گردش بهاری در قلعه رودخان
سفر به دژ تسخیرناپذیر ایران
نیوشا امینیان
راهنمای تور
روبهروی هزار پله ایستادهای و فکر میکنی در دل جنگل، پشت این مه غلیظ چیست؟ شنیدهای قلعهای است که افسانههای بسیاری در خود نهان دارد اما یکی از آنها بیشتر از همه تو را به خود جذب کرده؛ قلعهای که هرگز فتح نشد! این قلعه که در طول تاریخ نامهای گوناگونی داشته و حالا همه آن را به نام «قلعه رودخان» میشناسند؛ قلعهای است که تحت حفاظت سازمان میراثفرهنگی و گردشگری است و از بسیاری از قسمتهای آن هنوز میتوان بازدید کرد.
از کجا برویم؟
به رسم تمام سفرهای یکروزه قرار بود صبح خیلی زود حرکت کنیم.
نیوشا امینیان
راهنمای تور
روبهروی هزار پله ایستادهای و فکر میکنی در دل جنگل، پشت این مه غلیظ چیست؟ شنیدهای قلعهای است که افسانههای بسیاری در خود نهان دارد اما یکی از آنها بیشتر از همه تو را به خود جذب کرده؛ قلعهای که هرگز فتح نشد! این قلعه که در طول تاریخ نامهای گوناگونی داشته و حالا همه آن را به نام «قلعه رودخان» میشناسند؛ قلعهای است که تحت حفاظت سازمان میراثفرهنگی و گردشگری است و از بسیاری از قسمتهای آن هنوز میتوان بازدید کرد.
از کجا برویم؟
به رسم تمام سفرهای یکروزه قرار بود صبح خیلی زود حرکت کنیم. ما باید تهران را به مقصد قزوین ترک میکردیم، از آنجا به رودبار میرفتیم و بعد هم جاده را به سمت فومن ادامه میدادیم. مقصد ما قلعه رودخان بود؛ دژ افسانهای که بر بلندای جنگلی انبوه قرار داشت و ما را بیتاب دیدارش کرده بود. صبح حدود ساعت 5 در محل قرار جمع شدیم. ما برای این سفر به لوازم زیادی احتیاج نداشتیم جز کفشها و لباس مناسب فصل. با اینکه در بهار مقاصد گردشگری بسیار دوستداشتنی هستند اما وقتی در طبیعت بهسر میبرید باید مراقب خیلی چیزها باشید. هرگز بدون اطمینان از مساعد بودن هوا و کافی بودن تجهیزات نمیشود در طبیعت گشتوگذار کرد. ما با خودمان کولههای سبک و غذاهای پرانرژی مانند خرما، نان، پنیر و گردو برداشته بودیم و خود را برای پیمودن راهی طولانی مهیا میکردیم.
صبحانه شاهانه
یکی مهمترین وعدههای غذایی در سفر صبحانه است. ما هم با همین شعار، اقامتگاههایی که در جاده و سر راهمان بود را بررسی کرده بودیم و در نزدیکی قزوین جایی مناسب را یافتیم؛ رستورانی نه چندان بزرگ اما با میز صبحانهای شگفتانگیز. صبحانه این رستوران شامل انواع گوناگونی از میوهها، پنیرها، چند مدل املت، حلیم، آش و آب میوه طبیعی بود. برای هر سلیقه و ذائقهای سر این میز میشد چیزی را پیدا کرد. برای ما که سفری طولانی و کمی سخت در پیش داشتیم، این صبحانه شروعی خوش یمن بود؛ گرچه تنوع بالای خوراکیهایی که پیدا کرده بودیم کمی ما را از سفر عقب انداخت.
از رودبار تا بوی خوش کلوچه!
بعد از صبحانهای لذتبخش باید به جاده بازمیگشتیم و به سمت رودبار میرفتیم. در مسیر، جاده از گلهای رنگارنگ پوشیده شده بود و درختان با برگهای تازه خود حسابی فخر میفروختند. کمی بعد در سمت چپ راه سد سفیدرود یا سد منجیل خودش را به ما نشان داد. این سد که برای اهداف کشاورزی و تولید برق از سالها پیش ساخته شده، حجم بسیار زیادی از آب رودهای قزلاوزن و شاهرود را در خود جای داده است. بعد از سد کمکم از بالای تپههای شهر منجیل توربینهای بادی معروف این شهر را دیدیم و رویش درختان خوشرنگ زیتون از هر نقطهای بسیار چشمنواز بود. این جاده به قدری زیبا بود که نهتنها ملال و خستگی به تن نمیگذاشت بلکه مسافر را ترغیب میکرد تا بیشتر پیش برود. پس از این راه زیبا ما به فومن رسیدیم. فومن و مغازههای کلوچهفروشیاش هوش از سر هر آدمی میبرد. هرچقدر هم که برای رسیدن به مقصد عجله داشته باشید، نمیتوانید از خریدن و چشیدن طعم این کلوچهها چشم بپوشید. ما هم با اینکه راه زیادی تا قلعه رودخان نداشتیم و تقریبا رسیده بودیم اما ترجیح دادیم کلوچه نخورده به قلعه نرویم.
در مسیر قلعه
از اینجا، مسیر با تابلوهای گوناگونی به شکل خوبی علامتگذاری شده بود و بیشتر محلیها هم با مسیر قلعه آشنا بودند. پس خوب است بدانید اگر در این مسیر جایی شک داشته باشید، حتما محلیها راهنماییتان خواهند کرد. کمکم جاده شکلی جنگلی به خود میگرفت. انبوه درختان سایه زیبایی را ساخته بود و صدای پرندگان هم جلوهای رویایی به جنگل داده بود. بالاخره در حوالی ظهر به انتهای جاده رسیدیم. از اینجا به بعد باید مسیر را پیاده طی میکردیم. پس کولهها را برداشتیم و راه افتادیم. از جایی که پارکینگ ماشینها محسوب میشد تا ابتدای پلکانی که ما را به قلعه میرساند، مغازهها و چند رستوران محلی و کوچک قرار داشت. مثل دیگر بازارهای شگفتانگیز شمالی این بازارچه کوچک هم با ترشیهای رنگارنگ، لواشک و مرباهای مختلف خودنمایی میکرد. ضمنا در همین مسیر نانی بسیار خوشمزه توسط بانوان در تنورها طبخ میشد و عطرش با بوی هیزم چای زغالی آمیخته شده بود.
بعد از این مغازهها به اول پلکان رسیدیم. قلعه رودخان به دلایل گوناگون حفاظتی بر بلندای این جنگل ساخته شده و برای رسیدن به آن باید راهی طولانی و پلکانی را طی کرد. شاید پیمودن نزدیک به هزار پله در دید اول سخت و جانفرسا باشد اما وقتی قدم در این راه میگذارید داستان دیگری را شاهد خواهید بود؛ جنگلی انبوه با درختانی سر به فلک کشیده، رودخانهای پرآب که از پایین پای شما میگذرد و البته فروشندگانی که در سختترین جای مسیر با چند صندلی چوبی و یک لیوان چای زغالی منتظر شما هستند. حدود یک ساعت و نیم در این جنگل افسانهای و پر مه، راهپیمایی کردیم و بعد، کم کم برج و باروی قلعه رودخان در پیچ آخر به ما رخ نشان داد.
ایستاده بر فراز تاریخ
هر چه به قلعه نزدیکتر میشدیم و نماهای دیگر آن پدیدار میشد خوشحالی ما هم اوج میگرفت. برج و باروی قلعه تقریبا سالم بود. اما چیزی که نمای قلعه را از بیرون خاص و عجیب میکرد رویش صدها گل پامچال از روزنههای کوچک بود که جلوهای بینظیر به دیوارههای خارجی داده بودند. اگرچه در رطوبت و شرایط جنگل این امر تقریبا بدیهی است اما این نگرانی که ممکن است در طول زمان رویش این گیاهان، استحکام قلعه را به خطر بیندازد هم قابل تامل است. ما با پرداخت مبلغ بسیار کمی وارد قلعه رودخان شدیم. داخل قلعه دو قسمت کاملا مجزا داشت. راهنما و محافظ قلعه هم، پدر بزرگ باحوصله و مهربانی بود. این راهنما که سالهای سال از این قلعه و شگفتیهایش محافظت کرده است، با دقت و جزئیات بسیار برای ما توضیحاتی را داد.
بعد از ما خواست تا با بالارفتن از پلههایی که در سمت راست قلعه قرارداشتند، به دیدن راه آب قلعه برویم. ما از قورخانه و محل نگهداری سلاحها دیدن کردیم، از کناره برجها بالا رفتیم و از آن بالا به سربازی فکر میکردیم که در بیش از چهارصد سال پیش از این جا به دوردستها خیره میشده است. پس از حدود یک ساعت تصمیم گرفتیم به پایین بازگردیم که ناگهان توجه ما به چیزی جلب شد. در فصل بهار در لابهلای چمنهای ترد و سبز قلعه رودخان میتوانید چیزی خوشمزه و جالب را پیدا کنید؛ چیزی مثل توتفرنگی! این توتفرنگیها بسیار کوچک هستند و بهصورت نامنظم از هرجایی سردرآوردهاند. لذت پیدا کردن یک میوه جنگلی آن هم در قلعه رودخان حسابی به ما چسبید.
ماهی کبابی بالای درخت!
ما از مسیری که آمده بودیم به سمت ماشین بازگشتیم و با اینکه حوالی عصر بود تصمیم گرفتیم شانس خود را برای یافتن جایی جهت صرف ناهار امتحان کنیم. خیلی زود در مسیرجنگل رستورانی را پیدا کردیم که توسط یک زوج دوستداشتنی اداره میشود. آنها برای صرف غذا محلهایی را در ارتفاع ساختهاند که بسیار شبیه به خانههای درختی است؛ با این تفاوت که با ستونهای چوبی افراشته شده و به هیچ درختی آسیب نمیزند. غذای مخصوص این رستوران ماهی کبابی بود که سرو آن با سیر، ترشی و دوغ محلی آن هم در جایی که برگ درختان از تمام پنجرههایش به داخل سرک میکشیدند، لذتبخش و به یادماندنی بود. حالا دیگر در مسیر بازگشت به خانه بودیم. با کولههایی که از سوغات گوناگون سنگین شده و دوربینهایی که حامل عکسهای بسیار بودند. از صبح تا آن موقع که نزدیک شب بود ما چیزهای زیادی درباره غذاها، سوغات شهرها و تاریخ قسمتی از کشورمان آموخته بودیم. شاید بتوان اینطور گفت که سفر چونان کتابی گرانبهاست. تنها باید کفش به پا کنیم و قدم بر جاده بگذاریم تا خط به خط این کتاب برایمان ورق بخورد.
ارسال نظر