شبچله در دیار زنگان
راحله سعادتی خمسه نوبت میرسد به زنجان؛ شهری تکیه کرده بر کوههای گاوازنگ،شهری کهن، اصیل، مهربان و معصوم و دیاری که منتسب به زیباترین خصلت مهمان نوازی است. زنجان هم تدارک میبیند میزبانی این بلند شب خمارآلود و شیدای سال شمسی را. یلدا، شب انتظار پرتکرار بزرگ خاندان برای حضور دختران و پسران است. در زنجان هنوز هست اتاقی که کرسی دارد و کرسیاش ملبس به جاجیم رنگ رنگ جهاز مادر بزرگ است و جاجیم بستری پهن برای قرار گرفتن مجمعهای بزرگ و مسی و دالبر. مجمعه هم جهاز مادربزرگ است؛ شاید میراث چند عروس از نسل های قبل باشد.
راحله سعادتی خمسه نوبت میرسد به زنجان؛ شهری تکیه کرده بر کوههای گاوازنگ،شهری کهن، اصیل، مهربان و معصوم و دیاری که منتسب به زیباترین خصلت مهمان نوازی است. زنجان هم تدارک میبیند میزبانی این بلند شب خمارآلود و شیدای سال شمسی را. یلدا، شب انتظار پرتکرار بزرگ خاندان برای حضور دختران و پسران است. در زنجان هنوز هست اتاقی که کرسی دارد و کرسیاش ملبس به جاجیم رنگ رنگ جهاز مادر بزرگ است و جاجیم بستری پهن برای قرار گرفتن مجمعهای بزرگ و مسی و دالبر. مجمعه هم جهاز مادربزرگ است؛ شاید میراث چند عروس از نسل های قبل باشد.کسی چه میداند. مجمعه بزرگ است، بزرگتر از آن که بتوان پرش کرد؛ لاجرم مادر بزرگ با دستان پر مهر و هنرمندش ظرفی لبریز از توت و انجیر خشک، ظرفی لبریز از انار شرحه شرحه شده رنگ یاقوت و ظرفی آذین شده به شیرینیهای شستی و کشمشی و باقلوا میسازد و حتما ظرف های دگر جلوه نمایی میکند.
در این مجمعه، پر است از شیرینی دست پخت مادر بزرگ؛ نان پنجره ای (یک نوع شیرینی محلی زنجانی ها). هندوانه نیز در لب حوض جلوهگری میکند تا در انتهای شب رخ بنماید و با رنگ سرخش جلوهگری کند بر انار و با شیرینیاش فتانی کند بر هر آنچه که شیرین است.
در این میان گویی نجوایی آرام بر گوش جان نغمه می خواند؛ روح نوازتر از هر نوایی.
قل قل سماور برنجی طاقچه اتاق است؛ آن هم در کابین مادر بزرگ بوده. خانه معطر است، عطر چایی که آکنده است به جادوی هل و گلاب و دارچین. چه هنرمند است دستان مهربان مادربزرگ.
پدر بزرگ؛ شکوه و جلال و عظمت و اصالت خانه است. چه مقدس و ثنا گفتنی است سوسوی نگاهش و سپیدی مویش و امواج به ناز خفته پیشانیاش. پدر بزرگ در این شب و شاید شبهایی از این جنس عبا به تن دارد و دستانش با لمس هر دانه تسبیح ذکری میگوید؛ هیچوقت رفتگان را نباید فراموش کرد. اصلا پدربزرگ دائمالذکر است. پدر بزرگ چشمانش خیره بر در که عزیزان از راه رسند و چه رندانه و افسونگر در این میان مادر بزرگ را از تحسین نگاهش محروم نمیکند. فرزندان و منسوبین دیگر آمدهاند. یلدا ساعتی است که دارد فتانی میکند. فرزندان به رسم ادب دست پدر و مادر را بوسیده و آرام و متین نشستهاند تا پدر یلداییترین شب سال را به کلامی از حافظ آغاز کند. جشن آغاز شده است. اتاق لبریز خنده و سرور است. همه خواهند سرود، خواهند خندید و در ادامه خواهند خواند از افسانههای پر تکرار شاهنامه تا کودکان نیز بیاموزند و بفهمند تاریخ اصیل کهن دیارشان را.
در این مجمعه، پر است از شیرینی دست پخت مادر بزرگ؛ نان پنجره ای (یک نوع شیرینی محلی زنجانی ها). هندوانه نیز در لب حوض جلوهگری میکند تا در انتهای شب رخ بنماید و با رنگ سرخش جلوهگری کند بر انار و با شیرینیاش فتانی کند بر هر آنچه که شیرین است.
در این میان گویی نجوایی آرام بر گوش جان نغمه می خواند؛ روح نوازتر از هر نوایی.
قل قل سماور برنجی طاقچه اتاق است؛ آن هم در کابین مادر بزرگ بوده. خانه معطر است، عطر چایی که آکنده است به جادوی هل و گلاب و دارچین. چه هنرمند است دستان مهربان مادربزرگ.
پدر بزرگ؛ شکوه و جلال و عظمت و اصالت خانه است. چه مقدس و ثنا گفتنی است سوسوی نگاهش و سپیدی مویش و امواج به ناز خفته پیشانیاش. پدر بزرگ در این شب و شاید شبهایی از این جنس عبا به تن دارد و دستانش با لمس هر دانه تسبیح ذکری میگوید؛ هیچوقت رفتگان را نباید فراموش کرد. اصلا پدربزرگ دائمالذکر است. پدر بزرگ چشمانش خیره بر در که عزیزان از راه رسند و چه رندانه و افسونگر در این میان مادر بزرگ را از تحسین نگاهش محروم نمیکند. فرزندان و منسوبین دیگر آمدهاند. یلدا ساعتی است که دارد فتانی میکند. فرزندان به رسم ادب دست پدر و مادر را بوسیده و آرام و متین نشستهاند تا پدر یلداییترین شب سال را به کلامی از حافظ آغاز کند. جشن آغاز شده است. اتاق لبریز خنده و سرور است. همه خواهند سرود، خواهند خندید و در ادامه خواهند خواند از افسانههای پر تکرار شاهنامه تا کودکان نیز بیاموزند و بفهمند تاریخ اصیل کهن دیارشان را.
ارسال نظر