مثلی هست که میگوید تنها روز آسان دیروز بود
ترجمه حسین موسوی هنوز مدت زمانی از شکار بنلادن توسط تیم تفنگداران نیروی دریایی نگذشته بود که مارک اوون، یکی از تفنگداران نیروی دریایی که در این عملیات حضور داشت دست به انتشار خاطرات خود از این شکار زد. هلاکت بنلادن، رهبر القاعده اما با حرف و حدیثهایی همراه بود که حکایت از روایتی متفاوت از آنچه پنتاگون تعریف میکرد، داشت. رازهایی همچون به دریا انداختن جسد او به این بهانه که مبادا خاکسپاری او با جار و جنجال همراه باشد و اینکه برخی روایتها حکایت از این داشت که او پیش از دستگیری توسط تیم تفنگداران نیروی دریایی ایالات متحده، اقدام به خودزنی کرده بود تنها گوشهای از پیچیدگی موضوع است.
ترجمه حسین موسوی هنوز مدت زمانی از شکار بنلادن توسط تیم تفنگداران نیروی دریایی نگذشته بود که مارک اوون، یکی از تفنگداران نیروی دریایی که در این عملیات حضور داشت دست به انتشار خاطرات خود از این شکار زد. هلاکت بنلادن، رهبر القاعده اما با حرف و حدیثهایی همراه بود که حکایت از روایتی متفاوت از آنچه پنتاگون تعریف میکرد، داشت. رازهایی همچون به دریا انداختن جسد او به این بهانه که مبادا خاکسپاری او با جار و جنجال همراه باشد و اینکه برخی روایتها حکایت از این داشت که او پیش از دستگیری توسط تیم تفنگداران نیروی دریایی ایالات متحده، اقدام به خودزنی کرده بود تنها گوشهای از پیچیدگی موضوع است. این کتاب سعی دارد به موضوع شکار بن لادن از زاویه دیگری بپردازد. هر چند که پنتاگون به انتشار این کتاب واکنش نشان داد و دولت ایالات متحده از افشای برخی اطلاعات این کتاب گلهمند بود.
اپیزود ۳- ورودی ۲
ناامید شده بودم. دیگر دل و دماغ تمرین کردن در نیروی دریایی را نداشتم و تنها از تلویزیون پیگیر جنگ بودم. البته اجازه ندادم که خانواده یا دوستانم از سرخوردگی من سر در بیاورند. آنها مدام نامه مینوشتند که آیا عازم افغانستانی؟! برای آنها تنها دلیل منطقی که وجود داشت همین حضور من در نیروی دریایی ایالات متحده بود که باید بلافاصله به افغانستان اعزام میشدم.
به یاد دارم که ایمیلی به نامزدم فرستادم. آن هم درست در زمانی که تلاش میکردم تا خودم را قدری جمع و جور کنم. آن روز در مورد آخرین اعزامها صحبت میکردیم و پیش از اعزام بعدی، در حال برنامه ریزی برای بازگشت
به خانه بودم.
یک ماهی از این ماجرا گذشت و به او نوشتم: «من به زودی به خانه برمیگردم، مگر اینکه ابتدا مجبور به کشتن بنلادن باشم.» احتمالا این لطیفه را بارها شنیده بود.
اما هماکنون در حال اعزام به سمت هدفمان بودیم و در طول پرواز به این ۱۰ سال فکر می کردم. هر کس که در جمع نیروها حضور داشت به نوبه خود رویای حضور در این عملیات را در سر داشت. رهبر «القاعده» به هر چه ما علیه آن در حال جنگ بودیم، شخصیت داده بود. «بن لادن» سرمشق مردانی شده بود که با هواپیما به ساختمانهایی بکوبند که مملو از آدمهای بیگناه بود.
این یک رویا پردازی ترسناک بود. در حالی که «برجهای دوقلو» فرو میریخت در گزارشها دیدم که به «واشنگتن دیسی» هم حمله شده است. این حملات در «پنسیلوانیا» هم رخ داده بود. میدانستم که دیگر درگیر جنگ شدهایم؛ آن هم جنگی که ما انتخاب نکرده بودیم.
بسیاری از مردان شجاع، ایثارگرانه در سالهای جنگ مبارزه کردند و هرگز نمیدانستیم که آیا شانس حضور در عملیاتی به این وسعت و اهمیت را پیدا خواهیم کرد. یک دهه پس از آن حوادث و هشت سال تعقیب و گریز و کشتن رهبران القاعده، به اندازه یک طناب و تنها یک دقیقه با «بن لادن» فاصله داشتیم. طناب از «بلکهاوک» به بیرون پرتاب شد و بالاخره توانستم جریان خون را در پاها و ناخنهایم حس کنم. تک تیراندازی که کنار من قرار داشت یک پایش داخل «بلکهاوک» بود و پای دیگر را بیرون انداخته بود. معلق ایستاده بود تا فضای بیشتری برای دیگران فراهم شود.
او وظیفه داشت که قسمت جنوبی ساختمان را پوشش دهد تا باقی نیروها در حیاط فرود آیند تا در آنجا به گروههای مختلف با وظایف مشخص تقسیمشوند. تا یک روز پیش از آن هیچکدام باور نداشتیم که واشنگتن با حمله موافقت کند. پس از هفتهها انتظار حالا در چند قدمی ساختمان بودیم. نیروهای اطلاعاتی گفته بودند که احتمالا هدف در آن ساختمان حضور دارد. من نیز چنین حسابی کرده بودم؛ اما هر اتفاق دیگری هم مرا شگفت زده نمیکرد. ما در دفعات قبل هم به یک قدمی او رسیده بودیم.
من درسال ۲۰۰۷ به مدت یک هفته شایعات موجود در مورد «بن لادن» را رصد میکردم. در آخرین گزارشهایی که به دست ما رسیده بود گفته شد که او برای آخرین مبارزه از پاکستان به افغانستان بازگشته است. یک منبع اطلاعاتی به ما گفت که مردی با ردایی سفید در کوههای افغانستان دیده شده است. پس از هفتهها آماده باش، در واقع دنبال نخود سیاه بودیم. اما اینبار حسم متفاوت بود. قبل از اینکه پایگاه را ترک کنیم، خانمی که به عنوان آنالیزور «سیا» در پی ردیابی از «بن لادن» بود به ما گفته بود که صد در صد مطمئن است که «بن لادن» در آن ساختمان مخفی شده است. امیدوار بودم که حق با او باشد؛ اما تجربهام میگفت قضاوتم را تا پایان عملیات برای خود نگه دارم.هرچند که این موضوع دیگر اهمیت نداشت. فقط چند ثانیه با خانه فاصله داشتیم و هرکس که در آن خانه زندگی میکرد، شب بدی در انتظارش بود. پیش از این نیز بارها چنین حملاتی را از سر گذرانده بودیم. در طول این ده سال من به عراق، افغانستان و شاخ آفریقا اعزام شده بودم. تیم ما در سال ۲۰۰۹ در عملیات آزادسازی «کاپیتان ریچارد فیلیپس» که توسط دزدان دریایی گیر افتاده بود، شرکت داشت. این تیم حتی
پیش از این نیز در پاکستان در عملیاتی شرکت کرده بود. به لحاظ فنی، عملیات امشب هم با صدها عملیات دیگری که انجام داده بودیم، تفاوتی نداشت؛ اما امیدوار بودم که اینیکی متفاوت از بقیه باشد.
ادامه دارد...
ارسال نظر