یک بار سفر باید تا خالی شود جیبی
بهاره عسگری همچنان فصل تابستان است و موعد سفرهای تابستانی . مقصد، نه آنتالیاست و نه کوش آداسی. چون مردم متنبه شده‌اند و به این نتیجه رسیده‌اند که آن سواحل جای مناسبی نیست، البته نقش در این راه قابل انکار نیست؛ مسوولان با تغییر قیمت ارز، به سهم خودشان مردم را به گردشگری داخلی هدایت کرد. با وجود این مشکل، یا مدرسه‌های شمال کشور محل اسکان مسافران می‌شود یا جیب چادر فروش‌های عشرت‌آباد (جنب پل چوبی) پر پول. قبل از این که با هتل‌دارها یا مسوولان مدرسه‌ها به گفت‌وگو بنشینیم، سری به یک آژانس هواپیمایی زدیم و از اوضاع تورهای داخلی و خارجی پرسیدیم و این که چه شد که این‌طور شد. به یک آژانس گردشگری رفتیم. ما را به لیدر تورهای داخلی و خارجی آژانس ارجاع دادند: سلام خانم. (با تلفن صحبت می‌کند): نه بابا. راست می‌گی؟ صورتی که اصلا بهش نمیاد. ایکبیری‌تر از همیشه می‌شه. (می‌خندد): با اون دماغ گنده‌ش. ولش کن. چیزی بهش نگو که همون لباس صورتیه رو بپوشه یه کم بهش بخندیم. (با انگشتم چند ضربه به میز می‌زنم.) چندتا سوال داشتم. (با بی میلی دهانه گوشی را نگه می‌دارد که صدا آن طرف خط نرود) خانوم می‌بینید که سرم شلوغه. چند دقیقه منتظر بمونید تا کارم تموم شه، در خدمتتون هستم. (بعد از چند دقیقه یا به عبارتی پنجاه و نه دقیقه، کارش با تلفن تمام می‌شود و با بی میلی به من نگاه می‌کند.) راستش می‌خواستم برنامه تورهاتون رو بدونم. خیلی گیج شدم چون همش روی قیمت‌ها ضربدر زدید و تغییرشون دادید. با چه پولی و کجا می‌خواید برید؟ حالا چی دارید؟ بگید شاید مشتری شدم. از تورهای گردشگری دور اروپا داریم، تا سه شب ویژه و رویایی در ریودوژانیرو. یک تور پیشنهادی من هم تور ریزبافت فرانسویه که به درد پشه بند می‌خوره. البته این آخری ربطی به آژانس نداشت. همینطوری عرض کردم. بله. خیلی ممنون. برنامه تورهای داخلیتون به شکلی هست؟ تور داخلی هم داریم. از مرنجاب تا بابلسر. آهان سه روز اقامت دائم کیش هم هست. قیمتش هم مناسبه، پارسال با همین پول می‌تونستید برید مالزی، امسال می‌رید کیش. خیلی خوبه. پس بالا و پایین شدن نرخ ارز روی تورهای مسافرتی هم تاثیر گذاشته. (انگار داغ دلش تازه شده باشد) خانم شما بگو رو چی تاثیر نذاشته. همین ریمل رو من پارسال می‌خریدم پانزده تومن، امروز به زور خریدمش هشت تومن. خب اینکه خیلی خوبه! ارزون‌تر خریدید. ناراحتی نداره. نه، آخه فیکه، اصلش گرون‌تر می‌شه که من نمی‌تونم بخرم. بگذریم. شما فرض کنید که من یک نفر هستم و با پول کمی که دارم می‌خواهم یک سفر خارجی یا داخلی برم. راهنماییم می‌کنید؟ خب من باید بدونم چقدر می‌خواید هزینه کنید. (یک نگاه به چپ و یک نگاه به راست می‌اندازم و خیلی آرام در گوشش دارایی‌ام را می‌گویم.) شوخی می‌کنید؟! نه به جان شما. چرا. از چشماتون معلومه که دارید شوخی می‌کنید. نه به جان عزیزم. (کمی فکر می‌کند) یک پیشنهاد براتون دارم که مطمئنم خیلی هم بهتون خوش می‌گذره. همین الان با این پولی که دارید تشریف ببرید سر خیابون یک کاپ ذرت مکزیکی متوسط بخرید و با لذت بخورید، بعدش هم با مترو برید تجریش، یک چرخ بزنید و برگردید خونتون. الان هم بیشتر از این وقت من رو نگیرید خیلی کار دارم. (سرش را به نشانه تاسف تکان می‌دهد، مجددا تلفن را برمی‌دارد و به کارهای اداری‌ش می‌پردازد.) *** پلاکارد بزرگی که سر در مدرسه چسبانده‌اند، می‌گوید این مکان محل اسکان مسافران تابستانی است. ساعت سه بعد از ظهر است و چند پسربچه در حیاط، بی سر و صدا مشغول بازی هستند. خودم را به منزل سرایداری می‌رسانم، خیلی آرام به در ضربه می‌زنم و منتظر می‌مانم تا در را باز کنند. غرق تماشای بچه‌ها هستم که یک خانم نسبتا چاق و مسن در را باز می‌کند و جارو دستی بزرگش را بالا می‌برد و با خشونت به سمت من تکانش می‌دهد، به زبان محلی یک حرف‌هایی می‌زند که متوجه نمی‌شوم منظورش چیست و اگر جاخالی نمی‌دادم مطمئنا جارویش به سرم برخورد می‌کرد. او، خانم سرایدار است و بعد از این که متوجه می‌شود مرا با دخترش اشتباه گرفته حسابی عذرخواهی می‌کند. بعد از این، همسرش را صدا می‌کند. مردی است خوش مشرب و خوش برخورد که برخلاف همسرش بسیار مهربان است. لاغر اندام است و سبیل‌هایش مرا یاد یک نویسنده معروف می‌اندازد. دم در یک پلاکارد زدید.. (اجازه نمی‌دهد جمله‌ام را به پایان برسانم.) بله، آموزش پرورش یک بخش‌نامه ابلاغ کرد که طبق اون مدرسه ما باید پذیرای مسافرهای تابستانی باشه. نه این که 9 ماه سال این مدرسه شلوغه و بچه ها هستن و بازی می‌کنن، خانومم عادت نداره مدرسه رو خالی ببینه. برای همین وقتی متوجه شدیم مجری چنین طرحی هستیم خیلی هم استقبال کردیم. به نظر شما مدرسه امکانات لازم برای اسکان مسافران رو داره؟ بله. استکان هم داریم. همین چند ماه پیش مدیر مدرسه چند دست خرید. قوری و لیوان هم هست. کلا تجهیزات مدرسمون خیلی خوبه. خدا رو شکر. ولی منظور من امکانات لازم برای اقامت موقت افرادی است که به اینجا مراجعه می‌کنند. به نظر شما محیط مدرسه و کلاس برای این کار مناسب است؟ کدوم کار؟ قرار نیست کاری بکنن. صبح تا ظهر که به گشت و گذارن، شب هم که برای خواب میان کولرها رو روشن می‌کنیم که حسابی صفا کنن. کلاس‌ها تخته هم داره. دیگه چی لازم دارن؟! دستشویی چی؟ (به گوشه حیاط اشاره می‌کند) این همه داریم. اینجاست. منظورم اینه که اگه یه نفر نیمه شب بخواد قضای حاجت کنه تکلیفش چیه؟ ببینید. ما دیگه تو تابستون تکلیف نداریم. هر چی هست اون نه ماه تحصیلی که معلم‌ها بهشون تکلیف و مشق می‌دن بسه. بذارید بچه‌ها تو تابستون استراحت کنن. بگذریم.. مدرسه شما غیر از اینها چه امکانات دیگه ای داره؟ من و خانمم به صورت مجانی مشاوره خانواده هم می‌دیم. چند روز پیش یه زن و مرد جوون اومدن اینجا. بعد از دو روز، دختره با چشم گریون در خونمون رو زد. خانمم در رو باز کرد و اومد داخل. چند ساعتی شروع کرد به درد دل و گله‌گذاری از شوهرش، بنده‌های خدا کارشون داشت به طلاق می‌کشید. خانمم شروع کرد به دلداری و مشورت دادن از تجربه‌هاش من هم با پسره حرف زدم و خدا رو شکر رفتن سر خونه و زندگیشون. امکانات دیگه هم داریم، مثلا همین بچه‌های خودم همبازی بچه‌های مسافرها می‌شن. (نگاهی به اطراف می‌اندازد.) پارکینگ رایگان هم در اختیار مسافر است. اون گوشه حیاط می‌تونن ماشین‌ها رو پارک کنن، به بچه‌ها هم سپردم که حواسشون باشه و به ماشین‌ها خط نندازن. خیلی جالبه. بله. مدرسه ما هیچ کم از هتل‌های چند ستاره نداره، سپردم به بچه‌ها، روی اون پلاکارد دم در شیش تا سوراخ ستاره‌ای با قیچی دربیارن که این مشکل هم حل شه. آخه می‌دونید، برای بعضی‌ها ستاره‌های هتل خیلی مهمه. به هر حال مردم عقلشون به چشمشونه. اصلا هتل شش ستاره وجود نداره! یا حداقل تو ایران نداریم. فکر می‌کنم پنج ستاره درست‌تر باشه‌ها. (برافروخته می‌شود) خانم شما فکر می‌کنید اون ستاره‌ها درجه لباسم است یا ارث پدرم که رویش حساسیت داشته باشم. از نظر بین‌المللی تایید شده. لطفا سیاه‌نمایی نکنید. حالا هتل شش ستاره نداریم. من پرسپولیسی هستم، تعصب خاصی رو عدد شش دارم. حالا باز هم با اون شش تا ستاره مشکلی دارید؟ *** تاکسی، دقیقا مقابل هتل، روی فرش قرمز ترمز می‌کند و می‌ایستد. مردی با کت و شلوار، جلیقه مشکی و پاپیون قرمز به استقبالمان می‌آید. خیلی آرام و با احترام در ماشین را برایم باز می‌کند. حس بازیگران هالیوودی را دارم که پا بر فرش قرمز می‌گذارند. ناباورانه پیاده می‌شوم و خرامان به سمت در ورودی هتل حرکت می‌کنم. ناگهان ندایی از پشت سر، مرا به خودم می‌آورد: «هوی خانم، کرایه ما چی شد؟» لحظه‌ای از جو خارج می‌شوم و سریعا کرایه را پرداخت می‌کنم و مجدد به رویای خودم برمی‌گردم. وارد لابی می‌شوم که در آن مبل‌های راحتی چرمی کوتاه، بسیار با سلیقه کنار هم چیده شده‌اند. محو فضای لابی هتل پنج ستاره شده بودم که صدای متصدی هتل مرا به خودم آورد. با روی باز درخواست مصاحبه را می‌پذیرد. توی فصل تابستان و با توجه به سفرهای تابستانی، آیا تعداد مراجعه‌کننده‌ها به هتل شما افزایش پیدا می‌کند؟ مشتری‌های هتل ما در طول سال آنقدر زیاد هستند که ما تو تابستون، تغییر چشمگیری احساس نمی‌کنیم. اصلا مگه تابستون شده؟! بله بله! صبحتون بخیر. حالتون خوبه؟ خیلی ممنون. خدا رو شکر بد نیستم. شما خوبید؟ چیزی میل ندارید؟ متشکرم. حالا بیشتر مسافرای شما ایرانی هستند یا کجایی؟ راستش بیشتر مسافرهامون عرب هستند که از کشورهای دوست و همسایه تشریف می‌آرن و لطف می‌کنند و بین این همه هتل، هتل ما رو انتخاب می‌کنند. یعنی خودشان انتخاب می‌کنند؟ (سرفه کوتاهی می‌کند.) فرمودین چیزی میل ندارین؟ نه. سپاسگزارم. پس با این حساب توی فصل تابستان، مسافرهای داخلی به هتل مراجعه نمی‌کنند؟ چرا. اتفاقا تعدادشون کم هم نیست. اما اغلب عروس و داماد هستند و برای رزرو تالار هتل میان. خب بالاخره هتل ما یکی از بزرگ‌ترین تالارهای عروسی و تشریفات رو تو خاورمیانه داره. پس شما هم از همین راه درمی‌آرید. چی رو؟ کسب درآمدتون از طریق همین مراسم‌های عروسی و تشریفاتیه؟ (لحنش تغییر می‌کند و مرا یاد فیلم‌های دهه پنجاه می‌اندازد) نه خانم. نون ما از این راه‌ها زیاد و کم نمی‌شه. شکر خدا، یه آب باریکه‌ای هست که آخر ماه ببریم خونه و شرمنده زن و بچمون نشیم. روزی‌رسون یکی دیگه‌اس. (بعد هم پاشنه کفشش را کشید و در پیچ راهرو محو شد.)