پناهی از زبان خودش
بسیاری از صاحب نظران معتقدند مسیری که انسانها در زندگی طی میکنند علاوهبر تاثیر ویژگیهای ژنتیکی ریشه عمیقی در عوامل محیطی دارد آنچنان که پناهی هم در مصاحبهای میگوید: که زمینه گرایشم به هنر به ظاهر در ذاتم بود علاوه بر اینکه محیطی که در آن بزرگ شدم زمین و آسمانش شعر بود. در فصل زمستان، بزها از فرط گرسنگی،تنه تلخ درخت بادام را میخوردند و بیهوش میشدند و ما به آنها آب قند میدادیم تا حالشان جا بیاید. بعد از مدتی دیدم مثل جارو برقی تمام آن تصاویر و اتفاقات را در ذهنم جمع کردهام و حالا در کارهای نیمه هنری که انجام میدهم، نشانههایی شدهاند که نمیگذارند یا نمیخواهند از گذشتهام جدا شوم.
بسیاری از صاحب نظران معتقدند مسیری که انسانها در زندگی طی میکنند علاوهبر تاثیر ویژگیهای ژنتیکی ریشه عمیقی در عوامل محیطی دارد آنچنان که پناهی هم در مصاحبهای میگوید: که زمینه گرایشم به هنر به ظاهر در ذاتم بود علاوه بر اینکه محیطی که در آن بزرگ شدم زمین و آسمانش شعر بود.
در فصل زمستان، بزها از فرط گرسنگی،تنه تلخ درخت بادام را میخوردند و بیهوش میشدند و ما به آنها آب قند میدادیم تا حالشان جا بیاید. بعد از مدتی دیدم مثل جارو برقی تمام آن تصاویر و اتفاقات را در ذهنم جمع کردهام و حالا در کارهای نیمه هنری که انجام میدهم، نشانههایی شدهاند که نمیگذارند یا نمیخواهند از گذشتهام جدا شوم. (روزنامه ایران، سال دوم ـ شماره ۵۵۱ پنجشنبه ۲۹ آذر ۱۳۷۵)
در بحث وحدت حوزههای مختلف هنری و تاثیری که هر یک بر دیگری دارند بحثها و نظریات گوناگونی منتشر شده و تقریبا همه متفق القول بر این باورند که همواره در طول تاریخ هنر جنبههای مختلف آن بر هم تاثیر گذار بودهاند، در کارهای سینمایی حسین پناهی این تاثیرپذیری از جنبه دیگری از هنر به نام شعر به چشم میخورد کما اینکه خود او نیز میگوید:
شعر، سینما را نگه داشته است؛ وگر نه در حد گرایشهای مستند یک بار مصرف میماند. کسی که برای نخستین بار طرح پاپوشی به اسم کفش را طراحی میکند، اسم کارش هنر است. مثلا تارکوفسکی میگوید: «من اگر میتوانستم شعر بگویم هیچگاه فیلم نمیساختم». من هم وقتی از سینما میگویم، منظورم آثاری است که جرقهای از خلاقیت سازنده را درآن میبینم. من سعی کردم روشنایی شعر را با خودم در سینما حفظ کنم، نه شعر خودم را، بلکه شعری را که در دنیا مطرح است. این شعر را در نظر بگیرید: کوهها در دوردست میدرخشند در چشم سنجاقک... این یک هایکوی ژاپنی است. به نظر من بازیگری که نقشی را در مقابل دوربین بازی میکند، عمده بار بازیگریاش بر نکات و اندیشهای است که در ذهن دارد و تماشاگر نمیبیند. آن فرضیات بازیگر است که با خود میگوید اگر فلان لحظه را اینطوری عکسالعمل نشان بدهم،بهتر است. نمیخواهم بگویم همه بازیگران با شعر سر و کار دارند بلکه هرکس به فراخور حالش فرضیات ذهنی برای کار خودکنار میگذارد.
آرزوها وای کاشهای پناهی هم در نوع خودش شنیدنی است:
ای کاش دوربین فیلمبرداری را ما میساختیم .ای کاش فرهنگ و سنت و تاریخ و جغرافیای خودمان را میشناختیم .ای کاش گزارش کارمان زاییده رنج و تماشای خودمان میبود. ای کاش این قدر دبیرستانی و خام، نقش دیگران را بازی نمیکردیم . وای کاش خودمان بودیم.
ارسال نظر