گریز از چرخه ناگزیر

چگونه پایان‌نامه‌نویس شدم!

فرزند چهارم یک خانواده هفت نفره بودم، پدرم پس از سال‌ها کارگری کردن به‌صورت پراکنده و چندین مرحله بیکاری و نداشتن بیمه بالاخره در یکی از کارخانه‌های اطراف شهر مشغول کار شده و در حالی که داشت به سال‌های بازنشستگی نزدیک می‌شد تازه توانسته بود بیمه شود. اوضاع در خانه ما تقریبا هیچ‌وقت خوب نبود، برادر و دو خواهر بزرگ‌ترم هرسه دیپلم داشتند. خواهرانم کار نمی‌کردند و برادرم نیز مانند پدر در کارهای موقت با حقوق بسیار ناچیز مشغول شده و اغلب دوره‌های سال نیز بیکار بود. بنابراین در خانه ما همه فکر می‌کردند اگر من درس بخوانم، می‌توانم تغییری در زندگی خود و آنها ایجاد کنم و تلاش داشتند شرایط درس خواندن من و خواهر کوچک‌ترم را فراهم کنند.

بالاخره وقتی نامم را در لیست قبول شدگان دانشگاه تهران دیدیم، خانواده هفت نفره شادترین روزش را سپری کرد. پدر و مادرم دوست داشتند من استاد دانشگاه شوم و صاحب شخصیت اجتماعی و شرایط مالی مساعدی باشم تا هم زندگی خودم و آنها را تامین کنم و هم برای خواهرم الگو شوم. من نیز با جان و دل این خواسته آنها را پذیرفته بودم و برای تحقق آن هرآنچه در توان داشتم انجام دادم و در همان دانشگاه با پشتکار هر سه مقطع کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکترا را سپری کردم.

در این میان برخی از همکلاسی‌هایم از ایران رفتند و عده‌ای بعد از اتمام کارشناسی یا کارشناسی ارشد به مشاغل پدری پرداختند یا با سرمایه‌ای که پدر فراهم کرده بود یا میراث برده بودند، مشغول فعالیت شدند. دوره کارشناسی و کارشناسی ارشد را با کارهای نیمه وقت در کارگاه‌ها و رستوران‌های مختلف سپری کردم و اگرچه هزینه تحصیلم رایگان بود ولی تمام درآمد ناچیزم صرف هزینه‌های جانبی مانند پول خوابگاه و هزینه رفت و آمد می‌شد. بنابراین تقریبا تا ۲۵ سالگی هیچ پولی برای خودم ذخیره نکرده بودم. در اواسط دوران ارشد تصمیم گرفتم به‌صورت خودآموز زبانم را تقویت کنم و با این‌کار موفق شدم برخی از متون کلاسی دوستانم را ترجمه کنم. زمانی که در مقطع دکترا پذیرفته شدم، کار سخت‌تر شد. پدرم از دنیا رفت و خواهر کوچک‌ترم نیز پس از سه سال شرکت در کنکور بالاخره در دانشگاه تهران به‌صورت شبانه پذیرفته شد.

برادرم با آن‌که اوضاع مالی مساعدی نداشت قبول کرد که هزینه زندگی مادر و دو خواهرم را قبول کند و من نیز باید شهریه و هزینه‌های جانبی زندگی خواهرم را که هیچ‌کس قصد نداشت او را از رفتن به دانشگاه پس از آن همه تلاش منع کند پرداخت می‌کردم. ابتدا تصمیم گرفتم ترک تحصیل کنم و به‌صورت جدی‌تری به کار مشغول شوم اما گزینه‌های پیش‌رو برای کار کردن بسیار محدود بود و به‌علاوه ممکن بود مجبور شوم به سربازی بروم. بنابراین تصمیم گرفتم همزمان با کار پاره وقتم، شب‌ها تا صبح کار ترجمه را انجام دهم ولی این‌کار هم به علت ناشی بودن من و وسواسی که داشتم، با سرعت بسیار کندی انجام می‌شد.

با وام دانشجویی کارهای ثبت‌نام خواهرم را انجام دادم اما هزینه‌های خوابگاه، بازپرداخت وام و هزینه‌های زندگی دو نفر در تهران هنوز باقی بود که درآمد محدود من به هیچ‌وجه پاسخ‌گوی آن نبود. چند ماه را به سختی و با قرض زندگی کردیم و من که تا صبح مشغول ترجمه بودم، تقریبا در اغلب کلاس‌ها یا غایب بودم یا چرت می‌زدم. به‌علاوه خستگی مانع می‌شد، ساعت‌هایی را که مشغول به کارم در خارج از دانشگاه بودم با تمرکز کار کنم و صاحب کار از دستم بسیار شاکی بود. شرایط برای من و خواهرم به سختی می‌گذشت تا اینکه یک روز در دانشکده، همکلاسی دوران کارشناسی ارشدم را دیدم که در یکی از ادارات دولتی کارمند بود و هنوز موفق به دفاع از پایان‌نامه‌اش نشده بود. از من خواست در کار نگارش به او کمک کنم و در مقابل مبلغی را هم پیشنهاد داد که در آن شرایط حکم نشانه‌ای برای نجات داشت.

کار تحقیق در رشته خودم برای من بسیار جذاب بود و حتی یک نوع تفریح به حساب می‌آمد. با این‌کار هم خودم تا حدودی از آن شرایط رها می‌شدم و هم به هم‌کلاسی‌ام کمکی کرده بودم. در مدتی کمتر از دو ماه پایان‌نامه را به هم کلاسی‌ام تحویل دادم. نمره‌ای که او با کار دوماهه من دریافت کرد بیشتر از نمره پایان‌نامه خودم شد که با حدود دوسال مطالعه و پژوهش نوشته بودم ولی من که با آن پول تا حدودی وضعیتم را سامان داده بودم، چندان فرصت افسوس خوردن پیدا نکردم، چراکه بار دیگر به مشکلات شدید مالی برگشتم. ترم جدید نزدیک بود و من دوباره باید به شرایط سابق برای کسب درآمد بازمی‌گشتم و از این بابت بسیار نگران بودم.

مدتی بعد همان همکلاسی‌ام که پایان‌نامه‌اش را نوشته بودم با من تماس گرفت و خواست که از پایان‌نامه‌اش مقاله در بیاورم تا بتواند رزومه‌ای برای شرکت در دکترا دست و پا کند و ضمنا یکی از همکارانش را هم معرفی کرد تا برای او نیز پایان‌نامه بنویسم. در مقایسه با دیگر کارهایی که امکان انجام آن را داشتم، این کار بهترین کار بود. بنابراین تمام مدت دکترای خودم و کارشناسی خواهرم را با این کار سپری کردم و بعد از آن به‌‌رغم رزومه خوبی که داشتم، در هیچ‌یک از گزینش‌های دانشگاه‌ها برای پذیرفته شدن به‌عنوان هیات علمی انتخاب نشدم و تنها به تدریس تعداد محدودی واحد در دانشگاه‌های غیرانتفاعی و آزاد رضایت دادم. از آنجا که درآمد این‌کار بسیار پایین است و پرداخت آن اغلب به‌صورت ترمی صورت می‌گیرد، هنوز هم ناچار هستم گاه برای تامین هزینه‌هایم انجام پروژه‌های دانشجویی را قبول کنم.