. اما مدتهاست که به دنبال راهی هستم تا این فیلم و فیلم «بودن یا نبودن» را روانه شبکههای تصویری کنم. بودن یا نبودن فیلمی درباره علی دهباشی نویسنده و پژوهشگر پرتلاش ایرانی است که در آن هنرمندانی همچون عزتالله انتظامی، جمشید مشایخی، محمدعلی کشاورز، پری صابری، پری زنگنه و جلال ستاری از او سخن گفتهاند.
کی به دنیا آمدید و کودکیتان چگونه گذشت؟
ششم اسفند سال 1342 در یک روز برفی به دنیا آمدم. پدرم غیر از مادرم همسران دیگری هم داشت. با به دنیا آمدن من، مادرم دیگر میتوانست مطمئن باشد که هووهایش با داشتن پسرانی ادامهدهنده نسل شویش نیستند و او نیز میتواند در این مهم سهیم باشد. پدرم ابراهیم اینگونه نمیاندیشید و هیچگاه میان فرزندانش فرقی نگذاشت. همانطور که میان همسرانش تفاوتی قائل نبود. شاید هم بود و بر زبان نمیآورد. همانطور که هیچوقت ندانستیم وقتی انقلاب سفید شد و پدربزرگ از اربابی و او از پسر اربابی درآمدند چه احساسی پیدا کرد. همین ما را از خراسان به تهران و قزوین کشاند.
دوران تحصیل و شروع فعالیتهای هنریتان از کجا بود؟
دبستان را در اراد فشافویه گذرانده بودم. همانجا بود که با لذت داستان و داستان خوانی آشنا شدم. روستا بزرگ نبود. شاگردان کم بودند و ما شاگردان سه کلاس با هم درس خواندیم. با آنکه کلاس اول بودم پاسخ حساب کلاس سوم را میدادم و همین باعث شد تا بهترین جایزه زندگیم را بگیرم. از سوی معلم کلاسمان به کتابخانه روستایی دیگر که بزرگتر بود معرفی شدم. از آن پس جمعه هر هفته من بودم و دیگران که پیاده میرفتیم با دست خالی و پیاده برمیگشتیم با دست پر !
بعدها که به قزوین آمدم سال ۱۳۵۱ بود و من کلاس چهارم دبستان. دیگر کتابخوان ماهری شده بودم هر چند که هنوز املا را بد مینوشتم و از انشا خوشم نمیآمد. در قزوین مجله خوان و فیلم بین شدم. اولین داستانم را همان سال نوشتم و برای رادیو فرستادم. مسابقهای گذاشته بودند تا با استفاده از صدا قصهای را بگوییم. برنده نشدم، اما جزو ده نفر برتر بودم. وقتی نامم را از رادیو شنیدم چند روزی مدام به خودم تبریک میگفتم.»
از کارهایتان در حوزه داستان و فیلم و انتشار این آثار بگویید.
داستانهای زیادی از من در مجلات مختلف اعم از نشریات محلی تا مجلههای معتبر و تخصصی داستان تا به امروز منتشر شده است. از اطلاعات هفتگی و هفتهنامههای محلی قزوین مانند ولایت، حدیث، طلوع، نامه و... بگیر تا مجلات کارنامه و چیستا و ماهنامه فیلم. در حوزه فیلم هم ۱۵ فیلم کوتاه داستانی و مستند با عنوان پسرک چشم آبی، بودن یا نبودن، خانه روشنان، دزد دوچرخه، دیوارههای چاه، مردی در قفس، قطره ای از دریا و... را کارگردانی کرده و برنده جوایزی از جشنوارههای سراسری و استانی سینمای جوان و وحدت تبریز بودهام. آثار مستقل منتشر شده من هم کتابهای روایت دوم، درسهایی درباره فیلمنامهنویسی، بازنویسی لیلی و مجنون، با کولهبار بابا، هند کشور رنگها، گزیده داستانها و سبز سرخ است که کتاب درسهایی درباره فیلمنامهنویسی به چاپ سوم رسیده است. از سال ۱۳۷۰ دبیر هنر و ادب هفتهنامه ولایت قزوین بودهام و دو سالی قبل از آن کلاسهایی داشتهام تا در آن از داستان و سینما بگویم. شاید بهخاطر شکلگیری شخصیتم در قزوین است که همهجا گفتهام دو زادگاه دارم. یکی خواف در استان خراسان رضوی که در آنجا به دنیا آمدهام و دیگری قزوین که در آن شخصیتم شکل گرفته است.
شما را با وجود فعالیتهای مختلفی که داشتهاید بیشتر مستندساز میدانند. از مستندسازی و نخستین تجربههایتان در این حوزه بگویید.
راستش اوایل فکر میکردم در فیلم مستند نسبت به فیلم داستانی خلاقیت کمتری است اما بعد متوجه شدم اینطور نیست. فیلمسازی مستند روایت خلاقانهتری از واقعیتها است. واقعیتهایی که باید با بیان هنرمندانهای به تصویر کشیده شود. بیان هنرمندانهای که تو بدون جذابیت داستان باید دیدنیاش کنی. اولین فیلم مستندم را بدون برنامه قبلی ساختم. زلزلهای استانهای قزوین و گیلان را لرزاند. زخم نشسته برتن مردم این استانها من و دوستانم را وادار کرد تا روانه مناطق زلزلهزده بشویم. راستش از دیدن درد و رنج مردم کلافه و عصبی میشوم. اما آنجا در کنار این درد و رنج انسانیت هم جاری بود. مردی را دیدم که دو شبانهروز چشم بر هم نگذاشته بود. مردانی را دیدم که بدون دستمزدی کار بیل مکانیکی را میکردند. کم هم نبودند. البته زشتیها هم بود. دزدانی که آمده بودند تا طلا پیدا کنند. کم بودند اما بودند. این فیلم در نهمین جشنواره سینمای جوان جایزه ویژه هیات داوران را برای من و دوستم مرتضی متولی به ارمغان آورد اما من ترجیح دادم تا دوباره به داستان و تدریس بپردازم.
مستندهای شما درباره علی دهباشی و جواد مجابی بیشتر بر سر زبانها است. چه شد که به سراغ این دو نفر رفتید؟
اوایل دهه هشتاد بود که تصمیم گرفتم به سراغ مجابی بروم. جواد مجابی نویسنده، شاعر، نقاش، طنزپرداز و پژوهشگر صاحب نام است و او را از سالها قبل میشناختم و همیشه فکر میکردم هنرمندی با این ابعاد گسترده به درد یک فیلم پرتره حسابی میخورد. اما هیچوقت فکر نمیکردم سازنده این فیلم خودم باشم. برای ساخت این فیلم به سراغ هنرمندان بزرگی مثل محمود دولتآبادی، سپانلو، زندهیاد سیمین بهبهانی، محمد محمد علی و نوذر آزادی و ایران درودی رفتم و تصاویر و حرفهای خوبی از آنها ثبت کردم. حیف است یک چنین آدمهایی تصویر ثبت شده نداشته باشند. گمانم تلویزیون باید با خواهش و تمنا هم شده آنها را بکشد جلوی دوربین. باید با این چهرههای ماندگار واقعی طور دیگری برخورد کرد. «پسرک چشم آبی» در جشنواره سینما حقیقت و در سال ۱۳۹۲ به نمایش در آمد. اما مدتهاست که به دنبال راهی هستم تا این فیلم و فیلم «بودن یا نبودن» را روانه شبکههای تصویری کنم. بودن یا نبودن فیلمی درباره علی دهباشی نویسنده و پژوهشگر پرتلاش ایرانی است که در آن هنرمندانی همچون عزتالله انتظامی، جمشید مشایخی، محمدعلی کشاورز، پری صابری، پری زنگنه و جلال ستاری از او سخن گفتهاند.
ارسال نظر